صلح پایدار
یک شنبه 3 / 3 / 1392برچسب:, :: 12:52 ::  نويسنده : ارادتمند

 نقد مبانی فلاسفه توسط شاگرد اساتید بزرگ فلسفه

فیلسوفان و عارفان اصطلاحی بر اساس تصور نادرستی که نسبت به متکلمین و عقایدشان دارند،در قضاوت درباره ی آنها نیز به خطا می روند،و به همین خاطر گفته ها و نوشته های آنان درباره ی متکلمین یا کلام شیعی باید مورد بررسی دقیق و محققانه قرار بگیرد٬و با نگاه بصیر نگریسته شود نه نگاه سطحی و عوامانه.

به فرموده امام علی علیه السلام:(اگر دیده ی بصیرت کور باشد نگریستن چشم سودی نمی دهد/ترجمه میزان الحکمه٬ج۱ ٬ص۵۵۸).

ادعای فیلسوف معاصر:

محمد حسین حسینی طهرانی نوشته: (حقیقت مطلب اینست که مخالفان با فلسفه هیچکدام خودشان فلسفه نخوانده اند/ سرالفتوح، ص۱۲۲).

به دو نکته توجه شود:

الف-ایشان واژه ی (هیچکدام) را به کار برده اند.

ب-ایشان را اعتقاد بر این است،که مخالفان فلسفه اصلا فلسفه نخوانده اند،و نگفته تا حد تخصص در فلسفه تحصیل نکرده اند.

هرچند رد ادعای ایشان برای اهل تحقیق و مطالعه نیازی به جوابیه ندارد،اما برای خالی نبودن عریضه در این نوشته به معرفی یکی از مخالفین فلسفه و عرفان مصطلح می پردازیم،که بیش از مرحوم حسینی طهرانی فلسفه خوانده و استاد دیده بودند،و چهره ی ایشان در زمینه ی مخالفت با فلسفه کمتر شناخته شده است.

فقیه قرآنی:

مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد صادقی تهرانی معروف به فقیه قرآنی از شاگردان مرحوم شاه آبادی-استاد امام خمینی-،مرحوم طباطبائی-صاحب المیزان-،مرحوم میرزا مهدی آشتیانی،مرحوم میرزا احمد آشتیانی و…بوده اند.

ایشان وابستگی خاصی به متکلمین نداشته اند،و در محضر اساتید کلام شیعی زانوی شاگردی نزده اند.

بزرگ ترین اثر نوشتاری ایشان تفسیر سی جلدی الفرقان است،که مرحوم طباطبائی به ایشان می گفته:(تا این تفسیر پایان نیافته کتاب دیگری ننویس/توضیح المسائل نوین،ص۴۶۹).

رهبر معظم انقلاب هم بعداز رحلت ایشان پیام تسلیتی نوشته و در آن به این مطلب اشاره کردند که ایشان(عمری به تلاش علمی و قرآنی گذرانیدند و آثار فراوانی از خود به یادگار گذاشتند).

فلسفه در نگاه فقیه قرآنی:

مرحوم آیت الله صادقی تهرانی با اینکه فلسفه خوانده بود،با فلسفه مخالفت می کرد و بر بسیاری از عقاید فیلسوفان اشکال های عمیق وارد می کرد.

به طور مثال ایشان درباره موضوع مجردات فرموده اند:(فلاسفه به قل الروح من امر ربی تمسک جسته اند که امر به معنای ایجاد مجردات و خلق برای ایجاد ماده و مادیات است این مطلب هم از نظر لغوی و هم اصطلاح قرآنی غلط است…در این باره یک روایت ضعیف هم ،که روح مجرد است نداریم و این خیلی عجیب است.یعنی یک حدیث ضعیف از شیعه و سنی،نداریم که روح مجرد است/بینات،ش۳۱،ص۱۰۳).

ایشان همچنین نوشته اند:(ارکان اولیه ی فلسفه ی مرسوم حوزوی را مانند قدمت زمانی جهان و حدوث ذاتی آن،سنخیت خدا و آفریدگان بر مبنای ضرورت سنخیت علت و معلول،قاعده ی الواحد لا یصدر منه الا الواحد-بستر بیداری:آقای دکتر شیروانی در باره این قاعده می نویسد{این اتهامی است که متکلمان بر حکیمان زده اند/ترجمه باب حادی عشر،ص۴۶}،اما در اینجا شخصیتی که چند برابر آقای شیروانی فلسفه خوانده و استاد دیده این قاعده را از ارکان فلسفه ی مرسوم حوزوی می داند!!!- و…را بر خلاف برداشت های درست عقلی و قرآنی دانسته و طبعا بسیاری از نظرات فلسفی را قبول ندارم.در منطق بشری اضافه بر اعتراضاتی چند،تعداد شصت و شش تضاد-طبق حساب ابجدی الله-میان نظرات منطقیان موجود است که در حاشیه ی تفسیر الفرقان در سوره ی اعراف-ج۱۰،ص۳۷تا۴۸-یادداشت کرده ام/توضیح المسائل نوین،ص۴۷۰).

قضاوت با شما…

سخن آن فیلسوف معاصر را با سوابق علمی و جملات فقیه قرآنی بار دیگر از نظر بگذرانید تا به تقوا! و دقت! فلاسفه در مکتوباتشان پی ببرید.

 

یک شنبه 3 / 3 / 1392برچسب:, :: 12:47 ::  نويسنده : ارادتمند

 مهدی نصیری : رابطه ی فلسفه و نبوت

عقل‌ فلسفی‌، عقل‌ مستکفی‌ بالذات‌ بوده‌ و بر این‌ باور است‌ که‌ می‌تواند مستقل‌ از هر منبع‌ دیگر، با اتّصال‌ به‌ عقل‌ فعّال‌، به‌ کمال‌ و سعادت‌ دنیوی‌ و اخروی‌ نائل‌ شود. بدیهی‌ است‌ در چنین‌ تلقی‌ای‌ از عقل‌، ضرورتی‌ برای‌ نبوت‌ و ارسال‌ رسُل‌ از جانب‌ خداوند باقی‌ نمی‌ماند.

 اما آیا همه فلاسفه‌ به‌ این‌ نتیجه‌ منطقی‌ اعتقاد خود در باب‌ خودکفایی‌ و استقلال‌ عقل‌ تن‌ می‌دهند و به‌ نفی‌ و انکار نبوت‌ می‌پردازند؟ البته‌ چنین‌ نیست‌، چرا که‌ نه‌ محیط‌ دیانت‌ (پس‌ از ورود فلسفه‌ از یونان‌ به‌ جهان‌ اسلام‌) چنین‌ امری‌ را بر می‌تابید و نه‌ مسلمانانی‌ که‌ برای‌ فلسفه‌ آغوش‌ گشودند، از چنان‌ اعتقاد و علقه ضعیف‌ دینی‌ برخوردار بودند که‌ به‌ انکار نبوت‌ بپردازند؛ اما با این‌ وجود، در تبیین‌ مسأله‌ نبوت‌ توسط‌ فلاسفه‌، نظرگاه‌های‌ غریب‌ و شگفت‌آوری‌ وجود دارد که‌ ذیلاً به‌ آن‌ها اشاره‌ خواهیم‌ نمود:

نسبت‌ فلاسفه یونان‌ با نبوت‌ و دیانت‌
تا آنجا که‌ از متون‌ تاریخی‌ بر می‌آید، هیچ‌ سند قابل‌ اعتنایی‌ در باب‌ متدین‌ بودن‌ فلاسفه‌ متقدّم‌ چون‌ سقراط‌ و ارسطو و افلاطون‌ به‌ یکی از ادیان‌ و شرایع‌ الهی‌ وجود ندارد (۱) و بلکه‌ شواهدی‌ برخلاف‌ آن‌ بعضا نقل‌ شده‌ است‌:
۱ـ ارسطو اگرچه‌ از خدا سخن‌ می‌گوید، اما خدای‌ ارسطو شباهت‌ چندانی‌ با خدای‌ ادیان‌ الهی‌ ندارد. شهید مطهری می گوید: «ارسطو جز به‌ عنوان‌ محرک‌ اول‌، از خدا تصوری‌ ندارد.» (۲)
«به‌ نظر ارسطو، تنها فعل‌ خدا، تعقل‌ در خود است‌. خدا نه‌ تنها در جهان‌ کاری‌ نمی‌کند، بلکه‌ حتی‌ نسبت‌ به‌ جهان‌، علم‌ و آگاهی‌ نیز ندارد. در مورد واحد یا کثیر بودن‌ خدا، تعابیر ارسطو متعارض‌ است‌. به‌ نظر می‌رسد او ابتدا موحد بوده‌ است‌ و پس‌ از آن‌ در مورد توحید و شرک‌ دچار تردید شده‌ و در آخر عمر، ۵۵ و حداقل‌ ۴۷ خدا را اثبات‌ می‌کند؛ زیرا براساس‌ ستاره‌شناسی‌ زمان‌ ارسطو، ۵۵ یا ۴۷ نوع‌ فلک‌ و حرکت‌ وجود دارد و هر نوع‌ حرکت‌ به‌ یک‌ محرک‌ نامتحرک‌ منتهی‌ می‌شود.» (۳)
۲ـ درباره‌ سقراط‌ نقل‌ شده‌ است‌ که‌ «چون‌ به‌ سقراط‌ گفته‌ شد، چرا به‌ سوی‌ موسی علیه السلام هجرت‌ نمی‌کنی‌؟ پاسخ‌ داد: ما خویشتن‌ را تهذیب‌ کرده‌ایم‌ و دیگر به‌ کسی‌ که‌ ما را تهذیب‌ کند، نیاز نداریم‌.» (۴)
۳ـ یکی‌ از آرای‌ منسوب‌ به‌ افلاطون‌، اشتراک‌ جنسی‌ است‌؛ بدین‌ معنا که‌ هر زنی‌ ویژه یک‌ مرد نبوده‌ بلکه‌ زنان‌ مشترک‌ بین‌ مردان‌ بوده‌ و فرزندان‌ نیز جدای‌ از والدین‌ نگهداری‌ شوند و…؛ (۵) بدیهی‌ است‌ چنین‌ رأیی‌ نمی‌تواند از یک‌ عالم‌ الهی‌ صادر شود.

نفی‌ صریح‌ نبوّت‌
محمد بن‌ زکریای‌ رازی‌ از جمله‌ فیلسوفانی‌ است‌ که‌ لازمه منطقی‌ دیدگاه‌ فلسفه‌ در باب‌ توانایی‌ و استقلال‌ عقل‌ را صریحاً پذیرفته‌ و نبوت‌ را انکار کرده‌ است‌ و از همین‌ رو برخی‌ او را جزء آزاداندیش‌ترین‌ متفکران‌ در تمام‌ تاریخ‌ تفکر بشری‌ محسوب‌ کرده‌اند که‌ به‌ قدرت‌ عقل‌، بی‌نهایت‌ اعتماد و اطمینان‌ داشت‌ و به‌ انسانیت‌ و پیشرفت‌ و به‌ خدای‌ حکیم‌ ایمان‌ داشت‌ ولی‌ به‌ دینی‌ اعتقاد نداشت‌. (۶)
عبدالرحمن‌ بدوی‌ از مورخان‌ فلسفه‌ درباره دیدگاه‌ رازی‌ درباره نبوت‌ چنین‌ می‌نویسد:
«رازی‌ متفکری‌ است‌ که‌ صرفاً به‌ عقل‌ استدلالی‌ اصالت‌ می‌دهد و به‌ چیزی‌ جز این‌ عقل‌ اعتقاد ندارد. فضیلتی‌ که‌ رازی‌ برای‌ عقل‌ قایل‌ شده‌ است‌، به‌ بهترین‌ نحو در آغاز کتاب‌ طب‌ روحانی‌ بدین‌ شرح‌ آمده‌ است‌: «حضرت‌ باری‌ تعالی‌ که‌ نامش‌ بزرگ‌ باد، عقل‌ را به‌ ما عطا فرمود تا به‌ مدد آن‌ بتوانیم‌ در این‌ سرای‌ و سرای‌ دیگر، غایت‌ منافعی‌ را که‌ در جوهر انسانی‌ ما به‌ ودیعه‌ گذاشته‌ است‌ دریابیم‌. عقل‌ بزرگ‌ترین‌ نعمتی‌ است‌ که‌ خدای‌ تعالی‌ به‌ ما ارزانی‌ داشته‌ است‌… از پرتو عقل‌ است‌ که‌ می‌توانیم‌ آنچه‌ را که‌ موجب‌ بلندی‌ مرتبه‌ انسانی‌ است‌ دریابیم‌ و به‌ آنچه‌ که‌ زندگی‌ را برای‌ ما نیکو و گوارا می‌گرداند برسیم‌ و به‌ مراد خود نایل‌ شویم‌… و باز از پرتو عقل‌ است‌ که‌ ما می‌توانیم‌ به‌ امور غامض‌ و دور از ذهن‌ و مسائلی‌ که‌ از ما پوشیده‌ و پنهان‌ است‌ دست‌ یابیم‌… و حتی‌ به‌ وسیله‌ عقل‌ است‌ که‌ ما به‌ شناخت‌ خداوند ـ عز و جل‌ ـ که‌ عالی‌ترین‌ درجه‌ شناخت‌ است‌ نایل‌ شویم‌… پس‌ چون‌ عقل‌ دارای‌ چنین‌ درجه‌ و پایه‌ و اهمیت‌ و بزرگی‌ و جلال‌ است‌، بر ما واجب‌ است‌ که‌ از رتبت‌ و منزلت‌ و درجه آن‌ نکاهیم‌؛ و در حالی‌ که‌ او خود امیر است‌، اسیرش‌ نکنیم‌؛ و در حالی‌ که‌ سروری‌ از آن‌ اوست‌، طوق‌ بندگی‌ در گردنش‌ نیفکنیم‌ و فرمانده‌ را فرمانبردار نسازیم‌؛ بل‌ باید در همه‌ امور به‌ او رجوع‌ کنیم‌ و ملاک‌ و معیار ما در همه‌ چیز او باشد و همواره‌ بدان‌ تکیه‌ کنیم‌.». سرسخت‌ترین‌ قائلان‌ به‌ اصالت‌ عقل‌ (راسیونالیسم‌) حتی‌ نمی‌تواند تا این‌ حد و با این‌ صراحت‌، مقام‌ عقل‌ را بالا برد. رازی‌ دیگر جایی‌ برای‌ وحی‌ و الهام‌ و علم‌ شهودی‌ و بی‌واسطه‌ باقی‌ نگذاشته‌ است‌. از نظر وی‌، تنها ملاک‌ ما برای‌ حصول‌ علم‌ و برای‌ اعمال‌ ما، هر آینه‌ عقل‌ استدلالی‌ است‌ و در این‌ راه‌ به‌ هیچ‌ نیروی‌ غیرعقلی‌ نمی‌توان‌ توسل‌ جست‌. رازی‌ به‌ کلی‌ مخالف‌ نبوت‌ و وحی‌ و مخالف‌ هر نوع‌ تفکر غیرعقلی‌ است‌.» (۷)

بدوی‌ می‌افزاید:
«رازی‌ براساس‌ دلائل‌ ذیل‌، نبوت‌ را مورد سؤال‌ قرار می‌دهد:
۱٫ برای‌ تمییز میان‌ خیر و شر و سودمند و زیان‌آور، عقل‌ انسان‌ کفایت‌ می‌کند. تنها به‌ کمک‌ عقل‌ می‌توانیم‌ خدا را بشناسیم‌ و به‌ بهترین‌ طریقی‌ زندگی‌هایمان‌ را سامان‌ بخشیم‌. پس‌ دیگر چه‌ احتیاجی‌ است‌ به‌ وجود پیامبران‌؟
۲٫ این‌که‌ بعضی‌ از مردم‌ برای‌ هدایت‌ همه مردم‌ برگزیده‌ شده‌ باشند، قابل‌ توجیه‌ نیست‌، زیرا همه مردم‌ از حیث‌ عقل‌ برابر متولد شده‌اند؛ اختلافی‌ که‌ میان‌ مردم‌ هست‌، ناشی‌ از وضع‌ طبیعی‌ ایشان‌ نیست‌، بلکه‌ به‌ علت‌ پرورش‌ و آموزش‌ ایشان‌ است‌.
۳٫ پیامبران‌ یکدیگر را نقض‌ می‌کنند. اگر همه آنان‌ به‌ نام‌ یک‌ خدا سخن‌ می‌گویند، پس‌ این‌ تناقض‌ گویی‌ برای‌ چیست‌؟…
وی‌ کتاب‌های‌ علمی‌ را به‌ همه کتاب‌های‌ مقدس‌ ترجیح‌ می‌دهد؛ زیرا کتاب‌های‌ علمی‌ در زندگی‌ مردم‌ از همه کتاب‌های‌ دینی‌ مؤثرتر و مفیدتر است‌. از نظر او کتاب‌های‌ طبی‌، هندسی‌، نجومی‌ و منطقی‌ از تورات‌ و قرآن‌ سودمندتر است‌. نویسندگان‌ این‌ کتاب‌ها حقایق‌ را به‌ وسیله عقل‌ خود، بدون‌ یاری‌ پیامبران‌ کشف‌ کرده‌اند.» (۸)
البته‌ رازی‌ با وجود انکار پیامبران‌، از سقراط‌ به‌ شدت‌ تمجید کرده‌ و او را امام‌ و پیشوای‌ خود بر شمرده‌ است‌. (۹)

اعلام‌ استقلال‌ عقل‌ در وصول‌ به‌ سعادت‌ و بی‌نیازی‌اش‌ از نبوت‌
عموم‌ فلاسفه مسلمان‌ بر این‌ باورند که‌ عقل‌ در وصول‌ به‌ سعادت‌ و کمالات‌ دنیوی‌ و اخروی‌ مستقل‌ بوده‌ و نیازمند غیر نیست‌، اما در عین‌ حال‌ وحی‌ و نبوت‌ را به‌ عنوان‌ طریقی‌ همتراز ـ و گاه‌ پایین‌تر ـ با وحی‌ که‌ او نیز راه‌ سعادت‌ را می‌نماید، می‌پذیرند. تقریر این‌ فیلسوفان‌ از موضوع‌، علیرغم‌ تفاوت‌ها، جوهر واحدی‌ دارد که‌ در ذیل‌ به‌ پاره‌ای‌ از آن‌ها اشاره‌ می‌کنیم‌:
از جمله‌ فیلسوفانی‌ که‌ در باب‌ استقلال‌ و استغنای‌ عقل‌ از نبوت‌ سخن‌ گفته‌ است‌، ابن‌ طفیل‌ اندلسی‌ (م‌۵۸۱هـ) است‌. ابن‌ طفیل‌ طی‌ّ نگارش‌ داستانی‌ با عنوان‌ حی‌ّ بن‌ یقظان‌ (زنده بیدار)، به‌ حکایت‌ استقلال‌ و خودکفایی‌ عقل‌ انسانی‌ پرداخته‌ است‌:
«داستان‌ حی‌ّ بن‌ یقظان‌ براساس‌ خودکفایی‌ عقل‌ استوار گشته‌ و هرگونه‌ نیازمندی‌ انسان‌ به‌ غیر عقل‌، در آن‌ مردود شناخته‌ می‌شود. در این‌ قصّه‌، داستان‌ انسان‌ فرد و تنهایی‌ سروده‌ می‌شود که‌ در یک‌ جزیره دورافتاده‌، بدون‌ ارتباط‌ با هرگونه‌ فکر و فرهنگ‌ و بدون‌ تماس‌ و معاشرت‌ با جنس‌ بشر، مراحل‌ تکامل‌ و تعالی‌ را طی‌ می‌کند و بر اثر روشن‌ شدن‌ نور عقل‌، به‌ مقام‌ مکاشفه‌ و شهود نیز نائل‌ می‌گردد… سخنان‌ این‌ فیلسوف‌ نشان‌ می‌دهد که‌ او به‌ استقلال‌ عقل‌ باور داشته‌ و نور خرد را برای‌ رسیدن‌ به‌ سر منزل‌ حقیقت‌ کافی‌ می‌شمارد و در اینجاست‌ که‌ می‌توان‌ گفت‌، آنچه‌ فیلسوف‌ اندلس‌ در داستان‌ حی‌ بن‌ یقظان‌ ابراز داشته‌،باسخنان‌ فیلسوف‌ ری‌ [محمدبن‌زکریای‌رازی‌] بی‌مناسبت‌ نیست‌.» (۱۰)
در هر صورت‌ «ابن‌ طفیل‌ می‌خواهد رشد عقل‌ نظری‌ را از ادراکات‌ حسی‌ خام‌ تا مرتبه لقاء الله‌ در قالب‌ داستانی‌، توصیف‌ کند.» (۱۱) – (۱۲)
فیلسوف‌ دیگر اندلسی‌، ابن‌ باجّه‌ (م‌۵۳۳هـ) نیز همنظری‌ زیادی‌ با ابن‌ طفیل‌ درباره استقلال‌ عقل‌ دارد و کتاب‌ «تدبیر المتوحّد» او هم‌ افق‌ با حی‌ بن‌ یقظان‌ است‌. از نظر او، معرفت‌ انسان‌ نسبت‌ به‌ امور جهان‌ و هستی‌، از مرحله ادراک‌ حسّی‌ آغاز می‌شود و از طریق‌ عقل‌ و خرد به‌ یقین‌ و اطمینان‌ تبدیل‌ می‌گردد. عقل‌ به‌ درک‌ کلیّات‌ نائل‌ می‌گردد و آنچه‌ الهی‌ و ربّانی‌ است‌، آن‌ را در می‌یابد. انسان‌ از طریق‌ تعقل‌ می‌تواند به‌ نهایت‌ سعادت‌ نائل‌ گردد. (۱۳)



ادامه مطلب ...
یک شنبه 3 / 3 / 1392برچسب:, :: 12:44 ::  نويسنده : ارادتمند

 علامه مجلسی و نقد فلاسفه مشائی و اشراقی

 

« …این را بدانید که: زمانی که خداوند تبارک و تعالی پیامبرش(ص) را کامل نمود فرمود: «آنچه رسول دستور دهد بگیرید و هر چه نهی کند واگذارید» [«مٰا اتیٰکُمُ الرَّسُولُ فخُذُوهُ وَ ما نَهیٰکُم عَنهُ فـَانتَهُوا» - الحشر/۷]

 

پس به نصّ صریح خداوند تبارک و تعالی، بر ما واجب میباشد که در اصول و فروع دین و امور زندگی و آخرتمان، از آن حضرت پیروی نموده و در همه امور پیرو او باشیم .

و رسول خدا (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ ‌وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) از علوم و معارف و احکام الهی وآنچه را که از آیات قرآنی و معجزات ربّانی، بر او نازل شده بود، برای اهل بیتش (صلواتُ‌ اللهِ عَلَیهـِم اَجمَعینَ) به امانت گذاشت و به نصّ متواتر فرمود:

«همانا که من در میان شما، دو چیز گرانبها میگذارم: کتاب خدا و عترتم (اهل بیتم) را ، آن دو هرگز از هم جدا نمی‌شوند، تا در قیامت نزد حوض کوثر، بر من وارد شوند» [ « اِنـّی تارِکٌ فیکُمُ الثـَّقـَلـَینِ کِتابَ اللهِ وَ عِترَتی: اَهلَ بَیتی؛ لـَن یَفتـَرِقٰا حَتـّی یَرِدٰا عَلَیَّ الحَوضَ»- بـِحارُالأنوار،۲۳/۱۰۶- حدیث۷].

و بتحقیق، از اخبار مُستفیضَه [=فراوان نقل شده] روشن شده است که، دانش قرآن، نزد اهل بیت پیامبر می ‌باشد، و همین خبر متواتر هم، دلالت بر این مطلب دارد.

حال با توجه به اینکه ائمه طاهرین (صلواتُ‌ اللهِ عَلَیهـِم اَجمَعینَ) احادیث خودشان را در میان ما به جای گذاشته ‌اند، ما هم در این زمان تکلیفی نداریم مگر این که به احادیث ایشان چنگ بزنیم و در آثار ایشان اندیشه و تفکر کنیم.

لٰکِن بیشتر مردم زمان ما، میراث اهل ‌بیت پیامبر شان را رها کرده و به آراء خودشان اعتماد و اکتفا کرده‌اند!! از آن جمله، کسانی هستند که پیرو مکتب فلاسفه [مثل ابن سینا و فارابی و سهروردی و...] میباشند، فلاسفه‌ ای که هم خود گمراه بوده‌اند و هم دیگران را گمراه کرده اند!

فلاسفه ای که به هیچ پیامبر و کتابی ایمان نداشته اند، بلکه بر عقل های فاسد و نظرات بی‌ رونق خودشان تکیه کرده‌اند. پس اینان، چنان فلاسفه را رهبر و پیشوای خود قرار داده‌اند؛ تا آنجا که هرجا نصوح صحیحی هم از ائمّه راستین (علیهِم‌ُ السَّلام) رسیده باشد، بجهت اینکه آن نصوص صحیحه با آنچه که حکماء ظاهراً بدان معتقدند موافق نمی ‌باشد، آنها را توجیه و تأویل می ‌کنند [مثل همان کاری که میرداماد و ملاّصدرا و اَشباه آن دو در کتب پَست و رساله های گمراه کنندۀ خود انجام داده اند – شارح (ره)]، با اینکه می ‌بینند که دلایل و شُبُهات حکماء جز وهم و گمان فایده نمی ‌دهد!

و افکارشان مانند تار عنکبوت، سست و بی ‌پایه می باشد! [مانند تصوّر"عقول عَشَرَة"(= عقلهای دهگانه)، مُبتنی بر نظام بطلمیوسی پوسیده و متروک، که با نظام مُتقـَن نجومی جدید، منسوخ و باطل گشت! –شارح (ره)]؛ و می بینند که آراء و افکار و پندار ایشان همواره مخالف یکدیگر است!

از جمله دو طایفه مَشّایی [= مَشـّائیّون: تابعین ابن سینا و اَشباه او] و اشراقی [= اشراقیّون: تابعین سُهرَوَردی و اَشباه او] که کمتر می‌شود رأی یکی از این دو طایفه با طایفه دیگر موافق باشد! [شارح – رَحِمَهُ اللهُ – گوید: و از ایشانند جماعتی که پاره ای از افکار این فرقه چیده اند و پاره ای از افکار آن فرقه، و آنگاه در هم آمیخته و نام آنرا «حکمت مُتعالیه» (!!) نهاده اند. که در رأس این جماعت بوده اند: میر داماد و ملاّ صدرا و فیض کاشانی و اَشباه ایشان...؛ پس گمراهی خلق را با چنین مکتب التقاطی باطلی، چندین برابر ساخته اند!! و بسیاری از مباحث همین «حکمت متعالیه» (!) مخالف ضروریّ دین مبین، و مُفسِد عقائد مُسلِمین است، و گوینده و معتقد به آنرا داخل در زُمرَۀ کُفـّار میکند! ... خداوند ما را از شرّ جمیع ایشان پناه دهد – شارح(ره)].

و پناه بر خدا، از آنکه بگوییم: خداوند مردم را در اصول عقاید به عقول خودشان واگذار کرده، که چنین در مراتع (جمع مَرتَع = چراگاههای) حیوانی سرگردان بمانند! و به جان خودم (=مجلسی) قسم، من متحیّرم که آنها چگونه به خود جرأت داده‌اند، نصوص آشکار اهل‌ بیت عصمت و طهارت(ع) را، بواسطۀ حُسن ظنّ به فلاسفۀ کافر یونانی، که اعتقاد به هیچ دین و مذهبی ندارند، تأویل و توجیه نمایند. »

منبع : مقدمه رسالۀ اعتقادات علاّمه محمّد باقر مجلسی (ره)

 حضرت آیة الله بهجت خواندن فلسفه را خطرناک می‌دانستند

حضرت آیة الله بهجت خواندن فلسفه را خطرناک می‌دانستند مگر بعد از اجتهاد در علم کلام و تصحیح اعتقادات. ۱و به کسی که قبل از کلام می‌خواست فلسفه بخواند فرمودند: آقا می‌خواهد برود کافر شود!

ازجمله سفارشات دیگر آیت الله بهجت(ره)که براساس گفته های دوستان نزدیک وشاگردان ملازم ایشان بازگو شده است تاکید برکتاب خاطرات مستر همفر و اینکه این کتاب را مطالعه کنند می باشد.

نوشتاری که از نظر میگذرانید نظرات و انتقادات آیت الله بهجت ، در باب وحدت وجودِ مورد نظر عرفا است . مطالبی که از آیت الله بهجت نقل شده است به خوبی بیانگر دیدگاه ایشان در باب وحدت وجود و اختلاف نظرشان با عموم عرفا و فلاسفه در این باره است.

در کتاب زمزم عارفان ، پرسش و پاسخی به این شرح از ایشان نقل شده :

در پاسخ این جانب که پرسیدم : « آیا وحدت وجودی را که اهل عرفان می گویند ، قبول دارید یا نه ؟ » ، فرمودند :

آنان از این جهت مصیب هستند و از یک جهت ، در اشتباه . جهت اصابه ی آن است که آنچه می بینند ، دروغ نیست ، و جهت اشتباه ، آن که میبینند ، با کثرت حقیقیه منافات ندارد .

آنچه می بینند واحد است ، تجلی حضرت حق است . موضوع تجلی ،در قرآن و روایات اسلامی ، مطرح است ، الی ماشا الله .

آنان وحدت حُکمیه را با وحدت حقیقیه اشتباه کرده اند .من معتقد به وحدت حُکمیه و کثرت حقیقیه هستم و ندیدم کسی (این مطلب را) گفته باشد .

آنها هم که قائل به وحدت حقیقیه هستند ، عملا همین اعتقاد را دارند .مثل سید محمد کربلایی ، که یک شب تا صبح گریه میکند .

اگر وحدت حقیقیه باشد ،گریه برای چه ؟

قرآن و احادیث اسلامی وحدت حقیقیه را رد میکند (کان یاکل الطعام).

سپس اضافه کردند : (جمع میان ) کثرت حقیقیه و وحدت حقیقیه ، محال است ،مگر اینکه کسی بگوید تناقض محال نیست .

آنچه در روایات آمده که (یبصر به) و (یسمع به) ، اشاره به همان وحدت حُکمیه است .

همچنین (لا فرق بینک و بینهم الا انهم عبادک و خلقک و حدیث قرب نوافل ) [۱]

آیت الله بهجت در ادامه ی توضیحاتشان در باره ی وحدت حقیقیه فرمودند : وقتی خورشید آمد ستارگان ، دیده نمی شوند اما واقعا هستند …[۲]

ایشان شخصا درباره ی حکم کفر یا عدم کفر این افراد اظهار نظر نکردند ولی فرمودند :

به آخوند ملا محمد کاظم گفته بودند :قائلین به وحدت وجود را تکفیر کنید. آخوند فرموده بود :آنها اشتباهشان در مقتضیات برهان است .نمی شود آنها را تکفیر کرد ، مثل کسی که تصور می کند آتش گردان ، آتش است . [۳]

نکته ی مهم و قابل توجه این است که در تجلی حضرت حق بر قلب بعضی تصور می کنند که آنچه دیده اند ، خداست . این از بی دقتی است . دیدن قلب هم مانند دیدن چشم ممکن است خطا کند . کسانی که قائل به وحدت حقیقیه ی جهان هستند ، دچار این خطا شده اند .

(فلما تجلی ربه للجبل …) ، جلوه ی خداوند و تجلی او غیر خود اوست . تجلی ، فعل خداست ، نه خود او . [۴]

حال سوال ما از پیروان ابن عربی و ملای رومی و ملاصدرا و متمسکان به مطالب آنان این است که یکی از بزرگ ترین ، فهیم ترین و آگاه ترین عارفان از نظر خود آنها وحدت وجود و تجلیِ مورد نظر ابن عربی و ملاصدرا و… را قبول ندارد ، حال چرا آنها کاسه داغ تر از آش شده و تمام ناقدین وحدت وجود را متهم به نفهمی و جهل می کنند؟!

علامه محمد تقی جعفری (ره) در کتاب مبدأ اعلی جواب مناسبی به این مدافعان افراطی داده و با بیانی طعن آلود به مدافعان فلسفه و عرفان می گوید: «اگر اصل را با وجود، و موجود را واحد شخصی عقیده کردی اعلم دورانی، اگر چه الف را از با تشخیص ندهی… و بالعکس اگر راجع به وحدت موجود اظهار نظر [مخالفت] کنی جاهل­ترین مردمی اگر چه اعلم دوران باشی!» [۵]


[۱] - زمزم عرفان، محمدی ری شهری ،ص۱۳۰

[۲] - همان ص۱۳۱

[۳] - همان ص۱۳۱

[۴] - همان ص۱۲۷

[۵] - مبدأ اعلی،محمد تقی جعفری 111و108

یک شنبه 3 / 3 / 1392برچسب:, :: 12:37 ::  نويسنده : ارادتمند

 این که فلسفه یعنی تعقل و تعقل هم یعنی فلسفه یک پیش دستی رندانه از سوی فلاسفه است.

مقصود ما از فلسفه آن مطالب و مبانی ای است که از یونان وارد جهان اسلام شده و توسط افرادی چون کندی، فارابی، ابن سینا و سهروردی و ملاصدرا و … به غلط صبغه و نام فلسفه اسلامی به خود گرفته است.

به اعتقاد ما این فلسفه، عقلانی نبوده بلکه شبه عقل است و مجموعه ای از آراء و اندیشه هایی خاص است که با بیانی به ظاهر استدلالی و نه الزاما عقلی و برهانی مطرح شده است. تمام بحث ما غیر عقلانی و غیر برهانی بودن و به تبع آن غیر وحیانی بودن مبانی و نتایج این فلسفه است. مخالفت با عقل و عقلانیت به معنای حقیقی و نه بدلی آن به مفهوم خروج از مدار انسانیت و ورود به وادی سفاهت و جنون و انکار حجت درونی الهی است.

بدون شک مبحث توحید، امری عقلانی بوده واحدی نمی تواند بر خلاف براهین بین و قطعی عقلی در این باب سخن بگوید و این امر به گونه ای بسیار صریح در کلام عقلانی شیعه با استناد به آموزه های عقلانی اهل بیت علیهم السلام صورت گرفته است اما آنچه که در فلسفه رخ داده و از وحدت وجود و جبر و عینیت خالق و مخلوق و نفی علت و معلول و نفی واجب و ممکن و قدم عالم و … سر در آورده است، عین توهم و خیال پردازی های غیر عقلانی است که به مرور در این کوتاه نگاری ها در باره آن توضیح خواهیم داد.

مقصود ما از عرفان نیز عرفان مصطلح با محوریت ابن عربی و مولوی و بایزید و حلاج و جنید و … و یا همان تصوف و صوفی گری است و نه عرفان به معنای واقعی کلمه که جز در معارف قران و اهل بیت علیهم السلام یافت نشده و هرگز بر خلاف عقل و برهان نیز نیست .

اشتراک فلسفه و عرفان====وحدت وجود      وهردومنشا از یونان دارند

عرفان مصطلح در مبنایی ترین مساله فلسفه که همان وحدت وجود است با فلسفه مشترک بوده و هر دو از آبشخور یونان اشراب شده اند. عرفان نیز چون فلسفه مملو از انگاره های غلطی چون همه چیز خدایی و جبر و نفی عقل و نفی شریعت و پلورالیزم است.

آن چه حکمت متعالیه ملاصدرا نام گرفته است ملتقا و جامع بین فلسفه و عرفان فوق الوصف است که در باره آن فراوان سخن خواهیم گفت.

http://www.ebnearabi.com/

یک شنبه 3 / 3 / 1392برچسب:, :: 12:29 ::  نويسنده : ارادتمند

 آغاز و انجام   

خواجه نصير الدين طوسى‏

موضوع: حكمت مشاء

 متن    144     فصل نهم ..... ص : 142

در لغت فصيح قرآنى «قدر» به فتح قاف و سكون دال: مطلق اندازه است، و به فتح هر دو: اندازه معين‏ إِنَّا كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ (سوره قمر آيه 50) و هر چه كه در خلقت دلرباى نظام‏ احسن‏ عالم به وقوع پيوست به اندازه معين يعنى به حد و صورتى حساب شده است.

و خود كلمه «خلق» به معنى ايجاد به اندازه است. اگر نجارى بخواهد دربى درست كند، اول تقدير يعنى اندازه آن و اندازه اجزاى آن را در نظر مى‏گيرد؛ و پس از آن، اجزاء را به وفق تقدير مى‏برد و مى‏تراشد، و سپس آنها را به فراخور فهم و بينش خود به أحسن وجه مى‏پيوندد كه به صورت و شكل درب مطلوب در ميآيد.

خداوند كه انسان را در ذات و صفات و افعالش، به صورت خود آفريد درباره خود فرمود: هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ (سوره حشر آيه 25) از آن حيث كه مقدر است خالق است، و چون به وفق تقدير ايجاد مى‏كند بارى است، و از اينكه صور موجودات را به احسن وجه ترتيب مى‏دهد و تركيب مى‏كند مصور است. پس هر چه كه بايد از صورت علم عنائى حق جل و على به عين خارجى تحقق يابد، مسبوق به اندازه است كه چون به وقوع مى‏پيوندد به قدر و اندازه معين ايجاد و اختراع مى‏گردد، لذا در نگارستان جهان همه چيز حساب شده و به اندازه شايسته و بايسته و بسند يعنى مهندسى شده آفريده شده است كه زيباتر از آن تصورشدنى نيست، آرى، چو حسن ذات خود حسن آفرين است- جميل است و جمال او چنين است.

 

فرهنگ فلسفى       483     عنايت ..... ص : 483

: فرهنگ فلسفى‏

نويسنده: جميل صليبا- منوچهر صانعى دره بيدى‏

موضوع: فرهنگ نامه فلسفى‏

عنايت‏

فارسى/ عنايت‏

فرانسه/Providence

انگليسى/Providence

لاتين/Providence

عنايت عبارت است از علم خداوند به آنچه بايد هستى پذيرد، بطورى كه موجود [به موجب عنايت خداوند بايد] به بهترين و كامل‏ترين نظام موجود باشد. عنايت نزد ابن سينا عبارت است از «اينكه وجود اول (خداوند) از نزد خود عالم به نظام خيرى باشد كه بر وجود حاكم است، و از نزد خود علت خير و كمالى باشد كه وجود آن ممكن است و به نحوى كه ذكر شد راضى به خير و نظام موجود باشد. بنا بر اين نظام خير را به بهترين وجه ممكن تعقل مى‏كند، پس آنچه را كه او تعقل كند، با نظام و خير، به بهترين وجهى كه او تعقل كرده است، افاضه مى‏شود و به تحقق نظام‏ احسن‏ بر حسب امكان، منتهى مى‏گردد.» (نجات) اما عنايت خداوند، صرفا به معنى علم او به هر آنچه بايد باشد، به بهترين وجه ممكن، نيست بلكه به معنى نگه‏دارى او، اين جهان را و ارشاد او، اين نظام را، به اراده خود است. به اين جهت گفته‏اند: خداوند عقل است و اراده است و محبت است.

فرق عنايت و قضا و قدر اين است كه: قضا عبارت است از حضور تمام موجودات در عالم عقلى، به نحو كلى و اجمالى و بر سبيل ابداع، در حالى كه قدر عبارت است از وجود عينى و خارجى موجودات به نحو تفصيلى، و عنايت عبارت است از علم خداوند به موجودات به بهترين نظام و علم او به آلاتى كه بايد براى هر موجودى وجود داشته باشد، به نحوى كه تمام كمالات ممكنه براى موجودات مترتب بر آن عنايت است. معنى اين سخن اين است كه در معنى عنايت تفصيل هست. زيرا عنايت بر خلاف قضا كه به معنى علم به موجودات بطور كلى و جمالى است، تعلق به علم اصلح و نظام اكمل (تفصيلى) دارد. خلاصه عنايت عبارت است از احاطه علم خداوند به تمام هستى و اراده او به حالتى كه ايجاب مى‏كند كه موجودات داشته باشند بطورى كه تمام موجودات در بهترين نظامى باشند و بتوانند توسط آن نظام به غايت‏ خود برسند. و چون جهان تابع نظام ثابتى است و اين نظام داراى قوانينى است كه خداوند براى خير اين جهان آن قوانين را اراده كرده است، عنايت عام است، و چون دخالت خداوند در امور جهان شبيه دخالت انسان در امور جزئى است، عنايت امرى خاص است. مالبرانش گويد: عنايت خداوند بر دو قسم است. يكى اينكه وقتى خداوند جهان را آفريد و به تحريك ماده آغاز كرد، اراده خود را چنين قرار داد كه در تعلق طبيعت به لطف و نعمت او، كمترين خلل و نارسائى وجود نداشته باشد.

دوم اينكه هرگاه در نظام طبيعت خللى مشاهده كرد با معجزات خود آن را اصلاح مى‏كند، بطورى كه اين امر به تحقق نظام مطلوب منتهى شود. زيرا نظام نزد خداوند، قانون كلى است و [كار] خداوند هرگز خالى از نظام نيست.

 

فرهنگ معارف اسلامى

نويسنده: سيد جعفر سجادى‏

   ج‏3    1392     فاعل بالعناية ..... ص : 1392

فاعِلِ بِالعِنايَة

- (اصطلاح فلسفى) فاعل بالعناية فاعلى است كه فعلش تابع علمش باشد و علم او بخير مطلق بدون داعى زائد بر ذات كافى در صدور فعل از آن باشد و- علاوه فعل او مجرد علم او بنظام احسن باشد و بعبارت ديگر منشأ فاعليت او علمش بخير مطلق و نظام‏ احسن‏ وجود باشد و علمش بنظام وجود عين وجود باشد «بل يكون نفس العلم فعليا منشأ للمعلوم فاما ان يكون ذالك العلم بالفعل زائدا على ذاته فهو الفاعل بالعناية» (از شرح منظومه ص 112 و رجوع باسفار ج 1 ص 165 و 213 شود).

 

 

فرهنگ اصطلاحات آثار شيخ اشراق  

 344     نظام محكم: ..... ص : 344

نظام محكم:

«... و وجود تمام‏تر از اينكه هست محال است كه باشد چنانكه در تنزيل آمد: «صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ» «1» اشارت است به نظام محكم، آيتى ديگر گفت‏ «ما تَرى‏ فِي خَلْقِ‏ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ» اشارت است به مناسبت محفوظ و نظام مضبوط، كه هيچ، در او معطّل نيست ... و حق- تعالى- اگر چه فعل او به وسايط تمام مى‏شود، الّا آن است كه فاعل مطلق و مبدع مطلق اوست ...».

(الواح عمادى، ص 15)

 

فرهنگ اصطلاحات فلسفى ملاصدرا

51     اتصال به عقل فعال - ..... ص : 51

اتصال به عقل فعّال-

اهل ذوق در باب اطلاع و آگاهى نفوس انسانى گويند: نفوس انسانى پس از كمال علم و عمل به عقل فعال مى‏پيوندند و از حقايق مرتسم در عقل فعال آگاه مى‏شوند و هر اندازه كمال آن‏ها زيادتر شود پيوند به عقل فعال و در نتيجه آگاهى آن‏ها از حقايق زيادتر مى‏شود.

ملا صدرا كسانى را كه اين قول را باطل مى‏دانند مورد نقادى قرار داده است و خود مسأله را توجيه عقلى و ذوقى مى‏كند و گويد: «3» نفوس انسانى موقعى كه امورى را ادراك مى‏كنند، عين صورت عقلى مدرك مى‏شوند.

 

 

یک شنبه 3 / 3 / 1392برچسب:, :: 12:28 ::  نويسنده : ارادتمند

 

 
www.andisheqom.com
از ديدگاه قرآن عقل به چه معناست و داراي چه منزلت و جايگاهي است؟
خصوص واژة «عقل» در قرآن به كار نرفته است ولي مشتقاتي از واژه عقل مانند تعقلون و يعقلون حدود پنجاه بار دراين كتاب مقدس به كار رفته است افزون بر اين، قرآن كريم گاه از عقل با واژه‌هايي چون «حجر» و «نهي» ياد كرده است و صاحبان خرد را «ذي حجر» ، «اولوالالباب» ، «اولوالابصار» و «اولوالنهي» خوانده است. آثار ارزشمند تعقل و آثار سوء به كار نبردن عقل، در كتاب خداوند بسيار به چشم مي‌خورد و از اين طريق مي‌توان ماهيت عقل را از ديدگاه قرآن شناخت.[1]
اينك جهت تبيين بيشتر معناي عقل در قرآن به بررسي برخي آيات مي‌پردازيم.
ـ «وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ»[6] (اگر گوش شنوا داشتيم و يا مي‌ا‌نديشيديم در ميان جهنميان نبوديم) در اينجا خداوند عقل را به فايده‌اش معرفي نموده است يعني عقل چيزي است كه انسان در دينش از آن بهره مي‌برد و با سوار شدن بر آن به سوي معارف حقه و اعمال صالحه هدايت مي‌شود.
ـ «وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ»[7] (از آئين ابراهيم جز سفيه روگردان نمي‌شود) اين آيه به منزلة عكس نقيض روايتي است كه امام ـ عليه السلام ـ فرمود: «العقل ماعبد به الرحمن» يعني عقل آن است كه ماية عبادت خداي رحمان مي‌شود و آن كه چنين نيست غير عاقل و سفيه است.
ـ «فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ»[8] (اي پيامبر مژده ده به بندگاني كه به سخنان، گوش فرا مي‌دهند و بهترين سخن را پيروي مي‌كنند آنان هدايت يافتگان الهي و صاحبان خرد هستند) امام كاظم ـ عليه السلام ـ «اولوالاباب» را به صاحبان عقل و فهم تفسير نموده‌اند.[9]
ـ «إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْري لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ»[10] (در اين «عذاب پيشينيان» تذكري است براي آن‌كس كه عقل دارد يا گوش دل فرا دهد در حالي كه حاضر باشد) امام كاظم ـ عليه السلام ـ قلب در اين آيه را به عقل معنا نمودند.[11]
 «لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ  (ما به لقمان حكمت داديم) لقمان/12  امام كاظم ـ عليه السلام ـ حكمت در اين آيه را به فهم و عقل تفسير كرده‌اند  
از بررسي برخي آيات روشن شد كه در قرآن عقل به تعابير مختلفي به كار رفته است و در همة آنها سلامت فطرت نهفته بود ولي گاه انسان در اثر غلبة شهوت يا غضب از اعتدال خارج مي‌گردد و سلامت فطرت را از دست مي‌دهد و در اين صورت قضاوت صحيح انجام نمي‌دهد و در چنين مواردي اطلاق عقل گرچه مسامحه است و در حقيقت عقلي در كار نيست زيرا در اين موارد انسان از سلامت فطرت خارج شده است و لذا قرآن عقل را به نجات دهندگي از جهنم معرفي كرده است و فرموده: كافران در قيامت مي‌گويند « لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ» (الملك، 10) اگر گوش فرا مي‌داديم يا مي‌انديشيديم جزو اصحاب جهنم نبوديم.
خلاصه آنكه عقل و جايگاه آن از ديدگاه قرآن به اختصار عبارت است از: نيرويي سالم و به دور از شهوت و غضب كه با درك حقايق و نيكي‌ها و زشتي‌ها، انسان را به سوي نجات از جهنم و نيل به عبوديت و بهشت هدايت مي‌كند.
[6]. ملک/10.
[7] . بقره/30.
[8]. زمر/18ـ17.
[9]. ميزان المحكمه، همان، ج6، ص394.
[10]. ق/37.
[11]. ميزان المحكمه، همان، ص406.
 
 
یک شنبه 3 / 3 / 1392برچسب:, :: 12:24 ::  نويسنده : ارادتمند

 عقل در روایات

akhlagh.porsemani.ir/
alaam.tahoor.com
islampedia.ir
 
 در احادیث اسلامى، همانند قرآن، دانش و خردورزى تكریم شده و درباره ارزش و اعتبار آن مسایل بسیارى مطرح گشته است .از جمله روایات در این مورد فرموده امام موسى بن جعفر (ع) است :«ان لله على الناس حجتین: حجهظاهره و حجه باطنه، فاما الظاهره فالرسل و الانبیاء و الائمه (ع) و اما الباطنه فالعقول» ترجمه: خدا بر مردم دو حجت دارد: حجتى بیرونى و آشكار و حجتى درونى. حجت آشكار، همانند پیامبران و ائمه (ع) و حجت درونى، خردهایند.
روایاتى كه درباره سند بودن و اعتبار عقل و ارزش و جایگاه آن است، بیش تر در مجموعه روایات شیعه و از طریق عالمان و محدثان شیعى نقل شده است. این گونه حدیثها را محدثان اهل سنت كم تر یاد كرده اند. به همین جهت تفكر عقلى در جریان شیعى، رشد و بالندگى بیش ترى داشته و دارد 
 گرایش عقلى و تفكر را امامان (ع) در میان پیروان خود احیا كردند. امامان (ع) در تفسیر آموزه هاى قرآن، احتجاجها، خطابه ها، دعاها و احادیث عالى ترین و دقیق ترین مسائل عقلى و حكمى را ارائه كردن و شیعیان این سیره را تداوم بخشیدند.همه محققان اهل سنت اعتراف دارند كه امام على (ع) حكیم اصحاب بود و عقل آن حضرت با عقل دیگر اصحاب، در خور قیاس نبود.
ابوعلى سینا مى گوید: «كان على (ع) بین اصحاب محمد (ص) كالمعقول بین المحسوس» ترجمه: على (ع) میان یاران رسول خدا مانند گوهر عقل، در میان اجسام مادى، مى درخشید. 
 
«امام علی ع: جبرئیل بر آدم (ع) فرود آمد، گفت: اى آدم! من دستور دارم كه تو را در انتخاب یكى از سه چیز آزاد گذارم. یكى را برگزین و دو دیگر را رها كن.آدم گفت: آن سه چیز كدامند؟جبرئیل گفت: عقل و حیا و دین .آدم گفت: من عقل را اختیار كردم .جبرئیل حیا و دین را خطاب كرد و گفت: بروید و عقل را به آدم واگذارید.دین و حیا گفتند: اى جبرئیل! ما دستور داریم كه همواره با عقل همراه باشیم، هر كجا عقل باشد ما نیز خواهیم بود.جبرئیل گفت: بر دستور خود باشید
 
.
1- امام باقر عليه السّلام می فرمايد: چون خدا عقل را آفريد از او بازپرسى كرده به او گفت: پيش آى. پيش آمد، گفت: بازگرد، بازگشت، فرمود: بعزت و جلالم سوگند مخلوقى كه از تو بپيشم محبوبتر باشد، نيافريدم و ترا تنها به كسانى كه دوستشان دارم بطور كامل دادم. همانا امر و نهى، كيفر و پاداشم متوجه تو است.
شرح‏
- مراد از « عقل» چنانچه از جميع روايات اين باب استفاده مى‏شود همان قوه تشخيص و ادراك و واداركننده انسان به نيكى و صلاح و بازدارنده او از شر و فساد ميباشد. چنانچه در روايت بعد عقل وسيله پرستش خدا و بدست آوردن بهشت معرفى شده و در حديثی 75 خاصيت و اثر آن بنام لشكر عقل توضيح داده شده است پس عاقل كامل كسى است كه آن اثر در او باشد، و مراد به پيش آمدن و بازگشتن عقل اينست كه اين موجود در برابر اوامر و نواهى خالقش كاملاً منقاد و مطيع است و جمله آخر اینکه در روايات ديگر توضيح داده مى‏شود كه كيفر پاداش مردم در روز جزا بمقدار عقل ايشانست.
2- شخصى از امام ششم عليه السلام پرسيد عقل چيست؟ فرمود: چيزيست كه بوسيله آن خدا پرستش شود و بهشت بدست آيد. آن شخص گويد: گفتم پس آنچه معاويه داشت چه بود؟ فرمود: آن نيرنگست، آن شيطنت است، آن نمايش عقل را دارد ولى عقل نيست.
3- حسن بن جهم گويد: از امام رضا عليه السلام شنيدم كه ميفرمود: دوست هر انسانى عقل اوست‏ و دشمن او جهلش.
4- ابو جارود از امام پنجم عليه السلام نقل ميكند: خدا در روز قيامت نسبت به حساب بندگانش به اندازه عقلى كه در دنيا به آنها داده است، باريك بينى ميكند.
 
5- سليمان ديلمى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: فلانى در عبادت و ديانت و فضيلت چنين و چنانست. فرمود: عقلش چگونه است؟ گفتم: نميدانم، فرمود: پاداش به اندازه عقل است، همانا مردى از بنى اسرائيل در يكى از جزاير دريا كه سبز و خرم و پر آب و درخت بود عبادت خدا مي كرد. يكى از فرشتگان ‏از آنجا گذشت و عرض كرد: پروردگارا، مقدار پاداش اين بنده‏ات را به من بنما. خداوند به او نشان داد و او آن مقدار را كوچك شمرد، خدا به او وحى كرد: همراه او باش. پس آن فرشته بصورت انسانى نزد او آمد. عابد گفت: تو كيستى؟ گفت مردى عابدم، چون از مقام و عبادت تو در اين مكان آگاه شدم نزد تو آمدم تا با تو عبادت خدا كنم. پس آن روز را با او بود، چون صبح شد فرشته به او گفت: جاى پاكيزه‏اى دارى و فقط براى عبادت خوبست. عابد گفت: اينجا يك عيب دارد. فرشته گفت، چه عيبى؟ عابد گفت: خداى ما چهارپائى ندارد، اگر او خرى ميداشت در اينجا ميچرانديمش، براستى که اين علف از بين ميرود! فرشته گفت: پروردگار كه خر ندارد. عابد گفت: اگر خرى ميداشت چنين علفى تباه نميشد، پس خدا بفرشته وحى كرد: همانا او را به اندازه عقلش پاداش ميدهم (يعنى حال اين عابد مانند مستضعفين و كودكان است كه چون سخنش از روى ساده دلى و ضعف خرد است. مشرك و كافر نيست، ليكن عبادتش هم پاداش عبادت عالم خداشناس را ندارد).
6- امام صادق عليه السلام از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل مي كند كه: چون خوبى حال مردى (مانند نماز و روزه بسيارش) بشما رسيد، در خوبى عقلش بنگريد، زيرا بميزان عقلش پاداش مي يابد.
7- هشام بن حكم گويد: موسى بن جعفر عليهم السلام به من فرمود:
اى هشام! خداى تبارك و تعالى صاحب عقل و فهم را در كتاب مژده داده و فرموده (20 سوره 39): آن بندگانم را كه هر سخن را شنوند و از نيكوترش پيروى كنند مژده بده، ايشانند كه خدا هدايتشان كرده و ايشانند صاحبان عقل.
اى هشام! همانا خداى متعال بواسطه عقل، حجت را براى مردم تمام كرده و پيغمبران را بوسيله بيان يارى كرده و بسبب برهان‏ها به ربوبيت خويش دلالتشان نموده و فرموده است(160 سوره 2): خداى شما خدائيست يگانه كه جز او خدائى نيست و رحمان و رحيم است. در آفرينش آسمانها و زمين و تفاوت شب و روز و كشتيهائى كه بسود مردم در دريا روانست و آبى كه خدا از آسمان فروآورد كه زمين را بعد از موات‏شدنش زنده گرداند و از همه جنبندگان در آن ‏پراكند و گردش بادها و ابرى كه بين آسمان و زمين زير فرمانست نشانه‏هائيست بر ربوبيت ما براى مردمى كه تعقل كنند.
اى هشام! خدا اينها را دليل بر شناسائى خود قرار داده كه مسلما مدبرى دارند، پس فرموده است(160 سوره 25): و شب و روز و خورشيد و ماه را بخدمت شما گماشت و ستارگان تحت فرمان اويند در اينها براى گروهى كه عقل خود را بكار اندازند نشانه‏ها است. و باز فرمود(70 سوره 40): اوست كه شما را از خاكى آفريد، آنگاه از نطفه‏اى، آنگاه از پاره گوشتى، سپس شما را بصورت طفلى بيرون آورد تا هنگامى كه بكمال نيرو برسيد و بعداً پير شويد و بعضى از شما پيش از پيرى بميرد و بمدتى معين برسد شايد تعقل كنيد. و باز فرموده: همانا در گردش شب و روز و رزقى كه خدا از آسمان فرستاد كه زمين را بعد از موات‏شدنش زنده كرد و در گردش بادها [و ابر مسخر در فضا] براى آنها كه تعقل ميكنند نشانه‏هائيست و باز فرمود(16 سوره 57): زمين را بعد از موات‏شدنش زنده ميكند، اين آيات را براى شما بيان ميكنيم شايد تعقل كنيد. و نيز فرمود (4 سوره 13) و باغها از تاك و كشتزار و نخلستان جفت هم و جدا از هم كه همه از يك آب مشروب ميشوند ليكن ميوه بعضى را بر بعضى ديگر برترى داده‏ايم در اينها آياتيست براى كسانى كه تعقل كنند. و فرمود(24 سوره 30): از جمله آيه‏هاى وى اينست كه برق را براى بيم و اميد بشما بنماياند و از آسمان آبى نازل كند تا زمين را پس از موات‏شدنش زنده كند در اينها براى مردمى كه تعقل ميكنند نشانه‏هائيست. و باز فرمود(153 سوره 6): بگو بيائيد آنچه را پروردگارتان بشما حرام كرده بخوانم؛ اينكه چيزى را با او شريك مكنيد و با پدر و مادر نيكى كنيد و فرزندان خود را از بيم تنگدستى نكشيد كه شما و آنها را ما روزى ميدهيم و به كارهاى زشت چه عيان و چه نهانش نزديك نشويد و تنى را كه خدا محترم داشته نكشيد مگر بحق. اينها است كه ‏خدا شما را به آن سفارش كرده شايد تعقل كنيد. و نيز فرمود(28 سوره 30): مگر بعضى از بردگان شما نسبت به اموالى كه بشما داده‏ايم شريكتان ميباشند تا در دارائى برابر باشيد و از آنها چنانچه از يك ديگر ميترسيد بترسيد آيات خود را اين گونه براى مردمى كه تعقل ميكنند شرح ميدهيم.
اى هشام! پس خداوند صاحبان عقل را اندرز داده و به آخرت تشويقشان نموده و فرموده است(33 سوره 6): زندگى دنيا جز بازيچه و سرگرمى نيست و سراى آخرت براى پرهيزكاران بهتر است چرا تعقل نميكنيد.
اى هشام! سپس خدا كسانى را كه كيفرش را تعقل نمي كنند بيم داده و فرموده(138 سوره 37): سپس ديگران را هلاك ساختيم شما صبحگاهان و هنگام شب به آنها ميگذريد پس چرا تعقل نمي كنيد. و فرموده(35 سوره 29): ما بر مردم اين دهكده بسبب گناهى كه مي كرده‏اند عذابى از آسمان فرود آريم از اين حادثه براى آنها كه تعقل مي كنند نشانه‏اى روشن بجا گذاشته‏ايم.
اى هشام! عقل همراه علم است و خدا فرموده(43 سوره 29): اين مَثَلها را براى مردم مي زنيم و جز دانشمندان تعقل نمي كنند.
اى هشام! سپس كسانى را كه تعقل نمي كنند نكوهش نموده و فرموده(166 سوره 2): و چون به مشركان گويند از آنچه خدا نازل كرده پيروى كنيد گويند: نه، بلكه از آئينى كه پدران خويش را بر آن يافتيم پيروى ميكنيم، و گرچه پدرانشان چيزى تعقل نكرده و هدايت نيافته بودند. و فرموده: داستان كافران چنانست كه شخصى به حيوانى كه جز صدائى و فريادى نمي شنود بانگ زند ايشان كرانند و لالانند، كورانند پس تعقل نمي كنند. و فرموده(43 سوره 10): بعضى از آنها به سويت گوش فرا دهند اما مگر تو ميتوانى به كران در صورتى كه تعقل هم نمي كنند بشنوانى. و باز فرموده(47 سوره 25): مگر گمان‏ می برى که بيشتر آنها مي شنوند يا تعقل ميكنند؟! ايشان جز بمانند چارپايان نيستند بلكه روش ايشان گمراهانه‏تر است. و فرموده(15 سوره 49): با شما دسته جمعى كارزار نكنند مگر از درون دهكده‏اى مستحكم يا از پشت ديوارها، دليرى ايشان ميان خودشان با شدت است، گمان‏برى باهمند اما دلهاشان پراكنده است، چنين است زيرا آنها گروهى هستند كه تعقل نميكنند. و فرموده(44 سوره 2): خود را از ياد مي بريد در صورتى كه كتاب آسمانى مي خوانيد مگر تعقل نمي كنيد.
اى هشام! خدا اكثريت را نكوهش نموده و فرموده(117 سوره 6): اگر بخواهى از اكثريت مردم زمين پيروى كنى ترا از راه خدا به در برند. و فرموده(25 سوره 31): و اگر از آنها بپرسى كه آسمانها و زمين را که(چه کسی) آفريده مسلماً ميگويند: خدا، بگو ستايش مخصوص خداست اما اكثريت آنها نميدانند. و فرموده(63 سوره 29): و اگر از آنها بپرسى كه از آسمان باران فرستد و زمين موات را بدان زنده كند قطعاً ميگويند: خدا، بگو: حمد خدا را، اما اكثريت آنها تعقل نمي كنند.
اى هشام! سپس اقليت را ستوده و فرموده (13 سوره 34): و كمى از بندگانم شكرگزارند. و فرموده(24 سوره 38): بسيارى از شريكان به يكدیگر ستم كنند مگر كسانى كه ايمان دارند و كار شايسته كنند و آنها كمند. و فرموده(29 سوره 4): تنها يك مرد با ايمان از خاندان فرعون كه ايمانش را پنهان ميداشت گفت: ميخواهيد مردى را بكشيد كه ميگويد: پروردگارم خداست؟! و فرموده(43 سوره 11): جز اندكى به نوح ايمان نياوردند. و فرموده(38 سوره 6): ليكن بيشترشان نميدانند. و فرموده(103 سوره 5): و بيشترشان تعقل نميكنند. و فرموده: و بيشترشان ادراك نميكنند.
اى هشام! سپس خداوند از صاحبان عقل به نيكوترين وجه ياد نموده و ايشان را به بهترين زيور آراسته و فرموده(282 سوره 2): خدا به هر كه خواهد حكمت دهد و هر كه حكمت گيرد خير بسيار گرفته است‏ و جز صاحبان عقل در نيابند. و فرموده(5 سوره 3): آنها كه در دانش ريشه دارند گويند به قرآن ايمان داريم تمامش از نزد پروردگار ما است ولى جز صاحبان عقل در نيابند. و فرموده(187 سوره 3): همانا در آفرينش آسمانها و زمين و رفت و آمد شب و روز براى صاحبان عقل نشانه‏هاست. و فرموده(20 سوره 13): مگر آنكه ميداند آنچه از پروردگارت بتو نازل شده حق است، مانند شخص كور است تنها صاحبان عقل در مي يابند. و فرموده(10 سوره 39): مگر آنكه در اوقات شب در حال سجده و قيام مشغول عبادت است و از آخرت بيم دارد و به رحمت پروردگارش اميدوار است (مانند غير او است) بگو مگر كسانى كه دانند با كسانى كه ندانند يكسانند صاحبان عقل در مييابند. و فرموده(29 سوره 38): كتاب پر بركتى را بسويت فرستاديم تا در آياتش تدبر كنند و تا صاحبان عقل متذكر شوند. و فرموده(57 سوره 40): موسى را هدايت داديم و آن كتاب را كه هدايت و پند صاحبان عقل بود ميراث بنى اسرائيل كرديم. و فرموده(56 سوره 51): و پند ده كه پند دادن مؤمنان را سود دهد.
اى هشام! خداى تعالى در كتابش ميفرمايد(37 سوره 50): همانا در اين كتاب يادآورى است براى كسى كه دلى دارد (يعنى عقل دارد). و فرموده(12 سوره 31): «همانا بلقمان حكمت داديم» فرمود مقصود از حكمت عقل و فهم است.
اى هشام لقمان به پسرش گفت: حق را گردن نِه تا عاقلترين مردم باشى همانا زيركى در برابر حق ناچيز است پسر عزيزم دنيا درياى ژرفى است كه خلقى بسيار در آن غرقه شدند (اگر از اين دريا نجات ميخواهى) بايد كشتيت در اين دريا تقواى الهى‏ و آكنده آن ايمان و بادبانش توكل و ناخدايش عقل و رهبرش دانش و لنگرش شكيبائى باشد.
اى هشام براى هر چيز، رهبرى است و رهبر عقل، انديشيدن و رهبر انديشيدن، خاموشى است و براى هر چيزى مركبى است و مركب عقل، تواضع است، براى نادانى تو همين بس كه مرتكب كارى شوى كه از آن نهى‏ شده‏ اى.
اى هشام! خدا پيغمبران و رسولانش را بسوى بندگانش نفرستاد مگر براى آنكه از خدا خردمند شوند (يعنى معلومات آنها مكتسب از كتاب و سنت باشد نه از پيش خود) پس هر كه نيكوتر پذيرد معرفتش بهتر. و آنكه بفرمان خدا داناتر است عقلش نيكوتر است و كسى كه عقلش كاملتر است مقامش در دنيا و آخرت بالاتر است.
اى هشام خدا بر مردم دو حجت دارد: حجت آشكار و حجت پنهان، حجت آشكار رسولان و پيغمبران و امامانند (ع) و حجت پنهان عقل مردم است.
اى هشام! عاقل كسى است كه حلال، او را از سپاسگزارى باز ندارد و حرام، بر صبرش چيره نشود. اى هشام- هر كه سه چيز را بر سه چيز مسلط سازد به ويرانى عقلش كمك كرده است: آنكه پرتو فكرش را به آرزوى درازش تاريك كند و آنكه شگفتيهاى حكمتش را به گفتار بيهوده‏اش نابود كند و آنكه پرتو اندرز گرفتن خود را به خواهشهاى نفسش خاموش نمايد (هر كه چنين كند) گويا هوس خود را بر ويرانى عقلش كمك داده و كسى كه عقلش را ويران كند دين و دنياى خويش را تباه ساخته است.
اى هشام! چگونه كردارت نزد خدا پاك باشد كه دل از فرمان پروردگارت بازداشته و عليه عقلت از هوست فرمان برده باشى.
اى هشام! صبر بر تنهایى نشانه قوت عقل است. كسى كه از خدا خردمندى گرفت از اهل دنيا و دنياطلبان كناره گيرد و به آنچه نزد خداست بپردازد و خدا انيس وحشت او و يار تنهایى او و اندوخته هنگام تنگدستى او و عزيزكننده اوست بى‏فاميل و تبار.
اى هشام! حق براى فرمانبردارى خدا بپا داشته شد، نجاتى جز به فرمانبردارى نيست و فرمانبردارى بسبب علم است و علم با آموزش بدست آيد و آموزش به عقل وابسته است و علم جز از دانشمندان الهى بدست نيايد و شناختن علم بوسيله عقل است.
اى هشام! كردار اندك از عالم چند برابر پذيرفته شود و كردار زياد از هواپرستان و نادانان پذيرفته نگردد.
اى هشام! همانا عاقل به كم و كاست دنيا با دريافت حكمت خوشنود است و با كم و كاست حكمت و رسيدن به دنيا خوشنود نيست از اين رو تجارتشان سودمند گشت.
اى هشام! همانا خردمندان زياده بر احتياج از دنيا را كنار نهادند تا چه رسد به گناهان، با اينكه ترك دنيا فضيلت است و ترك گناه لازم.
اى هشام! عاقل به دنيا و اهل دنيا نگريست و دانست كه دنيا جز با زحمت دست ندهد و به آخرت نگريست و دانست كه آن هم جز با زحمت نيايد پس با زحمت در جستجوى پاينده‏تر آن برآمد (يعنى چون ديد بدست آوردن دنيا و آخرت هر دو احتياج به زحمت دارد با خود گفت چه بهتر كه اين زحمت را در راه تحصيل آخرت پاينده متحمل شوم).
اى هشام! خردمندان از دنيا روگردانيده به آخرت روى آوردند زيرا ايشان دانستند كه دنيا خواهانست و خواسته و آخرت هم خواهانست و خواسته و كسى كه خواهان آخرت باشد دنيا او را بجويد تا روزيش را بطور كامل از دنيا برگيرد و كسى كه دنيا طلبد آخرت او را جويد يعنى مرگش در رسد و دنيا و آخرتش را تباه سازد.
اى هشام كسى كه ثروت بدون مال و دل آسودگى از حسد و سلامتى دين خواهد، بايد با تضرع و زارى از خدا بخواهد كه عقلش را كامل كند. زيرا عاقل بقدر احتياج قناعت كند و آنكه بقدر احتياج قناعت كند بى‏نياز گردد و كسى كه بقدر احتياج قناعت نكند هرگز بى‏نيازى نيابد.
اى هشام! خدا از مردمى شايسته حكايت كند كه آنها گفتند (8 سوره 3) «پروردگارا بعد از آنكه ما را هدايت فرمودى دلهايمان را منحرف مساز و ما را از نزد خويش رحمتى بخشاى كه تو بخشاينده‏ اى» چون دانستند كه دلها منحرف شوند و بكورى و سرنگونى گرايند. همانا از خدا نترسد كسى كه از جانب خدا خردمند نگردد و كسى كه از جانب خدا خرد نيابد دلش بر معرفت ثابتى كه بدان بينا باشد و حقيقتش را دريابد بسته نگردد. و كسى بدين سعادت رسد كه گفتار و كردارش يكى شود و درونش با برونش موافق باشد زيرا خدائى كه اسمش مبارك است بر عقل درونى پنهان جز بظاهرى كه از باطن حكايت كند دليلى نگماشته است.
اى هشام! امير المؤمنين عليه السلام مي فرمود: خدا با چيزى بهتر از عقل پرستش نشود و تا چند صفت در انسان نباشد عقلش كامل نشده است؛ مردم از كفر و شرارتش در امان و به نيكى و هدايتش اميدوار باشند. زيادى مالش بخشيده، زيادى گفتارش بازداشت شده باشد. بهره او از دنيا مقدار قوتش باشد. تا زنده است از دانش سير نشود. ذلت با خدا را از عزت با غير خدا دوست‏تر دارد. تواضع را از شرافت دوست‏تر دارد. نيكى اندك ديگران را زياد و نيكى بسيار خود را اندك شمارد. همه مردم را از خود بهتر داند و خود را از همه بدتر و اين تمام مطلب است.
اى هشام! عاقل دروغ نگويد اگر چه دلخواه او باشد.
اى هشام! كسى كه مردانگى ندارد، دين ندارد. كسى كه عقل ندارد، مردانگى ندارد. با ارزشترين مردم كسى است كه دنيا را براى خود منزلتى نداند. همانا براى هدفهاى شما بهائى جز بهشت نيست پس آن را به غير بهشت نفروشيد.
اى هشام! امير المؤمنين عليه السلام مي فرمود: از جمله علامات عاقل اينست كه سه خصلت در او باشد:
1- چون از او پرسند، جواب دهد 2- و چون مردم از سخن در مانند، او سخن گويد 3- و رأيى اظهار كند كه بمصلحت همگان باشد. كسى كه هيچ يك از اين صفات ندارد احمق است. امير المؤمنين عليه السلام فرمود: در صدر مجلس نبايد نشيند مگر مردي كه اين سه خصلت يا يكى از آنها را داشته باشد و كسى كه هيچ ندارد و در صدر نشيند احمق است.
و حسن بن على عليهما السّلام فرمود حاجات خود را از اهلش خواهيد عرض شد اهلش كيانند اى پسر پيغمبر؟ فرمود: آنها كه خدا در كتابش بيان كرده و ياد نموده و فرموده: تنها صاحبدلان پند گيرند. و آنها خردمندانند. و على بن حسين عليهما السّلام فرمود: همنشينى با خوبان صلاح انگيز است و حسن اخلاق دانشمندان عقل خيز، و فرمانبرى از حاكمان عادل كمال عزت است و بهره بردارى از مال، كمال مردانگى و رهنمایى مشورت خواه، اداى حق نعمت است و خوددارى از آزار، نشانه كمال عقل است و آسايش تن در دنيا و آخرت.
اى هشام! عاقل به كسى كه بترسد تكذيبش كند، خبر ندهد و از آنكه نگرانىِ مضايقه دارد، چيزى نخواهد و به آنچه توانا نيست، وعده ندهد و به آنچه در اميدواريش سرزنش شود، اميد نبندد و به كارى كه بترسد در آن درماند، اقدام نكند.
8- امام صادق (ع) فرمود: پايه شخصيت انسان، عقل است و هوش و فهم و حافظه و دانش از عقل سرچشمه ميگيرند. عقل، انسان را كامل كند و رهنما و بيناكننده و كليد كار اوست و چون عقلش بنور خدایى مؤيد باشد دانشمند و حافظ و متذكر و با هوش و فهميده باشد و از اين رو بداند چگونه و چرا و كجاست و خير خواه و بدخواه خود را بشناسد و چون آن را شناخت، روش زندگى و پيوست و جدا شده خويش بشناسد و در يگانگى خدا و اعتراف بفرمانش مخلص شود و چون چنين كند از دست رفته را جبران كرده، بر آينده مسلط گردد و بداند در چه وضعى است و براى چه در اينجاست و از كجا آمده و بكجا ميرود؟ اينها همه از تأييد عقل است.
9- امام صادق عليه السّلام از پيغمبر (ص) نقل ميكند كه فرمود: اى على هيچ تهيدستى سخت‏تر از نادانى و هيچ مالى سودبخش‏تر از عقل نيست.
 
امام صادق علیه السلام درباره جایگاه والای عقل و نقش آن در شناخت خدا و نیز شناخت خوبیها و بدیها فرمود: 


ادامه مطلب ...
یک شنبه 3 / 3 / 1392برچسب:, :: 12:21 ::  نويسنده : ارادتمند

 تعریف عقل از منظر حکما و علمای اسلامی 

الف-شیخ طوسی عقل را مجموعه علومی می داند که هرگاه حاصل شود انسان عاقل می گردد:« عقل مجموع علومی است که هرگاه حاصل شود انسان عاقل به شمار می رود مثل این که لزوما آگاهی بر مدرکات آن هنگام که به درک آن ها پرداخته و ابهام برطرف شود، حاصل می شود،وآگاهی بر این مطلب که موجود از قدیم و حادث و معلوم از وجود و عدم بیرون نیست،وآگاهی بر وجوب بسیاری از واجبات،. نیکویی بسیاری از امور نیک،مانند بازگرداندن ودیعه و شکر نعمت و خوبی احسان،و[نیز] آگاهی بر زشتی بسیاری از امور قبیح مثل ظلم محض و دروغی که منفعتی نداشته و دفع ضرری نمی کند و بیهودگی و....» (طوسی ،عدة الاصول،1417ق،ج1،ص23). 
 
ب-حکیم ابو نصر فارابی  
فارابی عقل را چنین تعریف می کند 
عقل که مفکّره نیز نام دارد، نیرویی و رای حواس ظاهری انسان و مدبّر و حاکم بر قوای مصوّره است. عقل، قادر بر ادارک حقایق و مفاهیم است. عقل در آنچه که از عالم امر است، تصرف می کند، ولی حس در عالم خلق و جهان ماده تصرف می کند
او درک شیء توسط ذهن را عقل می نامد:« نام عقل بر ادراک شیء توسط ذهن اطلاق می شود. »(فارابی،بی تا،ص259).
ج-شیخ الرئیس در« رسائل» خویش ضمن برشمردن هشت تعریف از منظر حکما(عقلی که با علم متفاوت است،عقل نظری،عقل عملی،عقل بالملکه،عقل بالفعل،عقل مستفاد و عقل فعال[1]) سه تعریف زیر را نیز برشمرده و معتقد است این سه مورد تایید همگان است:1-نیرویی که به وسیله آن امور قبیح و حسن از یکدیگر متمایز می شوند. 2-معانی مجتمع د رذهن که مقدمات استنباط مصالح و اغراض واقع می شود. 3- هیئت پسندیده انسان در حرکات ،سکنات،کلام و انتخابش. (ابن سینا،رسائل،صص 87-89).
 
 
د -امام محمد غزالی نیز در احیاء العلوم چهار معنا برای عقل ذکر می کند
1- وصفی که به وسیله آن انسان از سایر حیوانات جدا شده و زمینه پذیرش علوم نظری و تدبیر صناعات ناشناخته و پنهان فراهم می شود
2- علومی که که به همراه طفل وارد عرصه وجود می شود و تمیز دهنده امکان وقوع  امور شدنی و استحاله وقوع محالات می باشد.
3- علومی که از تجارب حاصل می شود .
4- شناخت عواقب امور و منع شهوتِ دعوت کننده به سوی لذتها.(غزالی،احیاء العلوم،ج1،ص85).
 
د-صدر المتالهین شیرازی  شش معنا برای واژه عفل ذکر می کند:
1-غریزه ای که وجه تمایز انسان از حیوانات بوده و زمینه را برای پذیرش دانش های نظری و اندیشیدن در صنعت های فکری آماده می کند و در آن کودک و هوشمند یکسانند.
2-معنای مورد نظر متکلمان :قوه ای که به اثبات و نفی امور پرداخته و در ارتباط با معانی ضروری در نزد همگان ی باشد.
3- عقلی که در کتب اخلاق به کار رفته و مقصود بعدی از نفس است با مواظبت بر اعتقاد و به تدریج و بر اثر تجربه حاصل شده و نتیجه آن قضایایی خواهد بودکه با توسل بدانها ضرورت انجام یا ترک اعمال استنباط می گردد.
4-چیزی که بازگشت آن به خوب فهمیدن و سرعت در استنباط و ادراک بوده و سزاوار انتخاب یا اجتناب است گرچه در امور دنیوی و هوای نفس باشد.
5- عقلی که خود بر چهار گونه است:بالقوه،بالملکة،بالفعل و مستفاد.
6-موجودی که تعلقی به چیزی جز مبدع و افریننده خود نداشته و بالفعل بوده و در آن هیچ جهت «عدم» یا«امکان و قصور» نیست.(ملاصدرا ،1391شرح اصول کافی ،ص 19).
 
 
ه-علامه مجلسی-رحمه الله- نیز  به ارائه شش تعریف پرداخته  و تعاریف وی بی شباهت به تعاریف ملا صدرا نیست :
1-نیروی ادراک خیر و شر و تمییز بین آن‏ها و توانایی شناختن علل و اسباب امورو آنچه به آن منتهی شده و آنچه از آن منع می کند . عقل به این معنا، مناط تکلیف و ثواب و عقاب است.
2-حالت و ملکه‏ای در نفس که دعوت به انتخاب خیر و نفع و پرهیز از شر و ضرر می‏کند. به سبب تقویت همین حالت و ملکه، انسان در مقابل خواسته‏ها و خواهش‏های شهوانی و وسوسه‏های شیطانی مقاومت می‏کند.
3-قوه‏ای که مردم، در نظام امور زندگی به کار می‏گیرند. اگر این نیرو، موافق با قانون شرع و در آنچه شرع نیکو می‏شمارد به کار گرفته شود، «عقل معاش» نام دارد که در روایات از آن ستایش شده است. اگر این قوه، در امور باطل و حیله‏های فاسد به کار گرفته شود، «نکراء» و «شیطنت» نام دارد که در روایات، نکوهش شده است
4--مراتب استعداد نفس، برای تحصیل علوم نظری که [فلاسفه] برای آن مراتب چهارگانه عقل هیولایی، عقل بالملکه، عقل بالفعل و عقل بالمستفاد را ذکر کرده‏اند. گاهی این مراتب برای نفس ذکر می‏گردد و این اسامی به مراتب نفس گفته می‏شود.
5-نفس ناطقه انسانی که باعث تشخیص و تمیز انسان از حیوانات است.
 
6-جوهر مجرد قدیم که  ذاتا و فعلا به ماده تعلق ندارد . (مجلسی،بحار الانوار،صص99-
105) .
 
 
و-راغب اصفهانی نیز عقل را دو گونه می داند
1- عقل غریزی و آن نیروی پذیرش علم است و در کودک وجود دارد، چنان که درخت خرما در هستۀ آن و در خوشۀ گندم در دانه اش وجود دارد.
2- عقل مستفاد آن چیزی است که عقل غریزی را تقویت می کند. عقل مستفاد دو گونه است
 
ز-علامه طباطبائی:
مرحوم علامه طباطبايي در تعريف عقل از ديدگاه قرآن مي‌گويد: مراد از عقل در كلام خداي متعال ادراكي است كه با سلامت فطرت انساني حاصل مي‌شود به عبارت ديگر عقل يعني علمي كه انسان مستقلاً به آن دست مي‌يابد بر خلاف سمع که در قرآن به معناي ادراكي است كه انسان با كمك غير به آن دست پيدا مي‌كند البته در هر دو صورت سلامت فطرت شرط است و آنچه بيان شد در حقيقت بيان دو آية شريفه است «أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها»  حج/46 ترجمه: آيا آنان در زمين سير نکردند تا دلهايي داشته باشند که حقيقت را براي کسي درک کنند، يا گوش­هاي شنوايي که با آن بشنوند. و نيز آية شريفة «كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» بقره/242 ترجمه: اين چنين خداوند نشانه­هاي خود را بر شما شرح مي­دهد بلکه انديشه کنيد.  
مرحوم علامه در ادامه مي‌فرمايند علم مقدمة عقل و وسيله‌اي به سوي عقل است،[4] چنانكه خداوند فرمود: «وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ» عنکبوت/43  ترجمه: اينها مثالهايي است که ما براي مردم مي­زنيم و جز دانايان کسي اينها را درک نمي­کند.      
تفسير الميزان، ج2، ص250ـ247
 
منابع:
tahura.persianblog.ir/post/4
mahiat.persianblog.ir/post/13
 فلاسفه و تعریف عقل
نویسنده: فاطمه اسدی - چهارشنبه ٤ خرداد ،۱۳٩٠
www.andisheqom.com
 
یک شنبه 3 / 3 / 1392برچسب:, :: 12:12 ::  نويسنده : ارادتمند

 مفهوم عقل از ديدگاه ملا صدرا و علامه مجلسی (2)‏ 

    عبدالحسين كافي
 http://hamandishi.net/
1- ملا صدرا
- معناى اول
 
    معناى اول عبارت است از «غريزه‏اى كه انسان به وسيله آن از حيوانات امتياز مى‏يابد و آماده پذيرش دانشهاى نظرى و انديشيدن در صنعتهاى فكرى مى‏شود و كودن و هوشمند در آن يكسان هستند. حكما اين معناى عقل را در كتاب برهان مورد استفاده قرار مى‏دهند و مقصودشان از آن، نيرويى است كه نفس به وسيله آن بدون قياس و فكر و به صورت فطرى به مقدمات بديهى دست مى‏يابد و به علوم آغازين مى‏رسد.»
 
  ـ معناى دوم
 
    معناى دوم «اصطلاح متكلمان است كه مى‏گويند: عقل اين را اثبات و آن را نفى مى‏كند و مقصود ايشان، معانى ضرورى نزد همگان يا بيشتر مردم مى‏باشد؛ مانند اين كه عدد دو، دو برابر عدد يك است.»
 
    بررسى شرح «كتاب العقل و الجهل» نشان مى‏دهد كه ملا صدرا هيچ يك از روايات اين كتاب را مصداق معناى اول و دوم نشمرده است.
 
  ـ معناى سوم
 
    معناى سوم، عقلى است كه در كتب اخلاق به كار مى‏رود و مقصود از آن، بخشى از نفس است كه به سبب مواظبت بر اعتقاد، به تدريج و در طول تجربه، حاصل مى‏شود و به وسيله آن به قضايايى دست مى‏يابيم كه با آن، اعمالى كه بايد انجام يا ترك شود، استنباط مى‏گردد.
 
    الف ـ ملا صدرا حديث سوم را به معناى سوم عقل دانسته است.(35)
متن حديث:
 
    «عن بعض أصحابنا رفعه إلى أبى عبدالله(ع) قال: قلت له: ما العقل؟ قال: «ما عُبِد به الرحمن و اكتُسِب به الجنان». قال: قلت: فالذى كان فى معاوية؟ فقال: تلك النَكْرأ، تلك الشَيْطَنة و هى شبيهة بالعقل و ليست بالعقل»
 
    «شخصى از امام ششم(ع) پرسيد: عقل چيست؟ فرمود: «چيزى است كه به وسيله آن، خدا پرستش شود و بهشت به دست آيد». آن شخص گويد: گفتم: پس آنچه معاويه داشت چه بود؟ فرمود: آن نيرنگ است. آن شيطنت است. آن نمايش عقل را دارد، ولى عقل نيست»(36)
 
    وى در اين باره مى‏گويد:
 
    ريشه معناى اين حديث، تعقل امور و قضاياى به كار گرفته شده در كتب اخلاق است كه آنها مبادى آرا و دانشهايى هستند كه ما مى‏توانيم آنها را درك كنيم تا آنها را انجام داده؛ و يا از آنها دورى گزينيم. نسبت اين قضايا با عقل به كار رفته در كتب اخلاق، مانند نسبت علوم ضرورى با عقل به كار رفته در كتاب برهان است.
 
    پس اين دو عقل، دو جزء نفس آدمى هستند، يكى جزئى انفعالى و علمى كه از مبادى عاليه به وسيله علوم و معارفى كه غايت آنها خودشان هستند، منفعل مى‏شوند (ايمان به خدا و روز قيامت) و دومى، جزئى فعلى و عملى كه به سبب آرا و علومى كه غايت آنها عمل به مقتضاى آنها مى‏باشد، يعنى انجام طاعات و پرهيز از معاصى و تخلّق به اخلاق حسنه و رهايى از اخلاق ناپسند، در طبقات زيرين اثر مى‏كند و اين همان دين و شريعت است، پس هنگامى كه اين دو هدف حاصل شوند، تقرب به خدا و بريدن از غير او حاصل خواهد شد.(37)
 
    وى در ادامه برداشت خود را تكرار مى‏كند:
 
    وقتى اين مقدمات و احكام بر تو روشن شد و اين معانى و بخشها در ذهنت صورت يافت و جاى گرفت، خواهى دانست كه به چه معناهايى بين عقل و بين بد انديشى و شيطنت، خطا رخ مى‏دهد، واصل اشتباه از آنجا سرچشمه مى‏گيرد كه هر دو در انديشيدن و سرعت تعقل در امور و قضايايى كه مبادى آرا و اعتقادات است، يعنى در آنچه كه اگر خواهيم آنها را برگزينيم و يا رها نماييم، مشتركند، خواه درباره خير و آينده باشد و يا درباره شر و حال، و آنچه از تعقلات و حركات فكرى كه تعلق به دنيا دارد، خالى از زياده روى و كوتاهى و كجروى و آشفتگى و سرگشتگى و شتاب نيست، چون از افعال شياطين و پيروان طاغوت است.
 
    و اما آنچه از بندگان حقيقى خدا صادر مى‏شود و تعلق به امور دين و عرفان دارد، به صورت اطمينان و آرامش و استوارى و پايدارى خواهد بود.
 
    پس اين، برترين اخلاق نيكو، و آن، بدترين ملكات پست نفسانى است كه «جربزه» نام دارد و بلاهت و كودنى از آن بهتر مى‏باشد، زيرا همان‏گونه كه گفته‏اند به رهايى و خلاص از زيركى موذيانه نزديك‏تر است.
 
    بنابراين، تعريف امام(ع) از عقل (آنچه با آن خداوند پرستش گرديده و بهشت به دست آورده شود) به همين معناى سوم بوده، از جهتى مقابل شيطنت و از سوى ديگر در برابر كودنى خواهد بود.(38)
 
    ب ـ ملا صدرا حديث چهارم را حاوى معناى سوم يا چهارم عقل مى‏داند.(39)
 
    حديث چهارم:
 
    «الحسن بن جهم قال: سمعت الرضا(ع) يقول: صديق كل امرء عقله و عدوه جهله»(40)
 
    «دوست هر آدمى، خرد اوست و دشمن او بى‏خردى‏اش»
 
    به توضيح ملا صدرا درباره مقصود از عقل در اين حديث توجه كنيد:
 
    مقصود امام از اين عقل، معناى سوم يا چهارم از معانى عقل كه نزديك به هم‏اند مى‏باشد، زيرا مقصود از آن، غريزؤ مشترك انسانى و علوم ضرورى كه مبادى نظريات‏اند و آراى مشهور و عقل كلى هم كه نخستين مخلوق است، نيست.
 
 


ادامه مطلب ...
یک شنبه 3 / 3 / 1392برچسب:, :: 11:45 ::  نويسنده : ارادتمند

 معنای عقل از کتاب فرهنگ علوم اسلامی

سید جعفر سجادی

عَقل‏

- (اصطلاح فلسفى و عرفانى) يكى از مسائل مهم فلسفى كه انظار و آراء فلاسفه را بخود متوجه كرده است مسأله عقل، روح و نفس و چگونگى وجود و ماهيت آنها است.

كلمه عقل از لحاظ لغوى معانى متعدد دارد از جمله «فهم» الشي‏ء يعقله عقلا.

يعنى فهميد او را و ادراك كرد و تدبر كرد و «قيد». عقل البعير يعنى شتر را مقيد كرده و بدو قيد زد «العقلة» يعنى عقال و قيد. و «ضد جهل» و «ضد حمق» و اطلاقات و تعبيراتى كه براى مشتقات آن شده است بشرح زير است:

 «تعقل» يعنى «تكلف العقل» كه با سختى و دشوارى امرى را دريابد.

 «عاقول» گياهى است كه شتر خورد «عقال» آنچه شتر را بآن بندند. «عقل» آنچه را با او سر حيوان را بندند و عقل را از آن جهت عقل گويند كه دارنده خود را از زلات نگاه دارد معقول هم بمعنى عقل آمده است.

                        فرهنگ معارف اسلامى، ج‏2، ص: 1270

كلمه عقل و مشتقات آن در قرآن بمعنى فهم و ادراك آمده است چنانكه فرمايد:

ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ (بقره آيه 74). أَ فَلا تَعْقِلُونَ (بقره آيه 75).

لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (بقره 141- مؤمن 66).

وَ لَقَدْ تَرَكْنا مِنْها آيَةً بَيِّنَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ. (عنكبوت: 34). وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ (عنكبوت: 42) بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ (عنكبوت: 62). أَ فَلا يَعْقِلُونَ (آل عمران:64). و آيات ديگر.

عقل در اخبار و روايات نيز اطلاقات متعدد دارد

از جمله تقوى‏ : «اما العقل فمن اتقى الله عقل»

و بمعنى علم آمده است «عقل عنه اى اخذ عنه العلم» كه ضد جهل است. (وافى ص 24).

 

معنای عقل در فلسفه:

***كلمه عقل در دو مورد مشخص در فلسفه بكار برده شده است

 



ادامه مطلب ...

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان صلح پایدار و آدرس 14klid.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 23
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 29
بازدید ماه : 95
بازدید کل : 26112
تعداد مطالب : 460
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت