صلح پایدار
پنج شنبه 1 / 9 / 1397برچسب:, :: 21:9 :: نويسنده : ارادتمند سوره یس 13و14 تفسير جامع، ج5، ص: 468
قوله تعالى وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنَّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ اين آيات اشاره بشرح حال كسانى است كه حضرت عيسى بسوى اهالى انطاكيه فرستاد و چگونگى سلوك مردم آن شهر با آنها و داستان ايشان بدينقرار است. طبرسى از ابن عباس روايت كرده كه حضرت عيسى دو نفر از حواريون خود را بامر پروردگار براى تبليغ بشهر انطاكيه فرستاد تا مردم آن ديار را بتوحيد و خداشناسى دعوت كنند چون بحوالى شهر رسيدند مردى را ديدند كه گوسفند ميچراند بر او سلام كردند پاسخ داد و سؤال نمود شما چه اشخاصى هستيد و بچه مقصود به اين جا آمدهايد گفتند ما رسولان عيسى پيغمبر خدا هستيم آمدهايم تا اهل اين شهر را به پرستش خداى يگانه دعوت كنيم پرسش كرد آيا دليل و حجتى بر مدعاى خود داريد گفتند آرى بيماران را شفا دهيم و كور مادر زاد و افليج را صحت بخشيم گفت مرا فرزنديست كه سالها بيمار و زمين گير است اگر بدست شما شفا يابد من بشما و عيسى ايمان خواهم آورد آنها را بخانه نزد فرزند بيمار برد دعا كردند فرزندش صحت و عافيت يافت تندرست شد و از بستر خود برخاست خبر او در شهر منتشر شد مردم از اطراف شهر بيماران خود را نزد آنان ميآوردند شفا يافته صحيح و سالم ميشدند خبر بپادشاه دادند و او بتپرست بود امر كرد ايشان را حاضر كردند از آنها سؤال نمود شما كيستيد گفتند ما رسولان عيسى پيغمبر خدا هستيم گفت حجت و دليلى بر صدق گفتار خود داريد جواب دادند حجة ما آنستكه كوران و مردم افليج و بيماران بر دست ما بفرمان خداى تعالى شفا مييابند گفت باز گرديد تا در كار شما انديشه كنم روز ديگر مردم آنها را در بازار گرفته و زدند در اين اثناء پادشاه از آن محل عبور نمود ايشان صداى خود را به تكبير بلند كردند پادشاه در خشم شد امر كرد آنها را گرفته و زندانى نمودند خبر بحضرت عيسى رسيد شمعون صفا كه رئيس حواريون و وصى خود بود براى نصرت و يارى آنها فرستاد شمعون بطور ناشناس وارد شهر شد با كوشش بسيار رابطه با درباريان پيدا كرد چون شخصى بود با ادب و نيكو سيرت او را پسنديده و اوصافش را براى پادشاه بيان كردند او را طلب نمود از عقل و ادب و حسن محاورتش بسيار خورسند و مسرور گشت و از مقربان خاص خود گردانيد و باو مأنوس شد روزى شمعون به پادشاه گفت شنيدهام دو نفر مرد را زندانى نمودهاى كه آنها مردم را بدين و آئينى دعوت ميكردند گفت آرى شمعون سؤال نمود هيچ شنيدهاى ايشان چه ميگويند پاسخ داد خشم و غضب مانع شد از آنكه گفتار و سخنان آنان را بشنوم گفت اى پادشاه اگر صلاح و مصلحت بدانى دستور ده آنها را حاضر كنند تا بهبينم چه ميگويند امر كرد ايشان را حاضر كردند شمعون بآنها گفت شما كيستيد و براى چه كار در اين شهر آمدهايد گفتند ما رسولان حضرت عيسى پيغمبر خدا هستيم آمدهايم تا پادشاه و قومش را از عبادت بتهائيكه نميشنوند و نمى بينند و خير و شرى نميدانند و سود و زيانى بكسى نميرسانند بازداشته و بسوى عبادت پروردگار دانا و شنوا و توانا كه هر خير و شرى بدست او است دعوت نمائيم شمعون گفت حجة و برهانى بر مدعاى خود داريد جواب دادند آرى حجة و برهان ما آنستكه كور و زمينگير را باذن خداى تعالى شفا ميدهيم و هر مريضى را عافيت عطا كنيم پادشاه دستور داد كور نابينائى را آوردند ايشان دعا كردند پروردگار باو بينائى عطا فرمود پادشاه تعجب نمود شمعون باو گفت اى ملك تو هم از خداى خود بخواه تا اين كار را انجام دهد گفت من از تو هيچ سرى را پنهان نميدارم خداى من جمادى پيش نيست و كارى از او ساخته نشود آنگاه پادشاه بآنها گفت اگر خداى شما قادر باشد مرده را زنده كند من باو و شما ايمان ميآورم گفتند پروردگار ما بر هر چيز قدرت و توانائى دارد گفت پسر دهقانى هفت روز است وفات نموده بانتظار پدرش هنوز او را دفن نكردهاند چنانچه او را زنده كند ايمان آورم پس از آن مرده را حضور آنها آوردند شمعون در پنهانى و ايشان آشكارا دعا نمودند خداوند او را زنده كرد از جا برخاست گفت اى قوم من از خدا بترسيد و باو ايمان آوريد چون وفات كردم مرا در هفت وادى از آتش بردند بخاطر شركى كه بخدا آورده بودم ناگاه درهاى آسمان گشوده شد و اشاره كرد بشمعون و آن دو نفر و اينها از خدا درخواست كردند مرا زنده نمود اين گفتار در پادشاه اثر كرد پادشاه و جمعى از اهل شهر انطاكيه ايمان آوردند و بسيارى از ايشان در حال كفر و شرك باقى ماندند. ابى حمزه ثمالى از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده گفت از آن حضرت تفسير آيه را سؤال كردم فرمود خداوند دو نفر را براى هدايت مردم شهر انطاكيه فرستاد مردم شهر كه آن دو غريب و بياناتشان را شنيدند مورد ايذاء و اذيت قرار داده كار را بجائى رسانيدند كه پادشاه آن ديار امر كرد هر دو را در بتكده شهر زندانى و توقيف كنند خداوند مرد ديگرى را فرستاد چون داخل شهر شد قصر پادشاه را جويا شده و گفت مرا بحضور پادشاه برسانيد چون او را نزد شاه بردند پس از اداء احترامات شايسته گفت پادشاها من مردى هستم كه در بيابانها مشغول عبادت ميباشم اكنون مايلم معبود آن پادشاه را پرستش كنم پادشاه دستور داد او را داخل بتكده نمايند تا بعبادت اصنام و بتها مشغول شود مدت يك سال در بتخانه ماند و با آن دو نفر مرد موحد كه زندانى بودند مؤانست و مجالست داشت و با ايشان قرار گذاشت با او روى شناسائى نشان نداده و در حضور پادشاه از خداشناسى و يكتا پرستى او سخن نگويند آنگاه تقاضاى ملاقات شاه را نمود چون شاه او را احضار نمود گفت بمن اطلاع دادند كه تو اين مدت در بتخانه به پرستش خدايان ما مشغول بودهاى اينك ما خشنودى را بتو ابراز نموده و اجازه ميدهيم هر حاجتى كه دارى بخواهى تا مورد اجابت قرار دهم آن مرد پاسخ داد من حاجتى ندارم ولى اگر ممكن است شرح حال دو مرد زندانى را كه در بتخانه محبوس ميباشند برايم بيان كنيد پادشاه گفت اين دو نفر رهزن دين ما و مردم اين شهر بوده و ميخواستند ما را به ستايش خداى آسمان كه كسى او را نديده وادار نموده و از دين پدران و معبود پيشينيان محروم سازند گفت اى پادشاه بسيار شايسته و بجاست كه امر فرمائيد آندو را حضور آورده و مجلس مناظرهاى تشكيل دهيم اگر توانستيم آنها را مغلوب و مجاب نمائيم بطيب خاطر دين ما را ميپذيرند و اگر آنها بر ما غالب شدند ما تسليم سخن حق ايشان خواهيم شد پادشاه پيشنهاد او را پذيرفت و دو زندانى را احضار نمود و چون حاضر شدند آنمرد گفت مدعاى شما چيست و هدف شما از آمدن باين شهر چه ميباشد آن دو گفتند ما خداى يگانه و يكتا را مىپرستيم و از اينكه مردم اين شهر ندانسته و كور كورانه بتپرستى را شعار خود قرار دادهاند افسرده و ناراحت شده و براى رهبرى و هدايت ايشان آمدهايم آن مرد گفت آيا آن خداى يكتائى كه معبود شما است قادر است كورى را بينا و بيمارى را شفا و مردهاى را زنده كند گفتند اگر از خدا بخواهيم و مشيت ذات مقدسش اقتضا كند البته اجابت خواهد شد آن شخص بپادشاه گفت امر و مقرر فرمائيد يكنفر كور مادرزاد را بمحضر سلطانى حاضر نمايند كورى را آوردند بآن دو نفر گفت اينك از خداى خود بخواهيد تا اين شخص را بينا كند آندو بنماز برخاسته و دعا نمودند ناگاه بقدرت پروردگار چشمهاى كور روشن و بينا گرديد مرد گفت كور ديگرى بياورند آوردند گفت اى پادشاه دستور بده كه براى بينائى اين كور هم دعا كنند هر دو بسجده افتاده مشغول دعا شدند كه ناگاه او نيز بينا گرديد آن مرد گفت اى پادشاه امر كنيد شخص زمين گير و افليجى را بياورند چون حاضر كردند بآن دو نفر گفت دستور پادشاه اين است كه از خداى خود بخواهيد سلامت اين شخص را باو برگرداند آن دو نفر نماز خوانده و دست بدعاى برداشتند كه ناگاه شخص فالج برخاسته و براه رفتن پرداخت باز گفت اى پادشاه امر كنيد زمينگير ديگرى را بياورند وقتى كه آوردند و آن دو دعا كردند مانند زمينگير اولى بهبودى و شفا يافته و با قدمهاى استوار شروع براه رفتن نمود آن مرد بپادشاه گفت اين دو نفر از عهده دو آزمايش مهم بر آمده و حجت قاطعى براى ما آوردند اكنون يك آزمايش ديگر باقى است كه اگر آنرا نيز انجام دهند من پيرو عقايد اين دو نفر شده و دين آنها را ميپذيرم سپس گفت اى پادشاه بطورى كه شنيدهام شما پسرى داشتهايد كه در عنفوان شباب وفات كرده من از اين دو نفر ميخواهم كه دعا نمايند و او را زنده كنند و اگر پسر را زنده نمايند من داخل دين آنها خواهم شد پادشاه گفت من نيز در صورت وقوع چنين امرى خداى اين دو نفر را پرستش كرده و يكتا پرستى را قبول مينمائيم. آن مرد گفت اينك از خداى خود بخواهيد تا فرزند متوفاى پادشاه را عمر دوباره داده و زنده كند آن دو سر بسجده نيايش پروردگار نهاده و از خداوند عزت كه خالق هستىها است انجام مقصود را مسئلت نمودند و چون سر از سجده برداشتند گفتند اى پادشاه كسانى را بفرستيد تا فرزندت را از گورستان بياورند جمعيت بيشمارى بسوى قبرستان رفته و با كمال تعجب ديدند كه شاهزاده از قبر بيرون آمده و مشغول پاك كردن خاكهاى سر و صورت خود ميباشد نديمان شاه با سرور و نشاط بسيار شاهزاده را خدمت پدر بردند پادشاه با ديدن فرزندش غريو شادى از دل بركشيد و او را در آغوش گرفت و پرسيد اى فرزند دلبندم خاطره تجديد حياة خود را بيان كن گفت اى پدر گرامى چند لحظه پيش دو نفر در حالت سجود از پيشگاه خداوند عالميان زنده شدن مرا ميخواستند و بنا بامر پروردگار مرا از قبر خارج و زندگانى نوين بخشيدند پادشاه گفت اى نور چشم من اگر آن دو نفر را مشاهده نمائى ميشناسى عرض كرد آرى پادشاه دستور داد مردم شهر از برابر او عبور كنند پس از آنكه جمعيت زيادى عبور كردند و كسى را نشناخت يكى از آندو نفر را عبور دادند فورا شاهزاده او را نشان داده و گفت اين شخص يكى از آندو مىباشد باز مردم از مقابل او رژه رفتند و آنديگرى را ميان انبوه جمعيت داخل كرده و عبور دادند اين مرتبه هم شاهزاده او را معرفى نموده و گفت اين مرد دومى آنها است آن مرد فورا بدو نفر نزديك شده گفت اما من بخداى شما ايمان آورده و تصديق ميكنم كه خداى شما بر حق است و آنچه شما آوردهايد از طرف حق ميباشد پادشاه نيز قبول ايمان نموده و به تبعيت پادشاه تمام مردم شاه بآئين خداشناسى و يكتاپرستى در آمده و ايمان آوردهاند. طبرسى از ابن عباس روايت كرده گفت اسامى آن سه نفر رسول صادق و صدوق و سلوم بود
تفسير جامع، ج5، ص: 474 قوله تعالى: وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعى قالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ 20 در آن اثنائيكه رسولان مردم شهر انطاكيه را از بت پرستى منع نموده و بسوى پروردگار توانا و يكتا دعوت مينمودند آنها در صدد آزار و اذيت رسولان بر آمدند همان مرد گوسفند چران موسوم بحبيب نجار كه در برخورد اوليه به خدا و رسولان ايمان آورده بود بشتاب هر چه تمامتر خود را بانطاكيه رسانيده و گفت ايمردم از رسولان خدا پيروى و اطاعت و تمكين نمائيد كه اينان هيچ مزد و پاداشى از شما درخواست ندارند و برهبرى شما علاقمند هستند قوم او گفتند مگر تو بر دين رسولان هستى و از آنها پيروى مينمائى و خداى ايشان را مىپرستى گفت آرى براى چه آنخدائى كه موجد و آفريننده منست پرستش نكنم در صورتى كه ميدانم بازگشت همه خلايق بسوى او است آيا شايسته است من بجز خداى آفريننده معبودى را ستايش كنم كه اگر خداوند قصد زيانى بمن برساند شفاعت آن بتها هيچ دفع ضرر ننموده و مرا نجات ندهد اگر چنين كنم محققا در گمراهى بوده و زيان كار هستم پس از آن رو كرد برسولان و گفت بشنويد و گواه باشيد كه من بخداى شما ايمان آوردهام آن مردم چون اين سخنان را از او شنيدند مجتمعا حمله كرده و او را كشتند شكمش را پاره كرده امعا و احشايش را بيرون آورده و جسدش را سوزانيدند تا لحظه آخر ميگفت پروردگارا اين قوم را هدايت كن خداى تعالى بهشت را بر او واجب فرمود و چون باو گفته ميشود داخل بهشت شو با كمال تأسف ميگويد ايكاش قوم من ميدانستند چگونه خدا بمن مرحمت فرموده و مرا آمرزيده و مورد لطف و كرم خويش قرار داده و چون اهل انطاكيه حبيب نجار را كشتند خداى تعالى خشمش گرفت و بر عذاب آنها تعجيل كرد امر فرمود بجبرئيل صيحه و بانگ ناگهانى بر ايشان زد تمام آنها بكيفر و عقوبت كشتن مؤمن آل يس يكدفعه هلاك شدند چنانچه ميفرمايد ما بر آنقوم بعد از واقعه آنمرد مؤمن هيچ لشكرى از آسمان نفرستاديم و پيغمبرى مبعوث نكرديم فقط براى كيفر و عقوبت آنقوم يك صيحه و نداى آسمانى تمام آنها را نابهنگام هلاك نمود اسفا بر اين بندگانى كه هيچ رسولى براى هدايت آنها نيامد مگر آنكه او را استهزاء نموده و تمسخر كردند. ابن بابويه ذيل آيه إِنْ كانَتْ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ خامِدُون 29 َ از رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم روايت كرده فرمود سه نفر بودند كه حتى يك چشم بهمزدن كافر بوحى نشدند مؤمن آل يس و على بن أبي طالب و آسيه عيال فرعون اين سه نفر صديقون هستند و افضل ايشان على عليه السّلام است و اينحديث را ثعلبى نيز كه از مخالفين است در تفسيرش نقل نموده
صف تفسير جامع، ج7، ص: 132 وَ إِذْ قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَنِي إِسْرائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا 6 صف هذا سِحْرٌ مُبِينٌ ايرسول ما بياد آور وقتى را كه عيسى بن مريم به بنى اسرائيل گفت من رسول خدا هستم بسوى شما و بحقانيت كتاب تورية كه پيش از من است تصديق ميكنم و شما را مژده ميدهم كه بعد از من پيغمبر بزرگوارى كه نامش احمد است بيايد چون آنرسول ما، با آيات و معجزات بسوى آنها آمد گفتند اين معجزات سحر آشكار است مرد يهودى از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سؤال نمود براى چه شما باحمد و محمّد و بشير و نذير ناميده شدهايد فرمود اما محمّد براى آنستكه در زمين محمود و پسنديده هستم و احمد بخاطر آنكه اهل آسمانها بيش از اهل زمين مرا ستايش ميكنند و بشير چون به بهشت بشارت ميدهم بفرمان خدا و نذير براى آنكه اشخاص معصيت كار و گناهكاران را از آتش جهنم ميترسانم
تفسير جامع، ج7، ص: 135 يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ كَما قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ كَفَرَتْ طائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرِين14 صف در كافى ذيل آيه فوق از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده فرمود حواريون عيسى شيعيان او بودند و شيعيان ما حواريون ما هستند و حواريون عيسى بهتر از حواريون ما نبودند وقتى عيسى گفت كيست كه مرا يارى كند براى خدا آنها گفتند ما انصار خدا هستيم سوگند بخدا از يهوديها كسى يارى نكرد عيسى را و جز يهود كسى با عيسى جنگ نكرد و شيعيان ما از وقتى كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم برحمت ايزدى پيوست يارى نمودند ما را و در راه ما جهاد كردند آنها را سوزانيدند و عذاب كردند و از ديارشان خارج نمودند خداوند بايشان جزاى خير عطا فرمايد نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
|
||||||||||||||||||||||||||
![]() |