صلح پایدار
شنبه 7 / 2 / 1392برچسب:, :: 20:42 :: نويسنده : ارادتمند جلد 5روش رئالیسم استاد مطهری ما پيوسته در زندگانى مادى خود بيك سلسله معلولات جسمانىكه آغشته بيك رشته قيود جسمانى و زمانى و مكانى مىباشند گرفتاريمهيچگاه حواس و تخيل ما يك موجودى بى قيد و شرط نمىتواند دركنمايد . ماده و جسم كجا؟ و اطلاق كجا؟ و از اين روى ما هرگز نمىتوانيم با توجه عادى خود موجود مطلقرا تصور نمائيم . «ح (بشر مىخواهد به خدا معتقد گردد و به او معرفت پيدا كند اولين پرسشىكه به ميان مىآيد اينست كه آيا بشر قادر استخدا را تصور كند تا بدو معتقدگردد يا نه زيرا اعتقاد تصديق است و تصديق فرع بر تصور است و اگرتصور خدا غير ممكن باشد تصديق و اعتقاد به او نيز غير ممكن خواهد بود . ممكن است گفته شود تصور خدا غير ممكن است زيرا تصور هر چيزىنوعى احاطه علمى بر او است و ذات احديت نه ذهنا و نه خارجا محاط واقعنمىشود زيرا ذات بارى تعالى مطلق است و آنچه در ذهن بشر وارد مىشودمحدود است . پس بايد از شكاكان پيروى كنيم كه مىگويند خداوند فرضا وجود داشته باشد از دسترس فكر بشر كه بتواند در باره او نفيا يا اثباتا حكم كند خارجاست . و يا بايد لا اقل عقيده معطله را بپذيريم كه منكر معرفت بذات بارى مىباشدو مىگويند خداوند را با عقل نمىتوان شناخت كميت عقل در اين ميدانلنگ استحد اكثر معرفت همان اعتقاد عوام الناس است كه يك عقيده مبهمدر اين زمينه پيدا كردهاند عليكم بدين العجائز . عرفا نيز بنوعى ديگر منكر معرفت عقلى مىباشند ولى آنها منكر معرفتنيستند بلكه طرفدار معرفت قلبى و شهودى مىباشند و براى آن ارزش فوق العادهقائلند. خواجه عرفان لسان الغيب شيرازى مىگويد: عارف از پرتو مى راز نهانى دانست گوهر هر كس از اين لعل توانى دانست شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس كه نه هر كو ورقى خواند معانى دانست اى كه از دفتر عقل آيت عشق آموزى ترسم اين نكته به تحقيق نتانى دانست مقصود وى از مجموعه گل ذات مستجمع جميع صفات كماليه استو مقصودش از مرغ سحر عباد و سلاك مستغفرين بالاسحارند مقصود دلهاىلبريز از شوق و سرگرم به راز و نياز و تهذيب و تصفيه و سير و سلوك است . گويا خواجه شيراز در بيتسوم بو على را در آخر اشارات كه بهمقامات العارفين پرداخته مخاطب قرار داده است بو على در نمط نهماشارات با سبك بسيار بديعى خواسته است بر مبناى موازين عقلى و فلسفىمراحل و منازل اهل سلوك را شرح كند و به تعبير لسان الغيب خواسته استاز دفتر عقل آيت عشق بياموزد لهذا مورد انتقاد خواجه شيراز قرار گرفته است . در كلمات ائمه اطهار و مخصوصا امام الموحدين و ملهم العارفينامير المؤمنين على ع نيز جملههائى ديده مىشود كه در ابتداء بنظرمىرسد طرفدار تعطيل و تعبد در معارف الهى مىباشند و هر گونه مداخله عقل رادر ساحت معارف الهى ناروا مىشمارند و شاهباز عقول را از رسيدن به قله شناخت ذات حق ناتوان مىشمارند . بقول حافظ: عنقا شكار كس نشود دام بازگير كانجا هميشه باد بدست است دام را در خطبه اول نهج البلاغه مىفرمايد: الذى لا يدركه بعد الهمم و لا يناله غوص الفطن همتها هر اندازه دور پروازى كنند او را نمىيابند و زيركيها هر اندازهدر ژرفاى درياى انديشه فرو روند به او نائل نمىگردند . در خطبه 89 مىفرمايد: و انك انت الله الذى لم تتناه فى العقول فتكون فى مهب فكرهامكيفا و لا فى رويات خواطرها فتكون محدودا مصرفا همانا تو آن خدائى هستى كه در عقلها نمىگنجى تا در معرض وزش انديشههانقش پذير كيفيات بشوى و نه تحت كنترل فكر در مىآيى تا محدودو قابل تغيير باشى . در بعضى از آثار دينى آمده است: احتجب عن العقول كما احتجب عن الابصار همچنانكه از چشمها پنهان است از عقلها پنهان است. اين مطلب دامنه درازى دارد ولى بصورتى كه معطله طرح مىكنندالبته صحيح نيست مفاد جملههاى بالا نيز غير آن چيزى است كه معطله ادعامىكنند آنچه صحيح است و با مفاد جملههاى بالا نيز منطبق است اينستكه امكانات عقلى بشر براى معرفت ذات بارى حدود معينى دارد كه از آنحدود نمىتواند تجاوز كند حتى كاملترين افراد بشر حق دارد بگويد: :لا احصى ثناء عليك انت كما اثنيت على نفسك من نتوانم تو را آنچنانكه بايست توصيف كنم تو آنچنانى كه خودتوصيف كردهاى. جهان متفق بر الهيتش فرو مانده در كنه ماهيتش نه بر اوج ذاتش رسد مرغ وهم نه در ذيل وصفش رسد دست فهم در اين ورطه كشتى فرو شد هزار كه پيدا نشد تختهاى بر كنار توان در بلاغت به سبحان رسيد نه در كنه بيچون سبحان رسيد كه خاصان در اين ره فرس راندهاند به لا احصى از تك فرو ماندهاند
آنچه از راهنمائيهاى پيشوايان دين استفاده مىشود محدوديت قدرتسير عقلانى بشر است نه ناتوانى و ممنوعيت كامل عقل بشر آنچنانكه معطلهادعا مىكنند . در خطبه نهج البلاغه مىفرمايد: لم يطلع العقول على تحديد صفته و لم يحجبها عن واجب معرفته يعنى عقلها را اجازت نداده كه حدود صفات او را مشخص كنند امادر عين حال آنها را از مقدار لازم معرفت ممنوع نساخته است وپردهاى ميان عقول و آن مقدار واجب قرار نداده است . پس معلوم مىشود در عين ناتوانى عقول از وصول به كنه معرفت بارىتعالى يك مقدار واجب در كار است كه در آن مقدار نه تنها ممنوعيتنيست بلكه وجوب و لزوم تحقيق در كار است . خود على (ع) مباحث بسيار عميقى با روش استدلالى و عقلى و فلسفىدر الهيات طرح كرده كه هرگز در جهان سابقه نداشته است تعليمات او خودعامل بسيار مهمى براى توجه به الهيات عقلى و پيشرفت الهيات عقلى در جهاناسلام و بالاخص در جهان شيعه بشمار ميرود . بهر حال اين مطلب كه حق عقل در اين مسائل چه اندازه است آيا بايددر اين مسائل يكسره قائل به تعطيل و تعبد باشيم خصوصا با توجه اينكهمىگويند اسماء الله توقيفى استيا آنكه در حدود معينى امكان معرفت براىعقل هست فعلا محل بحث نيست بعدا در همين مقاله مورد بحث واقع خواهد شد. آنچه فعلا مطرح است اينست كه ما خدا را چگونه تصور مىكنيمبديهى است كه تصور خدا مستقيما از راه حواس وارد ذهن نمىشود زيرا گذشته از اينكه ميدانيم ادراكات حسى ما از چه نوع و چه مقوله است و تصورخدا در ميان آنها يافت نمىشود مدركات حسى ما محدود و مقيد است و خداوندحقيقتى مطلق است و محدوديت با ذات او ناسازگار است پس از چه راه ما ذاتحق را تصور مىكنيم .
با تركيب مفاهيم انتزاعى، خدا را تصور مىكنيم در مقاله پنجم تحت عنوان پيدايش كثرت در ادراكات يك سلسلهبحثهاى كلى در باره كيفيت پيدايش مفاهيم انجام شد با توجه به آنچه در آنجاگفته شد بايد بدانيم كه تصور خداوند از نوع تصور ماهيات نيست تا لازمآيد ذهن قبلا به فرد و مصداق آن از راه حواس ظاهره يا باطنه رسيده باشدتا بتواند آن را تخيل و سپس تعقل نمايد بلكه اين تصور از نوع تصور آنسلسله معانى و مفاهيم است كه معقولات ثانيه فلسفى ناميده مىشود از قبيلمفهوم وجود وجوب قدم عليت و امثال اينها اينگونه تصوراتكه انتزاعى مىباشند نه مسبوقند به صورت حسى و نه به صورت خيالى بلكه عقلمستقيما آنها را از صور حسى و خيالى انتزاع مىكند اينگونه تصورات هموارهبصورت كلى در ذهن وجود دارند آرى تصور ذات بارى از قبيل تصور مفهوموجود و مفهوم وجوب و امثال اينها است با اين تفاوت كه تصور خداوند ازناحيه تركيب چند مفهوم از اين مفاهيم يا يكى از اين مفاهيم با مفهومى ازنوع ماهيات صورت مىگيرد از قبيل مفهوم واجب الوجود علت نخستينخالق كل ذات ازلى كمال مطلق و امثال اينها . اختصاص به خداوند ندارد تصور ما در باره ماده اولى جهان نيز از همينقبيل است ما تصورى از ماهيت و ذات و كنه ماده اولى جهان نداريم ولى او رابه عنوان ماده اولى كه يك عنوان انتزاعى و ثانوى است تصور مىكنيم و احيانابرهان بر وجودش اقامه و وجودش را تصديق مىكنيم . .... ادامه مطلب ... شنبه 10 / 2 / 1392برچسب:, :: 19:51 :: نويسنده : ارادتمند واجب بالذات
در مقابل واجب بالغیر است و آن چیزی است که عارض شدن وجوب به غیر او ممتنع باشد وگرنه توارد دو علت مستقل پیش می آید. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 1443). واجب بالذات یعنی موجودی که واجد جمیع مراتب کمالات و علةالعلل موجودات باشد و بعلاوه معنی علةالعلل بودن آن است که واجد جمیع مراتب معلولات باشد و حالت انتظاری در آن نباشد و آنچه لازمه علیت است بالفعل در آن وجود داشته باشد و خلاصه جمیع آنچه برای موجودات دیگرممکن است برای او بالفعل حاصل باشد. واجب الوجود بالذات واجب الوجود من جمیع جهات است زیرا اگر از جهتی از جهات فاقد مرتبه ای از کمال باشد در حصول آن کمال احتیاج به مکمل خواهد داشت و لازم می آید که از آن جهت ممکن باشد و لازم می آید که مرکب باشد از کمال و نقص واجب بالذات منحصر به یک موجود است که ذات حق تعالی است . (فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی سجادی ). و رجوع به واجب لذاته و واجب الوجود لذاته و واجب الوجود شود. از منبع دیگر: ماده نمی تواند واجب الوجود باشد
لازمه اعتقاد به این امر این است كه ماده را از نقص و نیاز بری بدانیم در حالی كه ماده سراسر نقصان است و برای بر طرف نمودن نقصان خود به دیگری نیازمند است . واجب بودن واجب و ممکن بودن ممکن، ذاتی آنها است یعنی نه این است که ممکن الوجود ممکن بود واجب باشد و واجب الوجود ممکن بود که ممکن باشد ولی تصادفا و یا به واسطه یک علت خارجی، آن یکی واجب شد و این یکی ممکن. واجب بالذات یعنی موجودی که واجد جمیع مراتب کمالات و علةالعلل موجودات باشد و بعلاوه معنی علةالعلل بودن آن است که واجد جمیع مراتب معلولات باشد و حالت انتظاری در آن نباشد و آنچه لازمه علیت است بالفعل در آن وجود داشته باشد و خلاصه جمیع آنچه برای موجودات دیگرممکن است برای او بالفعل حاصل باشد. واجب الوجود بالذات واجب الوجود من جمیع جهات است زیرا اگر از جهتی از جهات فاقد مرتبه ای از کمال باشد در حصول آن کمال احتیاج به مکمل خواهد داشت و لازم می آید که از آن جهت ممکن باشد و لازم می آید که مرکب باشد از کمال و نقص واجب بالذات منحصر به یک موجود است که ذات حق تعالی است . (فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی سجادی ). در حالی كه ماده واجب بالذت نیست ، زیرا واجب بالذات باد جمیع كمالات هستی را داشته باشد ، در حالی كه ماده هیچ یك از كمالات هستی را ندارد و بنابر قاعده « فاقد الشیء لایكون معطی الشیء» ماده ای كه حیات و شعور و ... ندارد چگونه می تواند حیات و شعور را به دیگری عطا كند ؟! فلذا ماده نمی تواند واجب الوجود باشد ، اگر ماده نمی تواند پس یقینا چیزی ماورای ماده وجود دارد كه واجب الوجود است و ن وجود محض و واجب الوجود بالذات ( كه دارای همه كمالات هستی است) می باشد.
سه شنبه 8 / 2 / 1392برچسب:, :: 19:13 :: نويسنده : ارادتمند کدام یک را انتخاب میکنید لطفا جهت همکار ی نظر دهید
آنچه برای جشن لازم است: طرح جشن نام کذاری محتوا به تناسب نام جشن و سطح مدعوین اس ام اس سه شنبه 8 / 2 / 1392برچسب:, :: 18:48 :: نويسنده : ارادتمند
ادامه مطلب ... دو شنبه 7 / 2 / 1392برچسب:, :: 19:29 :: نويسنده : ارادتمند
آیا رجوع به خدا و قرآن برای هدایت کافی نیست؟
ادامه مطلب ...
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
|
||||||||||||||||||||||||||
![]() |