صلح پایدار
پنج شنبه 18 / 7 / 1392برچسب:, :: 23:4 ::  نويسنده : ارادتمند

قوله تعالى: وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ  -73  ابو عبد اللّه بزاز معروف بابن حجام كه از بزرگان اهل حديث و اماميه است در كتاب ما نزل من القرآن كه آن ثقه جليل آياتيكه در قرآن در باره ائمه اطهار وارد شده جمع آورى و بيان نموده ذيل آيه فوق از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده فرمود مراد از الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ امير المؤمنين عليه السلام است‏

 و نيز از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام روايت كرده فرمود منافقين اصرار داشتند كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را از ولايت و خلافت على عليه السلام منصرف بسازند حتى موفق شده بودند بعضى از عيالات آنحضرت را وادار كنند كه اين موضوع را از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم درخواست نمايند بطوريكه نزديك بود آن حضرت راضى باين امر بشود آيه فوق بر پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شد و اگر چه در ظاهر آيه مخاطب شخص رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است ولى در واقع طرف خطاب تمام امة و مسلمين ميباشد.

 

 

قوله تعالى: سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْوِيلا - 77

عياشى ذيل آيه فوق از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده فرمود سنة و طريقه پروردگار در اين امة مانند امتان گذشته است و هر چه در آنها واقع شده در اين امة نيز واقع خواهد شد خداى تعالى امر فرمود بموسى كه آيات و معجزاتى را به بنى اسرائيل ارائه دهد پس از آنكه آن همه آيات و علامات را مشاهده كردند هنگام خروج از دريا نظرشان بطائفه افتاد كه به پرستش بتها مشغول بودند گفتند اى موسى براى ما خدائى مانند خدايان بت‏پرستان قرار بده موسى گفت شما مردم نادانى هستيد موسى برادرش هرون را خليفه و جانشين خود قرار داده و بميقاتگاه رفت بنى اسرائيل بر عليه هرون قيام كرده سامرى گوساله زرين بساخت و مستضعفين بنى اسرائيل را وسوسه نموده و بشبهه انداخت و گفت اينست پروردگار شما و موسى آنها به پرستش گوساله مشغول شدند و آنرا سجده نمودند هارون هر چه ايشان را از اين عمل منع كرد نپذيرفته و قبول ننمودند او را رها كرده و گفتند ما اين گوساله را پرستش خواهيم كرد تا موسى باز آيد هارون بيچاره شد و سكوت اختيار نمود پروردگار داستان و شرح حال امة موسى و بنى اسرائيل را براى مسلمانان مثل آورده و آنچه واقع شده بر آنها بيان فرموده سپس فرمود حضرت صادق عليه السلام خداوند پيغمبر خاتم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را قبض روح نفرمود و از دنيا نبرد مگر آنكه آنحضرت اعلام نمود و شناسانيد على امير المؤمنين عليه السلام را بولايت و خلافت خود، فرمود هر كس كه من ولى او ميباشم اين على عليه السلام ولى و مولاى او است و فرمود منزلت على نسبت بمن مانند منزلت هارون است بموسى جز آنكه پيغمبرى بعد از من نميباشد و در تمام غزوات امير المومنين پرچمدار بود و هميشه با پيغمبر بود و اول كسى است كه بآنحضرت ايمان آورده پس از رحلت پيغمبر اكرم ميان اين امة اختلاف افتاد عمر از مردم براى أبو بكر بيعت گرفت هنوز جسد مطهر پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را دفن نكرده بودند كه مردم با أبو بكر بيعت كردند امير المؤمنين چون اين موضوع را مشاهده نمود ترسيد چنانكه قيام كند فتنه و فساد و خونريزى واقع شود لذا بگوشه خلوت نشست و مشغول جمع‏آورى قرآن شد أبو بكر فرستاد حضور آنحضرت كه بيايد و بيعت كند امير المؤمنين عليه السلام فرمود تا قرآن را جمع آورى نكنم از منزل خارج نشوم عمر قنفذ را فرستاد تا آنحضرت را بمسجد ببرد حضرت فاطمه عليها السلام مانع شد قنفذ با تازيانه دختر پيغمبر را زد عمر دستور داد آتشى بياورند و خانه را با امير المؤمنين عليه السلام و حضرت فاطمه و حسنين عليهم السلام آتش بزنند (و روايات اهل سنة و جماعت در آتش زدن عمر خانه دختر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را بيش از رواياتى است كه خاصه و اماميه نقل نموده‏اند).

 

قوله تعالى: أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى‏ غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً -78 

و از سعيد بن مسيب روايت كرده گفت سؤال كردم از حضرت زين العابدين عليه السلام چه وقت نماز باين كيفيت واجب شد؟ فرمود از موقعيكه اسلام در مدينه قوت گرفت چه نخستين نمازى كه پيغمبر با امير المؤمنين بجا آورد در مكه معظمه نماز ظهر و آن دو ركعت بود و در مدت ده سال كه آنحضرت در مكه تشريف داشت نمازهاى ظهر و عصر و مغرب و عشاء و صبح همه دو ركعت بود كه آنحضرت و مسلمين بجا ميآوردند وقتى كه بمدينه هجرت فرمود و اسلام در اثر دعوت حضرتش قوت گرفت و جهاد بر مسلمين واجب شد آن بزرگوار هفت ركعت بر نمازها افزود بهر يك از ظهر و عصر و عشا دو ركعت و به نماز مغرب يك ركعت و صبح را بحالت اول واگذاشت از براى تعجيل نزول فرشتگان روز و حضور فرشتگان شب چه بامداد وقت نزول فرشتگان روز و صعود فرشتگان شب باشد و نماز صبح را فرشتگان شب در آخر ديوان عمل و فرشتگان روز در اول ديوان انسان بنويسند هرگاه آنرا در اول وقت بجا آورد.

 

ابن شهر آشوب ذيل آيه رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ  -80  از ابن عباس روايت كرده گفت اين آيه در روز فتح مكه هنگام ورود بمكه نازل شده و مراد از سلطانا نصيرا دعاى پيغمبر است كه خداوند آنرا اجابت فرمود و عطا نمود به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم على ابن أبي طالب عليه السلام را كه سلطانى باشد و حضرتش را براى غلبه بر دشمنان يارى كند و اينحديث را عينا عياشى از زيد بن على ابن الحسين و او از پدرش امام زين العابدين عليه السلام روايت كرده.

 

پنج شنبه 18 / 7 / 1392برچسب:, :: 23:3 ::  نويسنده : ارادتمند

إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ وَ كَفى‏ بِرَبِّكَ وَكِيلًا -65 

 عياشى ذيل آيه فوق از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده فرمود روز غدير خم پس از آنكه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم امير المؤمنين را بولايت و خلافت منصوب نمود شيطان فرياد عجيبى كرد تمام شياطين جمع شدند گفتند چه شده اى بزرگ و سرور ما؟ شيطان بآنها گفت واى بر شما امروز مانند روز تولد حضرت عيسى ميباشد سوگند بخدا خلايق را نسبت بعلى گمراه خواهم كرد آيه (20) سوره سبا را پروردگار نازل فرمود وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ شيطان گمان باطل خود را بصدق و حقيقت در نظر مردم جلوه داد همه او را تصديق كرده و پيرو او شدند جز اندكى از مؤمنين براى مرتبه دوم باز شيطان فرياد زد شياطين كه جمع شدند بآنها گفت واى بر شما خداوند سخن مرا در قرآن حكايت فرمود سپس گفت بعزت و جلال پروردگار سوگند آن مؤمنين اندك را هم بساير مردم ملحق ميسازم و وقتى آيه إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ نازل شد باز فريادش بلند شد شياطين جمع شدند گفتند چه خبر است؟ شيطان گفت فريادم از دست شيعيان على است اما بعزت و جلال پروردگار قسم معاصى و گناهان را بر آنها زينت ميدهم تا مبغوض پروردگار بشوند

 

در كتاب محاسن از يعقوب بن شعيب روايت كرده گفت سؤال كردم از حضرت صادق عليه السلام معنى آيه يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ-71   را فرمود روز قيامت مردم هر عصر و زمانى را از اين امة با امام و رهبران هر عصر در محكمه عدل الهى دعوت ميكنند حضورش عرض كردم آيا پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با مردم زمان خود و امير المؤمنين عليه السلام با معاصرين خود و حسنين با مردمان زمان عصر خود و هر امامى با مردم آن عصر بمحشر حاضر ميشوند فرمود بلى.

 

عياشى از ابى بصير روايت كرده گفت فرمود حضرت صادق عليه السلام روز قيامت مردم هر عصرى را با امام آنعصر كه در زمان او وفات كرده احضار كنند هر كه امام خود را در دنيا شناخته و باو اعتقاد داشته نامه عملش را بدست راست او بدهند و كوچكترين ستمى بر او وارد نخواهد شد و هر آنكه امام زمان خود را نشناخته نامه عملش را بدست چپ او بدهند و جزء اصحاب شمال باشد كه خداوند در باره آنها ميفرمايد وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ فِي سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ.

و از ابن عباس روايت كرده كه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود روز قيامت پروردگار ائمه هدى امير المؤمنين و حضرت امام حسن و امام حسين عليهم السلام و فرزندان امام حسين را احضار نموده بايشان ميفرمايد شما و شيعيانتان از پل صراط عبور كرده داخل بهشت شويد بدون حساب سپس ائمه و پيشوايان اهل فسق را احضار نمايد و بآنها بفرمايد دست پيروان خود را گرفته و بدون حساب وارد دوزخ شويد

 شيخ مفيد دركتاب اختصاص از اصبغ بن نباته روايت كرده گفت روزى امير المؤمنين بما امر فرمود كه بحوالى كوفه برويم براى حاجتى هنگاميكه از شهر خارج شديم عمرو بن حريث و هفت نفر ديگر از رفقايش سوسمارى را مشاهده كردند عمرو آن سوسمار را گرفت دستش را باز نمود برفقايش گفت اين امير المؤمنين است بيائيد با او بيعت كنيد آن هفت نفر از روى تمسخر با آن سوسمار بيعت كردند پس از آنكه بكوفه مراجعت نموديم وارد مسجد شديم امير المؤمنين عليه السلام مشغول تلاوت خطبه روز جمعه بود نظرش بعمرو بن حريث و اصحابش افتاد فرمود ايمردم بدانيد كه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در حين وفاتش هزار سر كه كليد درهاى هزار باب علم و دانش است بمن آموخت كه از هر درى از آن هزار در ديگر از دانش باز ميشود و من ميشنوم كه خداوند در قرآن ميفرمايد روز قيامت هر طايفه از مردم را با امام آنها احضار نموده و ميخوانيم براى حساب بخدا سوگند روز قيامت پروردگار هشت نفر از شما را احضار نمايد در حالتى كه امامشان سوسمارى باشد و اگر بخواهم نام آن هشت نفر را اسم برى ميكنم اصبغ بن نباته ميگويد وقتى آنحضرت اين فرمايشات را فرمود عمرو بن حريث و اصحابش از شدت ترس رنگ از صورتشان پريد و مانند مار گزيده بهم مى‏پيچيدند.

 

پنج شنبه 18 / 7 / 1392برچسب:, :: 22:58 ::  نويسنده : ارادتمند

خلاصه مطالب سوره اسرى عبارت است از بيان معراج رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و شرح حالات بنى اسرائيل از جهت ترقى و تنزل و انحطاط و پند و اندرز بمسلمانان و پيروى نكردن آنها از يهود در ارتكاب معاصى و كردار زشتى كه سبب سخط و غضب الهى ميگردد و بيان آنكه هر چه در آسمانها و زمين است همه بذكر و تسبيح پروردگار اشتغال دارند.

 

در بصائر الدرجات از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده فرمود پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را يكصد و بيست مرتبه بمعراج بردند در هر مرتبه خداوند فضيلت و شرافت و ولايت و مقام و منزلت على امير المؤمنين عليه السلام و فرزندانش را به پيغمبر سفارش و امر و تأكيد فرمود و هيچ واجبى را باندازه ولايت سفارش و تأكيد نمى‏نمود و اين حديث را عياشى نيز روايت كرده.

 

ابن بابويه در امالى از انس بن مالك روايت كرده كه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ميفرمود در شب معراج چنان بقرب جوار پروردگار نزديك شدم كه از نقطه دو قوس هم نزديك‏تر بودم پروردگار خطاب نمود اى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از ميان امة چه كسى را بيشتر دوست ميدارى؟ عرض كردم على عليه السلام را فرمود نظر كن بيمين خود برگشتم بطرف يمين على بن ابى طالب را مشاهده كردم و از ابن عباس روايت كرده گفت پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ميفرمود در شب معراج على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را در آسمان مشاهده كردم پس از آنكه در زمين ايشان را وداع نموده و جا گذاشتم و بآنها سلام كردم.

 

در كافى از حضرت صادق عليه السلام ذيل آيه وَ قَضَيْنا إِلى‏ بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ -4   روايت كرده فرمود مراد از دو مرتبه فساد كردن يكى بقتل رسانيدن امير المؤمنين عليه السلام است و ديگرى طعنه و نيزه زدن بامام حسن عليه السلام ميباشد و منظور از وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيراً خبر حادثه شهادت امام حسين عليه السلام است.

 

و در كافى از حضرت صادق عليه السلام در معناى آيه إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ 9 - روايت كرده فرمود قرآن شما را بسوى امام رهبرى و هدايت مينمايد و اين حديث را عياشى روايت نموده و بسند ديگر از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود قرآن مؤمنين را بولايت امير المؤمنين و ائمه هدى رهبرى و هدايت ميكند.

 

 

وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلا-36

ابن بابويه از حضرت عبد العظيم روايت كرده فرمود حديث كرد مرا حضرت جواد عليه السلام از پدرانش كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بابو بكر فرمود اى ابو بكر تو بمنزله گوش هستى و عمر بمانند چشم و عثمان بمثل قلب بزودى سؤال ميكنند از شما ولايت و خلافت و دوستى وصى من على بن أبي طالب را سپس تلاوت نمود آيه فوق را و فرمود بعزت و جلال پروردگارم سوگند كه تمام امة را در روز قيامت نگاه دارند و از آنها ولايت على و فرزندانش را سؤال ميكنند و اينست معناى قول پروردگار كه ميفرمايد در سوره صافات آيه 24 وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ.

 

قوله تعالى: وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَ ما يَزِيدُهُمْ إِلَّا نُفُورا- 41 

 عياشى ذيل آيه فوق از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده مراد از ذكر در اين آيه امير المؤمنين عليه السلام است چون منافقين مقام ولايت و امامت آنحضرت را در قرآن ميشنيدند اظهار تنفر كرده و تكذيب مينمودند

 

دو شنبه 30 / 6 / 1392برچسب:, :: 1:28 ::  نويسنده : ارادتمند

قوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى‏ وَ يَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ 90 نحل‏

عياشى ذيل اين آيه از سعد روايت كرده گفت حضرت باقر عليه السلام بمن فرمود اى سعد مراد از عدل در اين آيه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و منظور از احسان على عليه السلام و غرض از إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى‏ ما ائمه هستيم كه خداوند بندگان خود را مكلف بدوستى ما فرموده و آنها را از فحشاء و منكر و بغى نهى كرده و مقصود اجتناب از ظلم و ستم در حق ما اهل بيت ميباشد كه ما را رها نموده و بدشمنان رو كنند و فرمود مراد از فحشاء و منكر و بغى اولى و دومى و سومى است.                       

 قوله تعالى: وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها در كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده فرمود وقتى كه غدير خم ولايت امير المؤمنين عليه السلام بر پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازلشد آنحضرت بمسلمين ابلاغ نمود سپس بمردم فرمود على را بنام امير المؤمنين عليه السلام بخوانيد و با حضرتش بيعت كنيد جمعى به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عرض كردند آيا اين فرمايش شما بفرمان پروردگار است؟

فرمود بلى اين امر از طرف خدائى است كه من رسول او هستم و فرمودند على امير المؤمنين عليه السلام روز قيامت در كنار پل صراط ميايستد دوستان و محبين خود را داخل بهشت نموده و دشمنانش را بدوزخ ميفرستد پس از ابلاغ امر ولايت على عليه السلام پروردگار آيه فوق را نازل نمود و فرمود وقتى پيمانى بستيد بآن وفا كنيد و چون با قيد قسم متعهد بانجام امرى شويد نقض عهد ننمائيد زيرا شما خدا را شاهد و كفيل عهد و ميثاق خود گرفته‏ايد همانا پروردگار بآنچه بجا آوريد آگاه و دانا است و مانند زنانى نباشيد كه رشته‏هاى تابيده خود را دوباره پنبه ميكنند و سوگند براى جلب نفع خود نخوريد تا در اثر سوگند بعضى از شما بر بعض ديگر تسلط و برترى جسته خداوند شما را مورد آزمايش قرار خواهد داد و در روز قيامت خلاف كارى‏ها را آشكار و جلوه‏گر ميسازد

 

و فرمود حضرت عليه السلام زنى از طايفه بنى تيم بن مرة موسوم به ريطه دختر كعب بن سعد بن تيم بن كعب بن لوى بن غالب بود كه عقل سليم نداشته و مبتلا بحمق بود پيوسته از مو ريسمانى ميتافت و چون از تافتن خارج ميشد تافته خود را باز مينمود و مجددا شروع بتافتن ميكرد بطورى كه كارش ضرب المثل كارهاى لغو و بى‏نتيجه شده و آيه وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً   92 نحل اشاره بآن مثل معروف است و ميفرمايد چون در باره ولايت و خلافت على عليه السلام تعهد كرده و پيمان بستيد بعهد خود وفا كنيد و مانند آن زن كه رشته خود را پنبه ميكرد قول و قرار خود را از بين نبريد خداوند بواسطه وجود مقدس امير المؤمنين عليه السلام شما را مورد امتحان و آزمايش قرار خواهد داد و نبايد سوگند و پيمان خود را وسيله فريب و اغواى ديگران ساخته و كسانيكه ثابت قدم هستند بعد از امر خدا و فرموده رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ولايت على عليه السلام دچار تزلزل ننمائيد آنهائيكه راه ولايت را كه راه خدا است بروى مردم مسدود مينمايند بسختى و بدى مبتلا شده و براى آنان عذاب بزرگ و دردناكى خواهد بود.

 

قوله تعالى: مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ 106 نحل

 عياشى از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده فرمود امير المؤمنين بالاى منبر كوفه ميفرمود ايمردم بزودى بنى اميه شما را دعوت ميكنند و واميدارند بر سب من و بيزارى جستن از من و اهل بيت من اگر اكراه كردند شما را سب كنيد مرا اما بدانيد كه من بر دين محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هستم راوى ميگويد حضورش عرض كردم اگر شخصى را وادار بسب نمودند ميتواند كشتن را بر سب اختيار كند فرمود خير بايد طورى عمل كند كه عمار ياسر با كفار عمل نمود و آيه را تلاوت نمودند.

دو شنبه 30 / 6 / 1392برچسب:, :: 1:21 ::  نويسنده : ارادتمند

«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»43 نحل‏

در كافى ذيل جمله «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» از محمد بن مسلم روايت كرده گفت حضور حضرت باقر عليه السلام عرض كردم مردم گمان كرده‏اند اهل ذكر يهود و نصارى ميباشند، فرمود اگر آنها باشند شما را بسوى دين خود دعوت ميكنند و هرگز نشايد پروردگار امر كند شما را بسؤال كردن از اشخاصيكه مردم را از دين اسلام خارج كرده و بسوى دين يهود و نصارى برمى‏گردانند سپس اشاره كرد آنحضرت با دست بسينه مبارك و فرمود ما ائمه اهل ذكر هستيم و مردم بايد از ما سؤال كنند ابن بابويه از ريان بن صلت روايت كرده گفت حضرت رضا عليه السلام در مجلس مأمون هنگاميكه علماء عراق و خراسان در آن مجلس اجتماع كرده بودند فرمود ما ائمه معصومين اهل ذكر هستيم كه خداوند امر فرموده در قرآن از اهل ذكر پرستش كنند و تحقيق نمايند، علماء عرض كردند حضورش مقصود پروردگار از اهل ذكر دانشمندان يهود و نصارى ميباشد، فرمود آنحضرت پناه ميبرم بخدا از اين سخنان اگر مراد آنها باشند ما را بسوى دين و مذهب خود ميخوانند و دعوت ميكنند و ميگويند دين ما افضل و نيكوتر از دين اسلام است مأمون عرض كرد حضورش يا ابو الحسن پس مقصود از ذكر چيست و اهل آن كيست؟ فرمود ذكر رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اهل آن ما ائمه باشيم خداوند اين موضوع را در سوره طلاق آيه 10 بطور روشن بيان ميفرمايد فَاتَّقُوا اللَّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً رَسُولًا يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللَّهِ مُبَيِّناتٍ اى خردمندانيكه ايمان آورده‏ايد از خدا بترسيد كه براى هدايت شما پيغمبرى را فرستاد تا آيات روشن و بينات خدا را بر شما تلاوت كند و تا آنانكه بخدا ايمان آورده و نيكوكار شدند از ظلمت نادانى بسوى معرفت و ايمان باز آورد پس ذكر محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسول خدا است و اهل ذكر ما ائمه از آل آنحضرت ميباشيم و مردم بايد از ما سؤال كنند و نيز از آنحضرت روايت كرده فرمود مراد از اهل ذكر بنا بفرمايش پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آنحضرت و ائمه معصومين عليه السلام ميباشد.

و در روايت ديگرى فرموده اهل ذكر محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ما ائمه از آل آنحضرت ميباشيم كه مردم از ما سؤال مينمايند.

و نيز از وشاء روايت كرده گفت از حضرت رضا عليه السلام معناى آيه را پرسيدم فرمود اهل ذكر ما هستيم و مردم از ما سؤال ميكنند حضورش عرض كردم پس شما مسئول و ما سائل هستيم؟ فرمودند بلى مجددا گفتم آيا بر ما واجب است كه از شما سؤال كنيم؟ فرمودند آرى عرض كردم آيا بر شما هم جواب سؤال ما واجب است يا خير؟ فرمودند خير ما مختار هستيم اگر مقتضى و صلاح بوده و بخواهيم جواب ميدهيم و گر نه پاسخ نخواهيم داد.

 

عياشى ذيل آيه وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ 64  نحل از انس بن مالك روايت كرده گفت روزى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بمن فرمود اى انس براى من ظرف آبى بياور تا وضو بگيرم فورا ظرف آبى بحضورش تقديم نمودم و حضرتش وضو گرفته باتفاق داخل منزل شديم همينكه جلوس فرمود سر مبارك را بلند كرده و بسويم توجه مخصوصى نموده و فرمودند اى انس هر كسى كه اول بر ما داخل شود بزرگ مسلمين و امير مؤمنان خواهد بود پس از شنيدن اين خبر در دل خود آرزو كردم كه اى كاش اول كسى كه وارد ميشود از طايفه من باشد كه اين افتخار نصيب ما بشود كه ناگاه صداى كوبيدن در بلند شد همينكه در را باز نمودم ديدم على ابن أبي طالب عليه السلام است كه  بديدن پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمده‏اند چون پيغمبر على را مشاهده فرمود شتابان على را استقبال نموده دست بگردنش انداخت و مكرر دست بصورت خود ميكشيد و چهره على را مسح مينمود و يا دست بصورت على كشيده سپس چهره خود را مسح ميفرمود بطوريكه على عليه السلام مضطربانه سؤال نمود كه امروز عملى غير عادى و فوق العاده در باره من ميفرمايد كه در مواقع ديگر انجام نميداديد رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود چون تو وصى من هستى مانعى ندارد كه چنين رفتارى بنمايم اى على تو كسى هستى كه از طرف من احكام اسلام را بمردم تبليغ مينمائى و چون مردم در امرى اختلاف كنند تو بايد حكم دهى و رفع اختلاف كنى و تو هستى كه نبوت و پيغمبرى مرا بايد بخلايق برسانى.

 

عياشى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده فرمود مراد از «وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ» على بن أبي طالب عليه السّلام است كه صراط مستقيم ميباشد و مقصود از ابكم و كل على مولاه اول و دومى باشد

 

قوله تعالى: يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها وَ أَكْثَرُهُمُ الْكافِرُونَ  83 نحل  در كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده فرمود چون آيه إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ نازلشد جمعى از اصحاب پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مسجد مدينه اجتماع كرده بيكديگر ميگفتند چه ميگوئيد در مورد اين آيه اگر انكار كنيم آنرا كافر ميشويم و چنانچه ايمان و اعتقاد آوريم بايد ذليل و خوار شويم چه على بن أبي طالب بر ما تسلط پيدا كرده امام و پيشواى ما شود و ميدانيم كه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم راستگو است در آنچه در باره على عليه السلام آورده بهتر آنستكه او را دوست داشته ولى نسبت بعلى اطاعت و پيروى ننمائيم خداوند آيه فوق را در پاسخ آنها نازل نمود و فرمود اين مردم نعمت خدا را كه ولايت على و اولادش ميباشد ميشناسند و پس از آن انكار ميكنند و بيشتر آن مردم كافر بولايت هستند.

 

و نيز از اصبغ بن نباته روايت كرده گفت امير المؤمنين عليه السلام فرمود واى بحال كسانيكه تغيير داده‏اند سنة پيغمبر را و از دين او خارج شدند نميترسند آنها از آنكه عذابى بر ايشان وارد شود سپس تلاوت كرد آيه فوق را و فرمود بخدا قسم ما ائمه اهل بيت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نعمتهاى خدا ميباشيم كه به بندگان عنايت فرموده و بواسطه ما خلايق رستگار خواهند شد

 

 عياشى ذيل آيه فوق از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام روايت كرده فرمود اين مردم پس از آنكه دانستند امر خدا را و شناختند ولايت امير المؤمنين را انكار كردند او را سپس بر سبيل تهديد و وعيد خطاب ميكند به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ميفرمايد ايرسول ما بياد اين مردم بياور و روزى را كه از هر امتى شاهدى برانگيزيم و در آن موقع بكفار اجازه سخن داده نميشود و توبه و استغفار و عذر خواهى ايشان پذيرفته نخواهد شد.

 

عياشى از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام روايت كرده فرمود براى هر عصرى امامى است از ما ائمه و مبعوث ميشوند هر امتى با امام خود تا آن امام شاهد و گواه ايشان باشد در آنچه عمل نموده و بجا آورده‏اند.

 

 

 

در كافى ذيل آيه وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى‏ لِلْمُسْلِمِين 89 نحل َ از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده فرمود ما ائمه فرزندان رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم داناترين مردم هستيم بكتاب خدا و بر حوادث گذشته و اخبار آينده و چگونگى آسمانها و زمين و بهشت و دوزخ و هر چه در آنها است بطورى وقوف داريم مانند آنكه بكف دست خود نگاه بنمائيم و اين آيه را تلاوت نمودند.

 

و نيز از عبد اللّه بن وليد روايت كرده گفت حضرت صادق عليه السلام بمن فرمود مردم در باره حضرت عيسى و موسى و امير المؤمنين عليه السلام چه ميگويند؟ عرض كردم مردم عقيده دارند كه عيسى و موسى از امير المؤمنين افضل بوده‏اند فرمود مگر مردم معتقد نيستند كه علوم پيغمبران را امير المؤمنين دارا بوده است؟ عرض كردم چرا اين موضوع را معترف بوده و اقرار دارند لكن امير المؤمنين عليه السلام را بر پيغمبران اولو العزم مقدم نميدانند حضرت صادق عليه السلام فرمود با آنها با آيات قرآنى محاجه و مخاصمه بنما عرض كردم بكدام آيه؟ فرمود خداوند در آيه 152 سوره اعراف بموسى ميفرمايد وَ كَتَبْنا  لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ   در صورتى كه ميدانيم همه چيز را ننوشته بودند زيرا اگر تمام چيزها نوشته شده بود هرگز موسى بخضر اعتراض نمينمود و در باره محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ميفرمايد، وَ جِئْنا بِكَ شَهِيداً عَلى‏ هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ

 

 و نيز از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه روزى جبرئيل دو عدد انار خدمت پيغمبر اكرم آورد يكى از آن دو را پيغمبر اكرم بتنهائى ميل نمودند و ديگرى را  نصف كرده نيمى از آن را خود و نيمه ديگر را بامير المؤمنين عليه السلام مرحمت فرموده و ميل كردند آنگاه بامير المؤمنين عليه السلام فرمود يا على دانستى اين دو انار چه بود يكى از آن نبوت بود كه بمن اختصاص داشت و ديگرى علم بود كه تو در آن با من شريك بودى.

 

راوى كه حمران بن اعين است گفت بحضرت صادق عليه السلام عرض كردم چگونه على با پيغمبر شريك بود؟ فرمود هر علمى را كه خداوند به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عطا ميفرمود امر ميكرد كه آنرا بعلى عليه السلام نيز تعليم فرمايد.

 

عياشى از عبد الملك بن سليمان روايت كرده كه گفت در دفينه‏اى كه از كاوش محلى موسوم به مرمادى بدست آمده بود لوحى بخط سريانى كشف شده بود كه متعلق به يكهزار و صد سال قبل از آن تاريخ بود و ترجمه آن نوشته چنين بوده زمانى كه فيما بين موسى و خضر در باره پيش آمد خراب كردن كشتى و كشته شدن غلام و استوار ساختن ديوار گفتگو بود (همانطور كه در سوره كهف از قرآن كريم حكايت شده) موسى پس از جدا شدن از خضر بقوم خود برگشت هرون برادرش از مراتب فضل و دانش خضر استعلام نمود موسى گفت خضر داراى علومى بود كه ندانستن آنها بكسى ضرر و زيان نميرساند اما مهمتر و عجيب‏تر از قصه خضر چيزى ديدم كه شرح آن بدين قرار است.

 

موقعى كه من و خضر در كنار دريا ايستاده بوديم ديديم پرنده‏اى بكنار دريا نشست و با منقار خود قطره آبى برداشت و بسمت مشرق انداخت قطره ديگرى بمغرب قطره‏اى بسوى آسمان پرتاب نمود قطره‏اى هم برداشته بزمين انداخت و بالاخره قطره‏اى هم برداشته مجددا بدريا انداخته و چرخى زد و پرواز نمود و از نظر ما غائب شد و اين عمل پرنده مورد تحير و تعجب من و خضر گرديد و مقصود آن مرغ را درك نكرديم در آنحال خداوند فرشته‏اى را بصورت بشرى نزد ما فرستاده و او بما گفت مگر منظور پرنده را ندانسته‏ايد كه چنين متحير ميباشيد گفتيم خدا ميداند كه مفهوم عمل آن پرنده چه بود گفت ميخواهيد مقصود آن پرنده را بشما بگويم قسم بخدائى كه مشرق و مغرب و آسمان و زمين ملك اوست خداوند در آخر زمان پيغمبرى را بنام محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مبعوث ميفرمايد و براى آن پيغمبر وصى و جانشينى بنام على است كه علم تو اى موسى و اى خضر در مقابل علم آن دو چون قطره آبى است كه آن پرنده با منقار خود بدريا انداخت.      

 

دو شنبه 30 / 6 / 1392برچسب:, :: 1:13 ::  نويسنده : ارادتمند

خلاصه مطالب سوره نحل عبارت است از بيان عذاب مشركين و ادله توحيد و ذكر نعمتهائيكه پروردگار ببندگان عطا فرموده و توبيخ مشركين و بت پرستان و مزيت بعضى از مردم بر بعض ديگر از حيث عمر و رزق و امر بعدل و احسان و وفاى بعهد و نهى از فحشاء و منكر و بغى و انذار كفار و مشركين و قبول نشدن عذر آنها و پاداش فرمانبرداران و كيفر معصيت كاران و آنچه بر يهوديان در اثر ظلم و تعدى حرام شده و مدح حضرت ابراهيم و اوصاف ستوده آنحضرت و امر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به پيروى نمودن از حنيفيه و طريقه حضرت ابراهيم و صبر نمودن بر اذيت و آزار خلايق‏

                     

 تفسير جامع، ج‏4، ص: 14

 أَتى‏ أَمْرُ اللَّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا يُشْرِكُون 1-نحل‏

بعض مفسرين سبب نزول آيه را اينطور بيان كرده‏اند هنگاميكه نصر بن حارث از پروردگار درخواست عذاب نمود و گفت پروردگارا اگر ولايت على بر حق و از جانب شما ميباشد فرود آور بر سر ما سنگى از آسمان يا عذابى بفرست تا ما را هلاك گرداند خداوند آيه فوق را در پاسخ درخواست او نازل كرد و فرمود فرمان و عذاب خدا خواهد آمد شتاب نكنيد و شرح عذابى كه بر آنملعون فرستاده شد و هلاك گرديد

 

قوله تعالى: وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُون 16نحل‏

در كافى ذيل آيه فوق از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده فرمود مراد از نجم در اين آيه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و منظور از علامات ما ائمه ميباشيم و اين حديث را ابن بابويه و عياشى نيز روايت كرده‏اند.

و طبرسى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده فرمود رسول خاتم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده خداوند ستارگان را براى اهل آسمان‏ها مأمن قرار داده و براى مردم روى زمين اهل بيت من امان هستند و نيز فرمود مراد از نجم در ظاهر ستاره جدى ميباشد كه بمحاذات قبله است و مردم شبها از روى ستاره جدى راه را تشخيص داده و طى طريق ميكنند ولى در باطن منظور از نجم من و اهل بيت منست.

 

عياشى ذيل آيه فوق از جابر روايت كرده گفت از حضرت باقر عليه السلام معناى آيه را سؤال كردم فرمود مراد از الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ‏0  نحل 20 آن سه نفر هستند كه چون پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بآنها فرمود ولايت على عليه السلام را پذيرفته و از حضرتش پيروى كنند بجاى اطاعت امر پيغمبر دشمنى او را شعار خود ساخته و مردم را بتبعيت از خود وادار كردند اين است معناى قول خداوند كه ميفرمايد (آنهائى كه غير خدا را ميخوانند) و اما معناى لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً يعنى چيزى را پرستش نميكنند وَ هُمْ يُخْلَقُونَ مردم را بتبعيت و پرستش خود دعوت مينمايند و منظور از أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ آنستكه كفارى هستند كه ايمان نمى‏آورند سپس خطاب ميكند به بندگان و ميفرمايد خداى شما كه نعمت بخش است يكتا و يگانه است ثابت و برقرار باشيد بر پرستش او و كسانيكه بآخرت اعتقاد ندارند دلهاى ايشان منكر حق بوده و حق را نشناسند از جهة آنكه نظر و انديشه نميكنند

 

 عياشى ذيل آيه قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ  نحل 22-  از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده فرمود مقصود از آيه منافقين است قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ يعنى بدل كافرند وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ يعنى از ولايت على عليه السلام سرپيچى مينمايند

 

و معنى إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ نحل 23-  آنست كه خداوند كسانى را كه از ولايت على استنكاف ورزيده‏اند دوست ندارد.

 

قوله تعالى: وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ نحل 24-  در اين آيه بيان ميكند احوال مشركين و گفتار آنها را و چون باين مردم متكبر گفته شود كه خداوند در شأن على عليه السلام چه آياتى بر پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل فرموده است ميگويند اينها وحى خدا نيست و افسانه پيشينيان ميباشد.

چهار شنبه 18 / 6 / 1392برچسب:, :: 20:54 ::  نويسنده : ارادتمند

حجر

خلاصه مطالب اين سوره عبارتست از آغاز آفرينش بشر، و اسرار وجود آنها و قصص و ارشاد و انذار خلايق و صنع و حكمت پروردگار و تسليت خاطر مبارك پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

 

تفسیر جامع، ج‏3، ص: 453

 ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُون  حجر3

سعد بن عبد اللّه در بصائر الدرجات از جابر بن يزيد جعفى روايت كرده گفت فرمود حضرت صادق عليه السّلام امير المؤمنين عليه السّلام فرموده وقتى كه من با شيعيان خود خارج  شوم و عثمان و پيروانش بيرون آيند طايفه بنى اميه در آن روز تمام آرزو كنند كه ايكاش دست از نفاق خود كشيده و اقرار بولايت نموده و مؤمن بوديم.

 

 ابن بابويه از حضرت صادق عليه السّلام ذيل آيه هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ - 41   روايت كرده فرمود منظور از صراط امير المؤمنين عليه السّلام ميباشد و اين راه على عليه السّلام است كه مستقيم و مايه هدايت و سعادت عالم بشريت است و اين حديث را در كافى نيز روايت كرده است.

ابن شاذان در كتاب مناقب امير المؤمنين كه يكصد منقبت در آن ذكر نموده در منقبت هشتاد و پنج روايت نموده كه حضرت باقر (ع) فرمود پدرم امام زين العابدين فرمودند روزى عمر بن خطاب در حضور پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از جاى خود بلند شده عرض كرد اى رسول خدا هميشه در باره على بن أبي طالب ميفرمائيد

انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى‏

كه تو يا على بمنزله هارون نسبت بموسى نزد من ميباشى جز آنكه پس از من نبوت و پيغمبرى وجود نخواهد داشت مقام هرون و موسى در قرآن تصريح و بيان گرديده ولى براى على در قرآن ذكرى نشده است، پيغمبر اكرم از گفتار او سخت غضبناك شده فرمودند اى عرب خشن اى غليظ مگر قول خداوند را كه در قرآن ميفرمايد هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ را نشنيده‏اى.

 

قوله تعالى: إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ وَ إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ 75-76 حجر    يعنى در هلاكت قوم لوط براى هوشمندان و اهل فراست عبرتها است.

در بصائر الدرجات از عبد الرحمن بن كثير روايت كرده گفت حضور حضرت صادق عليه السّلام براى اداى فريضه حج مشرف بودم روزى آنحضرت بالاى كوه تشريف بردند نظرى بآنمردم نمود فرمود چه بسيارند ضجه و ناله كنندگان و چقدر اندك است حاج و حج كنندگان داود رقى حضورش عرض كرد ايفرزند رسول خدا آيا خداوند دعاى تمام اين خلايق را كه مشاهده ميكنيم باجابت ميرساند و آنان را مى‏آمرزد؟ فرمود واى بر تو اى ابا سلمان خداوند نمى‏آمرزد كسانيكه باو شرك آورده‏اند و براى ذات مقدسش شريك و همتا قائل هستند و هر آنكه منكر ولايت امير المؤمنين عليه السّلام باشد مانند كسى است كه بت مى‏پرستد،

 

 عياشى از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده فرمود روزى امير المؤمنين عليه السّلام در مسجد كوفه تشريف داشتند بانوئى با شوهر خود وارد شد حضور آنجناب و از رفتار شوهر شكايت نمود آنحضرت بسود شوهر حكم فرمود بانو در غضب شد و گفت بخدا قسم حكم بعدالت نفرمودى و خدا از حكم تو رضايت ندارد امير المؤمنين عليه السّلام توجهى بآن بانو كرد و فرمود اى زن سليطه و دروغگو و اى كسيكه حيض نمى‏بينى از محليكه زنان حايض ميشوند آن بانو بمحض اينكه اين فرمايشات را شنيد بدنش بلرزه افتاد و بسرعت خارج شد و ميگفت واويلا از اين سخن زشتى كه حضور امير المؤمنين گفتم در بين راه عمرو بن حريث كه يكى از معاندين بود باو رسيد گفت اى كنيز خدا چه شد تو را نخست سخنانى بامير المؤمنين عليه السّلام گفتى كه مرا مسرور و خوشحال نمودى سپس ترسيدى و فرار كردى آن بانو گفت سزاوار نيست با زن اجنبى ميان راه سخن بگوئى گفت ترا بخدا سوگند مرا از اين واقعه آگاه نما آن بانو گفت بخدا قسم امير المؤمنين از منويات و باطن من خبر داد و از خود من بباطن بهتر اطلاع دارد از زمانى كه من با شوهرم ازدواج كرده‏ام اين مطلب را از او پوشيده داشتم من مانند ساير زنان از محل معهود حايض نميشوم عمرو بن حريث حضور امير المؤمنين عليه السّلام مراجعت نمود و عرض كرد بخدا قسم اى امير المؤمنين عليه السّلام من نمى‏دانستم كه حضرتت از علم كهانت اطلاع داريد فرمود واى بر تو اى پسر حريث خداوند ارواح را دو هزار سال پيش از خلقت اجساد آفريد هنگاميكه ارواح را در اجساد داخل كرد ميان جبين آنها نوشته شد مؤمن يا كافر و همانطور باقى هستند تا روز قيامت سپس نازل كرد آن موضوع را در قرآن بر پيغمبرش بقولش إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ و رسول اكرم اهل فراست بود بعد از آن حضرت من اهل فراست هستم و پس از من ذريه و اولاد گرام من اهل فراست خواهند بود وقتى نظر كردم بسوى آن بانو خبر دادم او را از باطنش و دروغ نگفتم و اطلاع من از باطن اشخاص از روى علم كهانت نمى‏باشد كه تو گمان كرده‏اى اينها علوم و دانشى است كه خداوند بخلفاء و ائمه و جانشينان خود در روى زمين عطا فرموده.

در كافى ذيل آيه إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ از اسباط بن سالم روايت كرده گفت حضور حضرت صادق عليه السّلام بودم مردى وارد شده و معناى اين آيه را سؤال كرد فرمود مراد از متوسمين ما ائمه هستيم و راه ما راه ثابت و برقرارى است. و اين حديث را در كتاب بصائر الدرجات صفار و نيز شيخ مفيد در كتاب اختصاص روايت نموده‏اند بزيادتى كه فرمود پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود از فراست شخص مؤمن بپرهيزيد كه بنور خدا مى‏بيند.

كلمه توسم بمعناى فراست و هوشمندى است و اهل فراست ائمه معصومين ميباشند

 

 

ابن بابويه در آيه فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ 93-94 حجر    از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده فرمود پيغمبر اكرم مدت پنج سال از ترس دشمنان نبوت خويش را كتمان نموده و دعوتى بعمل نياورد و فقط امير المؤمنين عليه السّلام و خديجه كبرى عليه السّلام با آنحضرت بودند سپس در اجراى مفاد آيه فوق پيغمبر اكرم اظهار امر نموده پيغمبرى خويش را اعلام فرمود.

 

ابن بابويه ذيل آيه إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده فرمود اين آيه در مكه و سال سوم بعثت پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شده است.

پيغمبر اكرم روز دوشنبه بود كه به نبوت مبعوث گرديد و روز سه شنبه امير المؤمنين و سپس خديجه عيال آنحضرت ايمان آورده و اسلام اختيار كردند روزى ابو طالب باتفاق جعفر بديدن پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رفته بود مشاهده كرد پيغمبر بنماز ايستاده و على در طرف راست آنحضرت است ابو طالب بجعفر فرمود تو نيز در طرف چپ پسر عمويت بايست و نماز بگذار جعفر بمحازات پيغمبر اكرم بايستاد ولى آنحضرت كمى جلوتر رفته بنماز خود ادامه دادند و مكرر ديده شد كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بنماز مشغول ميشدند و على و جعفر و زيد بن حارثه و خديجه بحضرتش اقتداء ميكردند از بعثت دو سال گذشته بود كه اين آيه: فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ نازل شد

 

چهار شنبه 18 / 6 / 1392برچسب:, :: 20:46 ::  نويسنده : ارادتمند

ابراهیم

خلاصه مطالب اين سوره بيان داستان پيغمبران گذشته و امتهاى ايشان و عاقبة كسانيكه تكذيب كرده‏اند آنها را و دعاى حضرت ابراهيم است

 

تفسير جامع، ج‏3، ص: 433

 مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ كَرَماد 18 ابراهيم‏

فرمود حضرت صادق عليه السّلام هر كه اقرار بولايت امير المؤمنين نكند اعمال و عباداتش باطل شود مانند خاكسترى كه در معرض تند باد واقع گردد.

 

 

عياشى ذيل آيه وَ قالَ الشَّيْطانُ   22-ابراهيم   از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده فرمود مراد از شيطان در اينجا و يا هر كجا در قرآن جمله وَ قالَ الشَّيْطانُ است «دومى» ميباشد                       

 و بسند ديگر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده فرمود روز قيامت شيطان را در هفتاد غل و زنجير بسته و او را بمحشر آورند دومى را بيكصد و بيست غل و زنجير در محشر حضور خلايق حاضر كنند شيطان او را ببيند گويد كيست اين شخص و چه معصيت نموده كه عذابش چند برابر من مى‏باشد و حال آنكه تمام مردم را من فريب داده و اغوا كرده‏ام؟ فرشتگان گويند او دومى است كه در حق امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السّلام ظلم و تعدى نموده و حق آن بزرگوار را غصب كرده شيطان نزديك او رود گويد واى بر تو چگونه در باره على ستم نمودى مگر از حال من آگاه نبودى هنگاميكه خداوند امر فرمود آدم را سجده كنم تمرد امر پروردگار نموده و عصيان كردم در اثر آن از قرب جوار پروردگار دور گشته از حق تعالى تقاضا كردم كه مرا مسلط گرداند بر فرزندان آدم خصوصا بر محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و آل او و بر على عليه السّلام و شيعيانش خطاب رسيد اى شيطان تو بر بندگان خاص خالص من تسلط نخواهى داشت جز بر ستمكارانى كه از تو پيروى كنند تا آنوقت نشناخته بودم مقام محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على را چگونه هواى نفس واداشت تو را كه در حق على عليه السّلام ستم كنى دومى در پاسخ شيطان باو گويد تو امر كردى مرا كه ظلم و تعدى كنم و حق آنحضرت را غصب نمايم شيطان باو گويد خداوند تو را دعوت بحق نمود و بحقيقت و راستى فرمود روز قيامت و حشر و حساب و كيفر و پاداش بر حق است من گفتم معاد و قيامت و حساب و بهشت و دوزخ دروغ است و وعده دادم اگر كافر شوى و مرتكب معاصى بشوى من تو را از عقاب و كيفر پروردگار نجات داده و رها كنم اين وعده خلافى را كرده و بدروغ اميدوار كرده بودم تو را منكه بر گفتار و وعده‏هاى خود دليل و برهانى نداشتم و هيچوقت نسبت بتو اقتدار و تسلطى نداشته و هرگز مجبور و اكراه نكرده بودم تو را كه از من پيروى كن و راهى بر كفر و عصيان تو نداشته مگر بوسوسه و دروغ بافى و وعده خلافى چگونه دعوت مرا پذيرفتى و مخالفت امر پروردگار نمودى نبايد امروز ملامت كنى مرا بلكه نفس سركش خود را ملامت كن چه از امر راست و حقيقت پروردگار با بودن دليل و حجت آشكار تجاوز كرده و عدول نمودى و اطاعت و فرمانبردارى از او را ترك و رها نموده و بدنبال گفتار پوچ و دروغ بى‏مدرك من آمدى و پيرو من شدى امروز نتوانم بفرياد تو رسم تو نيز بفرياد من نرسى چه هر يك بجرم معصيت خود گرفتاريم و بآنچه در باره من اعتقاد داشتى و خيال مينمودى كه من شريك خدا هستم و بمن ايمان آورده بودى منكر و كافرم بدانكه امروز براى ستمكاران جز كيفر و عذاب شديد دردناك چيزى نخواهد بود

 

 بشارت ميدهد بمؤمنين و آنهائيكه كارهاى خوب و شايسته ميكردند بهشتى را كه زير درختهايش نهرهائى جاريست بقولش» وَ أُدْخِلَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ آنگاه بمقتضاى فهم و دانش مردم و براى ترغيب و تحريص آنها در پيروى كردن از حق ايمان و كفر را بدو درخت مثال زده و ميفرمايد اى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آيا توجه نمائى چگونه خداوند كلمه پاكيزه را بدرخت زيبائى مثل زده كه ريشه و ساقه آن برقرار و شاخه‏اش از بلندى و رفعت در آسمان است فرمود پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مثل اسلام مانند درخت ثابتى است كه ريشه آن ايمان بخدا و رسول و ولايت امير المؤمنين عليه السّلام و فرزندانش باشد و نماز پنجگانه شاخه آن و زكوة خمس ميوه آن و روزه و اخلاق نيكو و حسنه ورق و برگ آن باشد و نيز فرمود براى خداوند عمودى از نور است اصل آن در زير طبقه هفتم زمين است و بالاى آن در زير عرش است چون بنده گويد

 «لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه على حجة اللّه»

عرش بلرزد و عمود بجنبد حق تعالى گويد ساكت شو عرض كند چگونه ساكن شوم هنوز گوينده كلمات را نيامرزيده خطاب رسد اى فرشتگان و ساكنان آسمانهاى من گواه باشيد كه او را آمرزيدم.

در كافى از عمرو بن حريث روايت كرده گفت سؤال كردم از حضرت صادق عليه السّلام معنى آيه كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ را فرمود رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اصل و ريشه درخت است و امير المؤمنين عليه السّلام فرع و تنه آن و ائمه از فرزندان آن حضرت شاخها و علم و دانش ائمه ميوه درخت و شيعيان برگ آن باشند عرض كردم حضورش آيا برگهاى آندرخت كم و زياد ميشود؟ فرمود سوگند بخدا هرگاه مؤمنى متولد شود از آندرخت برگ تازه‏اى سبز شود و برويد و زمانى كه مؤمن از دنيا برود آن برگ ساقط شود و بيفتد.

 و از سلام بن مستنير روايت كرده گفت از حضرت باقر عليه السّلام معناى كلمه طيبه و شجره طيبه را پرسيدم؟ فرمود مراد از شجره و درخت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است كه نسب ايشان در بنى هاشم ثابت است و منظور از فرع شجره على عليه السّلام است و فاطمه عليها السّلام شاخه و ائمه عليهم السّلام ميوه آن شجره ميباشند و شيعيان برگهاى درخت هستند هرگاه يكى از شيعيان بميرد برگى از درخت مزبور مى‏افتد و چون مؤمنى متولد شود برگى برويد عرض كردم پس معناى تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها چيست؟ فرمودند شيعيان همواره در مسائل حرام و حلال حج و عمره و غيره از ائمه استفتاء نموده و جواب اخذ مينمايند و از ميوهاى علم و دانش ايشان هميشه بهره‏مند ميشوند و هم در اين آيه خداوند دشمنان آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را به شجره خبيثه مثل زده است.

 

چهار شنبه 18 / 6 / 1392برچسب:, :: 20:38 ::  نويسنده : ارادتمند

سوره رعد

خلاصه مطالب و مضامين اين سوره بيان ادله توحيد از روى علوم طبيعيه و علم اخلاق و وعده ثواب پاداش اعمال و وعيد از عقاب و كيفر ترك واجبات و اثبات رسالت مى‏باشد.

تفسير جامع، ج‏3، ص: 387

ابن بابويه در آيه إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ از مسعده روايت كرده گفت حضور حضرت صادق عليه السّلام بودم پيرمردى عصا زنان خدمتش رسيده سلام كرد و گفت اى فرزند رسول خدا اجازه فرمائيد دست شما را ببوسم پس از بوسيدن دست آن حضرت بنا كرد بگريه كردن حضرت باو فرمودند اى شيخ چرا گريه ميكنى؟ گفت فدايت شوم عمرم بپايان رسيده و يكصد سال است بانتظار زيارت امام قائم از آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هر ماه و سالى كه ميگذرد ميگويم در اين ماه و يا در اين سال ظهور ميكند ديگر استخوانهايم سست و اجلم نزديك شده و موفق بزيارت آن حضرت نشده‏ام و ميبينم شما در معرض قتل و هلاك هستيد و دشمنانتان در كمال خوشى و بى‏حيائى جولان ميزنند چگونه گريه نكنم؟! حضرت صادق عليه السّلام از بيانات پيرمرد سخت متأثر شده و چشمان مباركش پر از اشك شد فرمود خداوند ترا بسلامت دارد كه در مرتبت و منزلتى رفيع هستى و اگر بميرى روز قيامت با ما آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه ثقل آنحضرت هستيم محشور خواهى شد پيرمرد گفت با اين فرمايشى كه از شما شنيدم ديگر غمى ندارم آنگاه حضرت صادق عليه السّلام فرمود اى مرد قائم فرزند حسن عسكرى است و حسن فرزند على و على فرزند محمد و محمد فرزند على بن موسى الرضا و او فرزند اين پسرم موسى است و دست مباركش را بر سر موسى بن جعفر گذارد و فرمود ما دوازده امام معصوم ميباشيم پيرمرد پرسيد آيا بعضى از شما بر بعض ديگر برترى دارند؟ فرمود خير تمام ما در فضيلت با يكديگر مساوى ميباشيم اى مرد بدان اگر از دنيا باقى نباشد مگر يك روز خداوند آن روز را طولانى ميفرمايد تا آنكه قائم ما اهلبيت را ظاهر گرداند و آگاه باش كه شيعيان ما در فتنه و حيرت ميافتند از غيبت آن حضرت و خداوند ايمان مخلصين و دوستداران او را ثابت ميگرداند.                       

 و در كتاب بصائر الدرجات بسند خود از ابى حمزه روايت كرده گفت شنيدم كه حضرت باقر عليه السّلام ميفرمود روزى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آب خواسته وضو گرفتند و پس از فراغت از وضو دست امير المؤمنين عليه السّلام را گرفته فرمودند إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ سپس دست مبارك را بسينه على عليه السّلام گذاشت و فرمود وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ آنگاه فرمود اى على تو اصل دين و منار و نشانه ايمان و كمال هدايت و پيشرو رو سفيدانى براى تو وجود تمام اين فضائل را گواهى ميدهم- و از طريق عامه و خاصه روايات زيادى در دست است كه ميرساند اين آيه در شان و منزلت امير المؤمنين عليه السّلام است و مراد از هادى و هدايت كننده آن حضرت و ساير ائمه معصومين ميباشند.

در كافى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده فرمود مراد از منذر پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و هادى امير المؤمنين و ائمه طاهرين يكى بعد از ديگرى هستند و در هر زمان هادى امامى است كه حافظ دين ميباشد و اين آيه رد بر كسانى است كه وجود امام را در هر زمانى منكرند و البته هيچوقت زمين خالى از حجت نيست چنانچه فرمود امير المؤمنين عليه السّلام هرگز زمين از حجت قائم خالى نباشد يا بامر خدا او ظاهر است و مردم او را مى‏بيند و يا آنكه غايب است چه آنكه بدون امام حجت پروردگار بر خلق باطل و راه هدايت مسدود ميشود.

 

 وَ هُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ وَ أَنْهاراً وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِيها زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (3)

و او است آنكه گسترد زمين را و قرار داد در آن كوههاى پا برجا و نهرها را و از تمامى ميوجات قرار داد در آن دو صنف دو تا، ميپوشاند لباس شب را بروز همانا در اين هر آينه آيتها است براى گروهى كه تفكّر ميكنند

طبرسى و ابن شهر آشوب از جابر انصارى روايت كرده‏اند گفت شنيدم پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بامير المؤمنين عليه السّلام فرمود يا على مردم از درختان و شجره متعددى باشند ولى من و شما از يك شجره هستيم سپس آيه فوق را تلاوت نمودند.                       

 

كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ ...   رعد17

ابن شهرآشوب ذيل آيه مزبور از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده فرمود مراد از كلمه حق در اين آيه وجود مقدس امير المؤمنين عليه السّلام است.

 

عياشى ذيل آيه وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ - 21رعد   از حضرت رضا عليه السّلام روايت كرده فرمود رحم و پيوند ما آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بعرش الهى متصل است و پيوسته ميگويد خدايا رحمت كن بكسيكه بمن صله كرد و جدا و قطع كن هر كه صله ما را قطع مينمايد و اين آيه در حق آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شده و همان عهدى استكه در عالم از براى ولايت امير المؤمنين عليه السّلام و ائمه معصومين از مردم گرفته شده ولى منافقين و دشمنان ما نقض عهد نمودند.

 

 

قوله تعالى: وَ الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ  - 25رعد  على بن ابراهيم از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده فرمود مراد نقض عهدى است كه يكمرتبه در عالم ذر از خلايق گرفته شد و يكمرتبه هم پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در روز عيد غدير خم براى ولايت و خلافت امير المؤمنين عليه السّلام و ائمه از مسلمانان گرفت.

 

 

 طُوبى‏ لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآب 29رعد

و از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده فرمود طوبى نام درختيست در بهشت كه خانه امير المؤمنين ميباشد و در خانه هر يك از شيعيان آنحضرت شاخه يا برگى از آندرخت وجود دارد كه در سايه‏اش جمعى از محبين و شيعيان زندگانى مينمايند

 

و در كافى ذيل آيه قُلْ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً  43رعد   از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده فرمود در اين آيه خداوند بما نظر داشته ولى بعد از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم على امير المؤمنين عليه السّلام اول و افضل و اعلم و بهتر از ماست.

 صاحب كتاب بصائر الدرجات بسند خود از عبد اللّه بن بكير و او از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده گفت در حضور آنحضرت راجع بحضرت سليمان و حشمت و سلطنت و مقام علمى و منزلتش بحث و مذاكره شد فرمودند خداوند بسليمان فقط يك حرف از اسم اعظم عطا فرموده بود ولى مصاحب شما (كه مراد خود آنحضرت است) كسى است كه خداوند در باره‏اش ميفرمايد قُلْ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ   43رعد  سپس فرمودند بخدا قسم علم كتاب نزد امير المؤمنين عليه السّلام و ما ائمه ميباشد عرض كردم فدايت شوم راست فرموديد

 

و نيز از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده كه فرمود اين آيه در حق على امير المؤمنين نازل شده بعد از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حضرتش عالم امت ميباشد و پس از امير المؤمنين ائمه معصومين صاحب علم كتاب هستند.

و اين حديث را عياشى و ابن بابويه نيز روايت كرده‏اند و از طريق مخالفين نيز روايات بسيارى است كه ميرساند مراد از كسى كه واجد علم كتاب است امير المؤمنين عليه السّلام ميباشد و اين آيه در شأن آنحضرت وارد شده است.

و نيز از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده فرمود مراد از كسيكه علم كتاب نزد اوست امير المؤمنين عليه السّلام ميباشد و از آنحضرت پرسيدند آيا كسى كه واجد علمى از كتاب است داناتر ميباشد يا آنكه داراى علم كتاب است؟ فرمود دانش آنكه علمى از كتاب دارد در مقابل كسيكه علم كتاب دارد چون قطره‏اى در برابر دريا است دانش او مانند پر و بال مگسى است كه از درياى علم گرفته باشد.

امير المؤمنين عليه السّلام فرمود بدانيد و آگاه باشيد علمى كه خداوند بر آدم و تمام پيغمبران تا پيغمبر خاتم از آسمان نازل فرمود در نزد من و عترت پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ميباشد.

  

چهار شنبه 4 / 6 / 1392برچسب:, :: 19:32 ::  نويسنده : ارادتمند

الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْرى‏ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا و از عقبه روايت كرده گفت فرمود حضرت صادق عليه السّلام روز قيامت خداوند نپذيرد از بندگان دين و مذهبى جز اين مذهب كه شما شيعيان داريد و هر وقت جان بگلو رسد مشاهده كنيد پيغمبر خدا و امير المؤمنين عليه السّلام را مژده دهند كه اى مؤمن من رسول خدا هستم بهترم از آن مالى كه در دنيا جا گذاشتى پس از آن امير المؤمنين بفرمايد من على بن أبي طالب ميباشم كه دوست داشتى مرا امروز نفع و سود بخشد بتو دوستدارى من، سپس فرمود حضرت صادق اى عقبه بياناتى كه گفتم در قرآن است عرض كردم فدايت گردم در كجاى قرآن ميباشد؟ فرمود در سوره يونس و تلاوت نمود آيه الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْرى‏ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا و فرمود خلافى در وعده پروردگار نيست. ابن بابويه در آيه وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ مُوسى‏ وَ أَخِيهِ از ريا بن صلت روايت كرده گفت حضرت رضا عليه السّلام در مجلس مأمون حضور داشتند و جمعى از علماء و متكلمين نيز حاضر بودند از آنحضرت پرسيدند فرق ميان عترت و امت چيست؟ و چرا عترت بر امت عزت تفسير جامع، ج‏3، ص: 229 و شرافت دارند حضرت براى عترت و تفسير اصطفى و برگزيدن عترت دوازده وجه بيان فرموده تا جائيكه فرمودند پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از مسجد تمام مردم را بجز عترت خود بيرون نمودند مردم حتى عمويش عباس اعتراض كرده گفتند چرا عترت را باقى گذاشتى و همه را خارج كرديد فرمود من اين كار را باختيار و ميل خود نكرده‏ام بلكه بدستور خداوند عمل نمودم كه بمن ابلاغ شده، نسبت على بمن چون نسبت هرون است بموسى علماء از حضرت پرسيدند در تأييد اين بيان در قرآن مدرك وجود دارد فرمودند بلى و اين آيه را تلاوت نمودند وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ مُوسى‏ وَ أَخِيهِ تا آخر آيه و اين آيه منزلت امير المؤمنين عليه السّلام را نسبت به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ميرساند و بعلاوه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تصريح فرمودند كه اى مردم بدانيد و آگاه باشيد دخول شخص جنب بمسجد حرام است و حلال نيست مگر براى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و آل او، و حضرت رضا عليه السّلام فرمود با اين ترتيب چه كسى ميتواند مقام و منزلت ما را انكار كند در صورتى كه اين فرموده پيغمبر است كه من شهر علمم عليم در است و هر كه بخواهد وارد شهر شود ناگزير تفسير جامع، ج‏3، ص: 230 است از در آن داخل شود و براى ثبوت شرف و فضيلت عترت بر امت همينقدر كافى است و اين موضوع را كسى جز دشمنان و معاندين انكار نميكنند. ابن مغازلى شافعى در كتاب مناقب از عدى بن ثابت روايت كرده گفت روزى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تشريف آورده فرمودند خداوند بسوى پيغمبرش موسى وحى رسانيد كه مسجدى پاكيزه و طاهر بنا كن و در آن مسجد جز خود و هارون برادرت كسى نبايد سكونت نمايد و در مسجد من هم نبايد غير از من و على و فاطمه و فرزندانش ديگرى سكونت اختيار كند ذيل آيه فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده فرمود شبى كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را بمعراج بردند آنچه خداوند در فضيلت و شرافت و مقام و منزلت على امير المؤمنين عليه السّلام نازل ميفرمود بصورت وحى به پيغمبر رسانيد و چون حضرتش در بيت المعمور رسيد تمام انبياء و پيغمبران حضور يافته و در پشت سر پيغمبر ايستاده و به پيشوائى و امامت آن جناب نماز گذاردند در پايان نماز در نفس پيغمبر در مقام و منزلت على اعجاب آميخته به تحسين پديد آمد كه تقرب او نزد پروردگار تا چه پايه‏اى است و چگونه در موارد عديده در قرآن كريم آياتى در اين مورد نازل شده است! خداوند اين آيه فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ را بر پيغمبر نازل كرد و فرمود چنانچه در فضيلت و بزرگى على شكى دارى پيغمبران سلف همه در خدمت تو حضور دارند از آنها سؤال كن كه امير المؤمنين على را چگونه ميشناسند و در كتب آسمانى كه براى آنها نازل نموده‏ايم از قبيل صحف و زبور و تورات و انجيل مانند قرآنى كه براى تو نازل كرده‏ايم در باره امير المؤمنين على عليه السّلام و شرافت او چه بياناتى مندرج است پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از انبياء و پيغمبران سؤال نمود همگى گفتند بلى در كتاب‏هاى نازل شده بر ما از طرف پروردگار عظمت مقام و فضيلت شأن على امير المؤمنين بيان و تشريح گرديده است. و ثعلبى در تفسير خود و خطيب در كتاب اربعين (اين دو نفر از علماء عامه هستند) بسندهاى خود از ابن مسعود روايت كرده‏اند گفت فرمود پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در شب معراج با جبرئيل بآسمان هفتم رسيدم قصرى از ياقوت سرخ ديدم جبرئيل گفت اين بيت المعمور است كه خداوند پنجاه هزار سال قبل از خلقت آسمان و زمين آنرا خلق فرموده در آنجا تمام پيغمبران حضور يافته و من بر آنها امام شده و نماز گذارديم و چون از نماز فارغ شديم فرشته‏اى نزد من آمد و گفت اى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حقت سلام ميرساند و ميفرمايد از اين پيغمبران پيش از خودت سؤال كن براى چه آنها را مبعوث نموده بوديم پيغمبر پرسش فرمود همگى گفتند ما مبعوث نشديم مگر براى تصديق نبوت تو و ولايت على بن أبي طالب جانشين تو. وَ لَوْ جاءَتْهُمْ كُلُّ آيَةٍ حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ (97) و از حضرت صادق عليه السّلام ذيل آيه وَ لَوْ جاءَتْهُمْ كُلُّ آيَةٍ روايت كرده فرمود مراد كسانى ميباشد كه پس از عرض ولايت حقه بايشان باز ولايت امير المؤمنين را انكار ميكنند و حال آنكه خداوند واجب فرموده ولايت آنحضرت را كه ايمان آورده و تصديق او نمايند پس ايمان نياورند تا عذاب خدا را مشاهده كنند.

چهار شنبه 4 / 6 / 1392برچسب:, :: 19:23 ::  نويسنده : ارادتمند

 

خلاصه مطالب و مضامين اين سوره عبارت است از استدلال بر وجود صانع از روى تردد شب و روز و آثار قدرت الهى كه در جهان موجود است و معرفة پروردگار و ادله بر توحيد از روى معرفت نفس و نظر در ازمنه گذشتگان و دلائل بعث و حشر و احوال مبعوثين و اثبات نبوة و توبيخ جاهلين و قصه نوح و داستان موسى و فرعون.

 

عياشى ذيل جمله وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده فرمود مراد از ايمان در آيه ولايت امير المؤمنين عليه السّلام و ائمه معصومين است و منظور از قدم صدق رسول اكرم و شفاعت او و اهل بيت باشد و اينحديث را طبرسى نيز روايت كرده

قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ قُلِ اللَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ (34)

در كافى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده فرمود نخست حكميكه امير المؤمنين فرمود ميان مردم بعد از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آن بود شخص شراب خوارى را آوردند نزد أبو بكر تا حد باو جارى كند أبو بكر باو گفت آيا شراب خوارى آنمرد پاسخ داد بلى ولى نميدانستم كه شراب در اسلام حرام است أبو بكر با عمر در خصوص آنمرد مشورت نمود عمر گفت اين مسئله بسيار دشواريست جز ابو الحسن امير المؤمنين عليه السّلام كسى حكم آن را نداند أبو بكر و عمر باتفاق سلمان حضور آنحضرت شرفياب شدند مسئله مزبور را مطرح كردند امر فرمود آنشخص را بنزد مهاجر انصار ببرند و از آنها سؤال كنند آيا كسى آيه حرمت شراب را بر آن مرد تلاوت كرده يا خير چنانچه آيه حرمت را نشنيده باشد بحثى بر او نيست چه حرمت فرع دانستن است كسى از مهاجر انصار گواهى نداد بر قرائت نمودن آيه لذا او را رها كرده و حد جارى نكردند سلمان عرض كرد اى امير المؤمنين باين حكم هدايت فرموديد آنها را فرمود اى سلمان خواستم حجة را بر آنها تأكيد و تمام كرده باشم چه خداوند ميفرمايد آيا كسيكه مردم را براه حق رهبرى مينمايد سزاوار است به پيروى كردن از او يا آنكه هدايت نميكند

: وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ أَ حَقٌّ هُوَ قُلْ إِي وَ رَبِّي إِنَّهُ لَحَق‏

على بن ابراهيم از صادقين عليه السّلام روايت كرده معنى آيه آنست اى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اهل مكه ميپرسند آيا على عليه السّلام بحق امام است بگو سوگند به پروردگار امامت او بدستور خدا و فرموده اوست.

قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ (58)

 از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده فرمود فضل خدا رسول اوست و رحمت پروردگار امير المؤمنين عليه السّلام است كه مؤمنين و شيعيان بوجود مقدسش شادمانى ميكنند و حضرتش براى شيعيان بهتر است از طلا و نقره و ثروتيكه دشمنان دارند.

در كافى از حضرت رضا عليه السّلام روايت كرده فرمود ولايت آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بهتر است از براى مردم از آن مالى كه در دنيا جمع آورى ميكنند.

و از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده فرمود اقرار به نبوت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اعتقاد بولايت على بن أبي طالب عليه السّلام و اولاد گرام آنحضرت از تمام مال و ثروتهاى دنيا بهتر است براى مردم.

ابن بابويه از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده فرمود پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روزى سوار شدند و از مدينه به اطراف شهر تشريف بردند امير المؤمنين پياده در ركاب آنحضرت حركت نمودند پيغمبر فرمود يا على پروردگار بمن امر فرموده هر وقت سواره راه طى نمايم شما هم بايد سواره باشيد و هر زمان پياده روم پياده راه پيمائيد يا در رديف من سوار شويد و يا بمدينه برگرديد خداوند گرامى نداشته مرا به چيزى جز آنكه بمثل آن تو را گرامى داشته برگزيد مرا برسالت و تو را بامامت و ولايت سوگند بخدائيكه مرا بحق فرستاده ايمان بمن ندارد كسيكه انكار كند تو را و اقرار و اعتراف بمن ندارد آنكه بولايت تو اعتقاد نداشته باشد فضيلت من از تو و فضيلت تو از من است مراد از فضل و رحمت خدا كه در قرآن ميفرمايد قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا ما باشيم يا على نيافريد پروردگار تو را مگر آنكه وسيله پرستش او باشى و بوسيله جنابت خلايق معالم دين خود را بشناسند و اموراتشان را اصلاح كنند گمراه شود هر كه از تو دورى بجويد و هدايت نشود كسيكه براه ولايت تو سير نكند، و مقصود از هدايت در آيه وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى   - طه 82  راهنمائى بولايت تو ميباشد اگر تو نبودى حزب خدا نبود و شناخته نميشد، بوسيله جنابت دشمنان خدا دانسته شوند هر كه بدون ولايت تو وفات كند روز قيامت بحال او هيچ عملى نفع ندهد در باره تو آيه يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ - مائده 67   نازل شده و اگر نرسانم بمردم ولايت و امامت تو را تمام اعمال و زحمات رسالت من از بين برود هر كه ملاقات كند خدا را روز قيامت بدون ولايت تو جميع عبادات او باطل گردد من اين سخنان را از خود نمى گويم بلكه وحى شده از طرف خدا و بايد بمردم برسانم.

چهار شنبه 4 / 6 / 1392برچسب:, :: 18:47 ::  نويسنده : ارادتمند

يَأَايهُا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ كُونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ(119)

اى آنچنان كسانيكه ايمان آورديد بترسيد از خدا و باشيد با راستگويان‏

عياشى از ابى حمزه ثمالى روايت كرده گفت فرمود بمن حضرت باقر عليه السّلام اى ابا حمزه كسانى پرستش ميكنند خدا را كه او را شناخته باشند و آنهائيكه پروردگار را نشناخته‏اند غير خدا را پرستش كنند در اثر نادانى و گمراهى عرض كردم حضورش چگونه بايد خدا را شناخت؟ فرمود معرفت او عبارت از تصديق كردن رسولش ميباشد در آنچه از طرف خدا آورده براى مردم در باره ولايت على عليه السّلام و اولادش و ديگر اقتدا كردن و پيروى نمودن از آنحضرت و فرزندانش و بيزارى جستن از دشمنان آنها باشد مجددا عرض كردم چه امرى را بايد انجام دهم تا ايمانم كامل گردد؟ فرمود دوستى كن با دوستان خدا و بيزارى بجو از دشمنان او و بوده باش با راستگويان چنانچه خداوند در قرآن بآن امر نموده و ميفرمايد كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ گفتم حضورش دوستان و دشمنان خدا را برايم معرفى بفرمائيد فرمود دوستان خدا پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على و حسن و حسين و فاطمه و ما فرزندان آنحضرت ميباشيم هر كه ما را دوست بدارد خدا را دوست داشته                     

چهار شنبه 4 / 6 / 1392برچسب:, :: 18:42 ::  نويسنده : ارادتمند

يحَلِفُونَ بِاللَّهِ مَا قَالُواْ وَ لَقَدْ قَالُواْ كلَمَةَ الْكُفْرِ وَ كَفَرُواْ بَعْدَ إِسْلَامِهِمْ وَ هَمُّواْ بِمَا لَمْ يَنَالُواْ  وَ مَا نَقَمُواْ إِلَّا أَنْ أَغْنَئهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِن فَضْلِهِ  فَإِن يَتُوبُواْ يَكُ خَيرْا لهَّمْ  وَ إِن يَتَوَلَّوْاْ يُعَذِّبهْمُ اللَّهُ عَذَابًا أَلِيمًا فىِ الدُّنْيَا وَ الاَخِرَةِ  وَ مَا لهَمْ فىِ الْأَرْضِ مِن وَلىِ‏ٍّ وَ لَا نَصِيرٍ(74)

قسم ميخورند بخدا كه نگفتند و بتحقيق گفتند سخن كفر را و كافر شدند بعد از اسلامشان و اهتمام نمودند بچيزيكه نائل نشدند و ناپسند نداشتند مگر آنكه بى‏نياز كرد آنها را خدا و پيغمبرش از فضل خود پس اگر توبه كنند باشد بهتر براى آنها و اگر رو گردانند عذاب ميكند آنها را خدا عذابى دردناك در دنيا و آخرت و نباشد براى آنها در زمين هيچ دوستى و نه ياورى.

تفسير جامع، ج‏3، ص: 150

طبرسى ذيل آيه يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ از ابن عباس روايت كرده‏ كه آيه در باره آنهائى نازل شده كه در خانه كعبه حاضر شده و قسم خوردند كه نگذارند خلافت به بنى هاشم برسد و در منزل عقبه موقع مراجعت از جنگ تبوك براى قتل پيغمبر اكرم كمين كردند لكن بآمال و آرزوى خود نرسيدند و زكريا بن محمد از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود روز غدير خم وقتى كه پيغمبر على را بر سر دست گرفت تا همه مردم او را به بينند عده از منافقين منجمله ابو بكر و عمر و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن ابى وقاص و أبي عبيدة و سالم مولى ابى حذيفه و مغيرة بن شعبه برابر آنحضرت بودند عمر بآنها گفت بچشمهاى پيغمبر توجه كنيد چگونه حالت غير عادى دارد الان خواهد گفت كه از طرف پروردگار مأمورم درهمين هنگام پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خطاب بمردم فرمود آيا من اولى بر نفس شما نيستم گفتند چرا فرمود هر كس كه من مولاى او هستم اين على نيز مولاى اوست از اين ببعد او را امير المؤمنين خطاب كنيد جبرئيل بر پيغمبر اكرم نازل نجواى عمر و سخنانى را كه بدوستان خود گفته بود بآنحضرت خبر داد پيغمبر عمر و يارانش را احضار فرموده و گفتارشان را يادآور شد بدروغ قسم خوردند كه ما چنان سخنانى نگفتيم و در نتيجه اين مذاكرات آيه فوق نازل گرديد و در آيه بعد خداوند احوال مردم بخيل را بيان فرموده و آنان را منافق و دروغگو ناميده است.

و دشمنان خدا فلان و فلان و فلان و هر آنكه از ايشان پيروى كنند ميباشد و همانها كسانى هستند كه حق ما را غصب نموده و بما ستم كردند.

چهار شنبه 21 / 5 / 1392برچسب:, :: 1:15 ::  نويسنده : ارادتمند

سيد بن طاوس در كتاب طريفه ذيل آيه إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ تا آخر از طرق عامه روايت كرده كه ابو هاشم بن صباغ در كتاب نور و برهان از حنان روايت كرده گفت وقتى براى انجام عمل عمره وارد مكه شده بودم شنيدم جمعى از مردم قريش ميگفتند رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بامير المومنين عليه السّلام امر فرمود كه در بستر و فراش حضرت بخوابد تا حضرت از خانه و شهر مكه خارج شود ابو بكر را ملاقات و براى آنكه خروجش از مكه مخفى بماند او را با خود برده و در غار پنهان شدند و آن شب را ليلة المبيت مى‏نامند.

 

عياشى از عبد اللّه بن محمد روايت كرده گفت باتفاق حسن بن جهم حضور حضرت رضا عليه السّلام شرفياب شديم حسن عرض كرد ايفرزند رسول خدا مخالفين ميگويند أبو بكر افضل از امير المؤمنين ميباشد و دليل مى‏آورند به آيه ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ فرمود چگونه آيه شاهد بر گفتار آنها باشد و حال آنكه خداوند فرموده فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ خداوند آرامشى بر پيغمبرش فرستاد و در آيه هرگز أبو بكر را بخير و خوبى ياد نكرده.

در كافى ذيل آيه إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ از حضرت صادق عليه السّلام و حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده فرمودند وقتى كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در غار تشريف داشتند أبو بكر از ترس بخود ميلرزيد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بابو بكر فرمود محزون نباش گويا هم اكنون جعفر و همراهانش را كه در كشتى نشسته و كشتى آنها در دريا متوقف است بچشم مى‏بينم و انصار را مشاهده ميكنم كه براى حمايت از دين اسلام حاضر بفداكارى و جان بازى هستند أبو بكر گفت اى رسول خدا آيا بحقيقت آنچه ميفرمائيد مى‏بينيد؟ فرمود بلى عرض كرد تمنى دارم آنها را بمن هم نشان دهيد حضرت دست مبارك را بچشم ابو بكر كشيد او نيز جعفر و يارانش را در دريا و بر عرشه كشتى بديد در دل خود گفت الان تصديق كردم كه شخص ساحرى هستى فورا پيغمبر از خاطر درونى او اطلاع داد و فرمود

انت الصديق‏

يعنى تو گواهى ميدهى كه من ساحرم و وجه تسميه و اينكه أبو بكر را صديق گفته‏اند همين امر است.

 

چهار شنبه 21 / 5 / 1392برچسب:, :: 1:9 ::  نويسنده : ارادتمند

 

إِنَّ عِدَّةَ الشهُ‏ُورِ عِندَ اللَّهِ اثْنَا عَشَرَ شهَْرًا فىِ كِتَابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ مِنهَْا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ  ذَالِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ  فَلَا تَظْلِمُواْ فِيهِنَّ أَنفُسَكُمْ 36توبه

همانا شماره ماهها نزد خدا دوازده ماه است در نوشته خدا روز كه آفريد آسمانها و زمين را از آنها چهار ماه حرام است اين دين قويم است پس ظلم نكنيد در آنها بر خودتان 36توبه

نعمانى در كتاب غيبت ذيل آيه إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً از ابو حمزه ثمالى روايت كرد گفت روزى حضور حضرت باقر عليه السّلام شرفياب شدم جمعى در خدمت حضرت بودند پس از آنكه جماعت متفرق شدند بمن توجه فرموده و اظهار داشتند اى ابا حمزه يكى از محتومات خداوند كه هرگز تغير و تبديل نمى‏پذيرد قيام قائم ما حضرت حجت عليه السّلام است و هر كس شك كند در آنچه ميگويم خدا را ملاقات ميكند در حالى كه كافر است، بعد فرمود اسم او اسم من است و كنيه‏اش كنيه من و هفتمين امام بعد از من است پس از آنكه عالم پر از جور و ستم شده باشد ظهور نموده و پر از عدل و داد مينمايد اى ابا حمزه هر كه حضرتش را درك نموده ولى تسليم او نشود بهشت بر او حرام بوده و جهنم جايگاه و منزل آخرت اوست و فرمود كاملترين و واضح ترين بيان قرآن حكيم است كه ميفرمايد إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ و تا آخر آيه را تلاوت نمود و فرمود مراد از شناختن ماه‏هاى سال در دين قيم محرم و صفر و رجب نيست زيرا اين اسامى را يهود و نصارى نيز مى‏شناسند بلكه منظور ائمه دوازده‏گانه ميباشد كه قوام دين بوجود ايشان مرتبط است محرم يعنى امير المؤمنين عليه السّلام كه اسمش على و از نام بزرگ خدا يعنى اعلى مشتق شده همانطور كه اسم مبارك پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از محمود كه يكى ديگر از اسماء اللّه است اشتقاق يافته و سه ماه حرام بقيه از چهار ماه حرام هم سه نفر ديگر از فرزندان امير المؤمنين عليه السّلام است كه نام آنها نيز على است يكى على بن الحسين زين العابدين دوم على بن موسى الرضا و سوم امام على النقى عليهم السلام است كه اسامى ايشان از اسم خداوند متعال مشتق است و اين ائمه معصومين ماههاى حرام دوازده برج                        امامت را تشكيل ميدهند.

و نيز بسند ديگرى از داود بن كثير روايت كرده گفت وقتى در مدينه خدمت حضرت صادق عليه السّلام شرفياب شدم فرمود چرا كمتر بزيارت ما ميآئى حضورش عرضه داشتم براى انجام كارى بكوفه رفته بودم فرمود در كوفه چه كسانى را ملاقات نمودى عرض كردم عموى حضرتت زيد را ديدم كه بر اسب راهوارى سوار بود و قرآنى در دست گرفته و با صداى بلند ميگفت ايمردم از من مسائل خود را به پرسيد پيش از آنكه مرا نيابيد زيرا در اين سينه علوم بسيارى نهفته است تمام احكام قرآنى ناسخ و منسوخ را من ميدانم و من آيت الهى در نزد شما هستم، فرمود اى داود مگر احكام دين را فراموش كرده‏اى؟ و در اين بين صدا زد اى سماعة بن مهران مقدارى رطب براى ما بياور سماعة زنبيلى از رطب و خرماى تازه حضورش آورده حضرت چند عدد ميل فرموده و هسته‏هاى آنها را از دهان مبارك بيرون آورده و در زمين كاشت فورا هسته‏ها سبز شده نمو كرده خرم و بارور گرديده و ثمر داد حضرت بدست خويش بدرختى زده خرماى نارسى بر زمين افتاد آنرا بر داشته و شكافت و رشته سفيدى از ميان آن بيرون كشيده بدست من داد فرمود بخوان!! چون بر آن رشته سفيد نظر كردم ديدم بر آن بقلم قدرت حق تعالى دو سطر نوشته شده سطر اول.

 «لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»

و در سطر دوم آيه إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ نوشته شده تا مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ و بعد از آن نوشته شده بود ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ امير المؤمنين على بن أبي طالب الحسن بن على الحسين بن على على بن حسين محمد بن على جعفر بن محمد موسى بن جعفر على بن موسى محمد بن على على بن محمد حسن بن على الخلف الحجة.

سپس فرمود اى داود ميدانى اين اسماء چه وقت نوشته شده است عرض كردم شما بهتر ميدانيد فرمودند دو هزار سال قبل از خلقت آدم و اين دو حديث را شيخ مفيد در كتاب غيبه نقل نموده است شيخ مفيد بسند خود از جابر جعفى روايت كرده گفت از حضرت باقر عليه السّلام تاويل آيه إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ را سؤال كردم تنفس عميقى نموده و فرمود اى جابر مراد از سال وجود شريف جدم رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و ماه‏هاى دوازده‏گانه ائمه دوازده‏گانه بوده و چهار ماه حرام هم امامانى هستند كه بنام على ناميده شده‏اند پس اقرار بائمه اثنا عشر دين قيم است و بنفس خود در باره ائمه ستم نكنيد يعنى بتمام دوازده امام معصوم خود معتقد بوده و از آنها پيروى كنيد تا هدايت شده و بسعادت دو جهان نائل گرديد

و از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده فرمود پدرم بجابر انصارى گفت ايجابر بتو حاجتى دارم نزد ما بيا در وقت خلوت جابر حضور پدرم شرفياب شد فرمود باو آيا مشاهده كرده‏اى لوحى كه نزد مادرم حضرت فاطمه عليه السّلام بود؟ عرض كرد بلى وارد شدم بخانه مادرت تا او را تهنيت و مبارك باد گويم بولادت حضرت امام حسين عليه السّلام ديدم حضور آنحضرت لوحى از زمرد سبز نوشته در آن بمركبى كه نورش از آفتاب روشن‏تر و از مشك خوشبوتر عرض كرم ايسيده زنان اين لوح چيست و در آن چه نوشته شده؟

فرمود خداوند آن را بر پدرم نازل فرموده سپس بمن مرحمت كرد تا نظر كنم عرضه داشتم حضورش اجازه ميفرمائيد رو نوشتى از آن بردارم فرمودند مانعى نيست من آن را استنساخ كرده و بحضرتش تسليم داشتم و جابر آن نسخه را بپدرم داد فرمود ايجابر نظر كن تا من آنرا قرائت كنم از روى همان لوحى كه نزد مادرم مشاهده نمودى و بمضمون ذيل تلاوت فرمودند بنام خداوند بخشنده مهربان اين كتاب از طرف پروردگار بزرگ دانا و توانا فرستاده شده بوسيله جبرئيل امين بر محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خاتم پيغمبران بدان ايرسول ما تعداد ماه‏هاى سال نزد پروردگارت دوازده ماه ميباشد و از آنروزيكه آسمان و زمين آفريده شده چهار ماه از دوازده ماه در علم حق حرام بوده در باره آنها ستم بنفس خود روا مداريد كه اينان دين قيم خداست اى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سپاس مرا بجا آور و عطاياى من را انكار نكن و بغير من اميدوار مباش و نترس همانا آنكه بغير من اميدوار است و ميترسد او را عذاب كنم بعذابيكه احدى را ننموده‏ام اى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من تو را از ميان تمام پيغمبران برگزيده‏ام و على وصى تو را بر تمام اوصياء برترى داده‏ام، حسن را گنجينه علم و دانش خود قرار دادم، و حسين را بهترين فرزندان گذشته و آينده نموده‏ام در اعقاب حسين امامة را گذاشته‏ام على بن حسين زين العابدين است و باقر عليه السّلام شكافنده علم و دانش است دعوت ميكند مردم را بسوى راه راست حضرت صادق راستگوترين مردم است در گفتار و كردار فتنه و تاريكى جهان را فرا بگيرد، بعد از آن موسى كاظم فرو برنده خشم است پس از آن على بن موسى الرضا است بقتل برساند او را عفريت كافرى (مراد مأمون است) دفن كنند او را در شهر و ديارى كه بنا كرده آن را بنده نيكو كار ما جنب بدترين مخلوقات (مراد هارون الرشيد است) و محمد هادى شبيه جدش باشد، بعد از آن على است دعوت ميكند مردم را براه راست و بر طرف ميكند شبهات ستمكاران را و بعد از آن حسن اعز است كه بيرون آيد از او جانشين محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و در آخر زمان قيام كند و ظاهر شود بر سر او عمامه سفيديست كه نگاه ميدارد او را از تابش آفتاب در آنوقت منادى صدا ميزند با زبان فصيح و ميشنوند آن صدا را تمام خلايق از جن و انس و فرياد ميزند ميان آسمان و زمين ايمردم اين مهدى آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است زمين را پر از عدل و داد گرداند پس از آنكه فرا گرفته بود آن را ستم و جور.

چهار شنبه 21 / 5 / 1392برچسب:, :: 1:7 ::  نويسنده : ارادتمند

قوله تعالى: أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ/آیه 19 سوره توبه   طبرسى از صحابه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت كرده سبب نزول آيه آن بود كه عباس بن عبد المطلب و طلحة بن شيبه با يكديگر فخر و مباهات مينمودند طلحه ميگفت من كليد دار كعبه معظمه هستم عباس ميگفت مير آب حاجيان من هستم در اين اثناء امير المؤمنين عليه السّلام تشريف آورد فرمود بآنها اين منصبها سبب مزيت و شرافت نخواهد بود شرافت و بزرگى ايمان آوردن بخدا و رسول اوست و من نخستين كسى هستم كه ايمان داشته و پيش از ايمان آوردن مردم با پيغمبر نماز بجا آورده و در راه خدا جهاد كردم آيه فوق نازل شد.

و از شعبى و محمد بن كعب روايت كرده گفتند امير المؤمنين بعباس فرمود ايعمو چرا بمدينه هجرت نميكنى و ملحق به پيغمبر نميشوى؟ پاسخ داد آب دادن بحجاج بهتر و فضيلت او نيكوتر از هجرت باشد خداوند آيه مزبور را نازل فرمود هرگز آب دادن بحاجيان هم رديف و در رتبه آنكسى نيست كه بخدا و روز قيامت ايمان آورده.

و شيخ در كتاب مجالس در آيه أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ از ابى ذر غفارى روايت كرده گفت وقتى كه عمر در حال نزع بود و ميخواست از دنيا برود دستور داد امير المؤمنين عليه السّلام و عثمان و طلحه و زبير و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن ابى وقاص داخل خانه شده و درب خانه را به بندند و در باره خلافت تا سه روز مشورت نمايند و اگر پنج نفر از آنها بيكنفر راى داد و يكى از آنها مخالف با راى پنج نفر شد گردن شخص مخالف را بزنند و اگر چهار نفر موافق و دو نفر مخالف باشند دو مخالف را بكشند و نظر اكثريت را اجرا كنند همينكه آن شش نفر جمع شدند امير المؤمنين فرمودند من مايلم سخنانى را كه ميگويم بشنويد اگر حق بود آنرا قبول نموده و چنانچه باطل بود رد كنيد، گفتند بفرمائيد على عليه السّلام تمام مناقب و فضائل خود را بيان كرده و همه اعتراف نمودند كه آن فضايل بآنحضرت اختصاص دارد سپس فرمود آيه أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ در باره شما نازل گشته؟ گفتند اين آيه در شأن شما نازل گرديده با اينوصف عثمان را بر آنحضرت مقدم داشتند.

عياشى بسند خود از جابر انصارى روايت كرده گفت از حضرت باقر عليه السّلام آيه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ را پرسيدم؟ فرمود مراد از كفر در اين آيه دوستى اولى و دومى است و منظور از ايمان ولايت امير المؤمنين عليه السّلام ميباشد و هر كس از ولايت على عليه السّلام رو برگرداند از جمله ستمكاران عالم است و اين حديث را ابن شهرآشوب نيز روايت نموده است‏

چهار شنبه 21 / 5 / 1392برچسب:, :: 1:4 ::  نويسنده : ارادتمند

سوره توبه

 تفسير جامع، ج‏3، ص: 80

 

خلاصه مطالب و مضامين اين سوره عبارت است:

 از اعلان آيات چند بكفار و منع آنها از دخول در مسجد الحرام

 و حكم قتل ايشان و تحريص مؤمنين بجهاد و انفاق نمودن در راه خدا و اوصاف يهود و نصارى و احبار

 و رهبانان آنها و حكم جزيه و بيان اشهر حرم و داستان جنگ حنين و توبيخ منافقين و بيان احوال

ايشان و حكم صدقه دادن و زكوة و شرح حال مؤمنين.

 

عياشى از حضرت صادق روايت كرده فرمود رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ابو بكر را طلبيده و آيات اوليه سوره برائة را باو داد و فرمود بمكه رفته و روز عيد قربان در منى بمردم ابلاغ كند همينكه أبو بكر حركت نمود جبرئيل بر پيغمبر نازل شده گفت اى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آيات مزبور بايد بوسيله يكى از نزديكترين افراد بخودت يعنى على بمردم مكه ابلاغ شود پيغمبر شخصى را براى برگردانيدن أبو بكر فرستاد و در منزل روحه باو رسيد و با خود نزد پيغمبر آورد و پيغمبر آيات را از أبو بكر گرفت و فرمود خداوند امر فرموده آيات را يا خودم يا كسى كه مانند خودم از اهلبيت من كه على باشد بمردم مكه برساند.

 از حضرت رضا عليه السّلام روايت كرده فرمود امير المؤمنين عليه السّلام فرموده پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و   سلّم بمن امر كرد از جانب خدا بمردم مكه ابلاغ كنم كه عريان و برهنه بطرف كعبه نروند و مشركين بدانحال نزديك مسجد الحرام نشوند از اين سال ببعد و آيات اوليه سوره برائه براى آنها قرائت كردم كه خداوند حلال فرمود مشركين پس از حج آنسال تا چهار ماه آزاد باشند و باوطان خود برگردند و پس از مدت مهلت مقرره آنها را هر كجا ديده شوند بقتل برسانند.

وَ أَذَانٌ مِّنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلىَ النَّاسِ يَوْمَ الحْجّ‏ِ الْأَكْبرَ أَنَّ اللَّهَ بَرِى‏ءٌ مِّنَ الْمُشْرِكِينَ  وَ رَسُولُهُ  فَإِن تُبْتُمْ فَهُوَ خَير لَّكُمْ  وَ إِن تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّكُمْ غَير مُعْجِزِى اللَّهِ  وَ بَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ(3)

3- اين اعلانى است از خدا و رسولش به مردم در روز حج اكبر، كه خدا و رسولش از مشركان بيزار است، پس اگر توبه كرديد آن براى شما بهتر است و اگر سرپيچى كنيد بدانيد كه شما عاجز كننده خدا نيستيد، به كسانى كه كافر شده‏اند عذاب دردناكى را مژده بده.

از حضرت على بن الحسين زين العابدين عليه السّلام در ذيل آيه وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ روايت كرده فرمود اعلان كننده در روز حج اكبر امير المؤمنين عليه السّلام بود.

و در حديث ديگر است امير المؤمنين عليه السّلام فرمود من اول كسى بودم كه در روزعيد قربان و حج اكبر ميان مردم و مشركين اعلان نمودم.

عياشى از حضرت امام زين العابدين عليه السّلام روايت كرده فرمود سوگند بخدا براى جدم امير المؤمنين عليه السّلام در قرآن اسامى بسياريست و مردم آنها را نميدانند اصحاب حضورش عرض كردند كدام است آن اسامى؟ فرمود از جمله آنها اذان است و آيه را تلاوت نمودند سپس فرمود بخدا قسم اعلان كننده از طرف خدا و رسول او امير المؤمنين عليه السّلام بود در موقف كه در روز حج اكبر صدا زد اي مردم از امروز ببعد حق نداريد عريان طواف خانه بجا آوريد و مشركين بعد از اين نبايد داخل مسجد الحرام بشوند.

و از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده فرمود خداوند در آسمان امير المؤمنين را باذان ناميد چه آنحضرت امر پروردگار و رسول او را بمردم رسانيد و سوره برائة را بر آنها تلاوت نمود از اين لحاظ او را اذان نام گذاشت خداوند و اينحديث را ابن بابويه در علل روايت كرده.

امیرالمومنین خلیفه چهارم است!!!!

ابن بابويه از حضرت رضا عليه السّلام روايت كرده فرمود روزى امير المؤمنين عليه السّلام باتفاق پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مدينه گردش مينمودند پيرمردى بآنها رسيد سلام كرد و بامير المؤمنين عليه السّلام عرض كرد اى خليفه چهارم پروردگار در روى زمين اي رسول اكرم، آيا چنين نيست؟ فرمود آنحضرت بلى چنان است و از نظر غايب شد. امير المؤمنين عرض كرد به پيغمبر كه بود آن پير مرديكه تصديق گفتار او را نموديد؟ فرمود برادرم خضر بود سخنان او صحيح است چه نخستين جانشين خدا در زمين آدم است چنانچه مي فرمايد إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً دوم هرون است مي فرمايد از قول موسى يا هارون اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ سوم داود است كه مي فرمايد در قرآن يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ خليفه چهارم پروردگار تو هستى خداوند اين آيه را در باره جنابت نازل كرده و ميفرمايد وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ ايعلى وصى و جانشين و وزير من تو باشى.

و موفق بن احمد (يكى از بزرگان عامه است) از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت كرده كه روز جنگ خيبر پرچم سپاه را بدست على عليه السّلام داد و در اثر آن خداوند بواسطه آنحضرت فتح و فيروزى را نصيب مسلمين فرمود

 و روز غدير خم على را بروى دست مبارك بلند كرد و فرمود ايمردم بدانيد و آگاه باشيد كه على بن أبي طالب آقا و مولاى هر مرد مؤمن و زن مؤمنه است

 منزلت او نسبت بمن مانند منزلت هرون است بموسى

 من جهاد ميكنم با كفار بدستور تنزيل قرآن و على جهاد كند با آنها طبق تاويل قرآن

على حبل اللّه است بيان كند براى اين امت اشتباهات آنان را،

 امام و پيشواى خلق است بعد از من،

در باره او نازل شده آيه و أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ،

 پيروى كند از سنة و طريقه من،

 نخستين كسى باشد كه از قبر بيرون آيد و بمن ملحق شود كنار حوض كوثر

 و با من و فاطمه و حسن و حسين عليه السّلام داخل بهشت گردد.

 خداوند وحى فرموده بر من فضيلت على را براى مردم بيان كنم و بآنها برسانم امر پروردگار را در باره على بعضى از شما مردم بغض و عداوت او را در دل نگاه داريد و بعد از من آنها را آشكار كنيد

 اى مردم از خدا بترسيد و در حق على و فرزندانش ظلم و ستم روا مداريد

 و كينه او را در دل جاى ندهيد همانا من دوستم با دوستان على و دشمنم با دشمنان او.

 پس از آن پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گريه بسيار نمود مردم سبب گريه آنحضرت را سؤال نمودند؟ فرمود جبرئيل نازل شد و خبر داد كه شما مردم پس از من در حق على ستم میكنيد و او را از حقش منع نمائيد على و فرزندانش را بقتل رسانيد و ظلم و ستم در حق فرزندانش ادامه دارد و از بين نرود تا زمانى كه قائم عليه السّلام ما قيام كند گويا مشاهده ميكنم                         كه بلاد و شهرستانها تغيير كرده و بندگان خاص خدا ضعيف و ناتوان گشته‏اند و مردم ظهور از فرج مأيوس شده‏اند آن هنگام است كه قائم ظهور كند اسم او اسم من است و از فرزندان دخترم فاطمه عليه السّلام ميباشد قدرى گريه آنحضرت آرام گرفت سپس فرمود ايمردم بشارت ميدهم شما را بظهور فرج همانا وعده پروردگار راست است و هرگز تخلف نميكند.

عياشى در آيه وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ «1» از حنان بن سدير روايت كرده گفت حضرت صادق عليه السّلام فرمود جمعى از اهالى بصره نزد من آمده و از طلحه و زبير پرسش نمودند، بآنها گفتم طلحه و زبير دو پيشواى كفر بودند زيرا روزى كه امير المؤمنين عليه السّلام در جنگ جمل و در برابر لشگر كفر مردم بصره صف آرائى نموده بودند باصحاب خود فرمود در جهاد با اين قوم شتاب ننمائيد تا من با آنها اتمام حجت كنم و در پيشگاه خداوند ميان ما و آنها عذرى نباشد در برابر اهالى بصره تشريف آورده فرمود اى مردم بصره آيا من در حكمى جور و ستم كرده‏ام؟ گفتند خير مجددا فرمود آيا بر خلاف قسم و سوگند رفتارى نموده‏ام؟ جواب دادند خير باز پرسيدند آيا مرا مايل بدنيا ميدانيد گفتند نه فرمودند آيا براى خود و اهل بيت خويش چيزى را ترجيح و اختصاص داده‏ام كه شما از آن محروم مانده‏ايد؟ پاسخ منفى دادند فرمود آيا حدود خدا را در بعضى‏ راكد و معطل گذارده و در پاره‏اى اجرا نموده‏ام؟ عرض كردند خير فرمود پس چرا بيعت مرا شكسته و به ديگران پيوسته‏ايد لا جرم شما مردمى كافر بوده و بر طبق صريح فرموده قرآن و فحواى آيه وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ با شما جهاد و كارزار خواهم كرد و بياران خويش فرمان جهاد داد و فرمود بآن خدائى كه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را براستى مبعوث برسالت فرموده اهل بصره مصداق حقيقى اين آيه ميباشند و از زمانى كه اين آيه نازل شده تا امروز بمضمون اين آيه جهاد نشده كه اينك شما بجهاد ميپردازيد.

 

دو شنبه 12 / 5 / 1392برچسب:, :: 1:35 ::  نويسنده : ارادتمند

يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ(6)

تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ(7)

روزى كه بلرزه در آورد بلرزه در آورنده‏

از پى در آيد آنرا از پى در آينده‏

 

محمد بن عباس از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده فرمود راجفه حضرت امام حسين عليه السّلام است و رادفه امير المؤمنين عليه السّلام اول كسيكه خاك را از سر خود دور ميكند امام حسين عليه السّلام است با هفتاد و پنج هزار نفر چنانكه خداوند ميفرمايد إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ يَوْمَ لا يَنْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ-

 

يَقُولُونَ أَ ءِنَّا لَمَرْدُودُونَ فىِ الحَْافِرَةِ(10)

أَ ءِذَا كُنَّا عِظَمًا نخَِّرَةً(11)

قَالُواْ تِلْكَ إِذًا كَرَّةٌ خَاسِرَةٌ(12)

فَإِنمََّا هِىَ زَجْرَةٌ وَاحِدَةٌ(13)

فَإِذَا هُم بِالسَّاهِرَةِ(14)

مى‏گويند: آيا ما به حالت نخستين بازمى‏گرديم، (10)

آن گاه كه استخوانهايى پوسيده بوديم؟ (11)

گويند: اين بازگشت ما بازگشتى است زيان‏آور. (12)

جز اين نيست كه تنها يك بانگ برمى‏آيد، (13)

و آنها خود را در آن صحرا خواهند يافت. (14)

محمد بن عباس از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده فرمود پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كَّره مباركى كه نفع ميرساند باهلش روز حساب ولايت من و ولاية على عليه السّلام و فرزندان او و پيروى كردن از من و از على و فرزندان على است بواسطه داشتن ولايت ما خداوند امر ميفرمايد آنها را داخل بهشت كنند و كره خاسر و زيان- آور دشمنى كردن با من و على و اوصياء بعد از او باشد بواسطه اين عداوت خداوند امر ميكند آنها را در اسفل السافلين جهنم داخل گردانند- پس از آن خداوند در جواب كفار ميفرمايد جز يك آواز كه در صور دمند بيش نباشد كه بآن صدا ناگهان همه از خاك بيرون آيند و بزمين قيامت حاضر باشند.

وَ أَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الهَْوَى‏(40)

فَإِنَّ الجَْنَّةَ هِىَ الْمَأْوَى‏(41)

اما هر كس كه از ايستادن در برابر پروردگارش ترسيده و نفس را از هوى بازداشته، (40)

بهشت جايگاه اوست. (41)

ابن شهر آشوب از ابن عباس روايت كرده است كه اين آيه مخصوص امير المؤمنين عليه السّلام و كسانى است كه بر طريقه آنحضرت مشى مينمايند.

 

تفسير جامع، ج‏7، ص: 334

دو شنبه 5 / 5 / 1392برچسب:, :: 1:49 ::  نويسنده : ارادتمند

عَمَّ يَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ

مردم از چه مى‏پرسند؟ از خبر بزرگ كه در آن اختلاف ميكنند

 در تفسير اهل بيت عصمت و طهارت نباء عظيم امير المومنين عليه السّلام است چنانكه در كافى از ابى حمزه روايت كرده كه سؤال نمودم از حضرت باقر عليه السّلام معناى نباء عظيم را فرمود امير المؤمنين عليه السّلام است‏

 خود آنحضرت فرموده براى خدا آيه و نباء بزرگترى از من نيست و اينحديث را در بصائر الدرجات با زيادتى اين جمله روايت كرده فرمود آنحضرت ولايت مرا خداوند بر امتهاى گذشته فرض و واجب نموده با همان اختلاف زبانى كه داشتند بسيارى از آنها قبول ننمودند و اقرار بفضيلت من نكردند

 ابن بابويه از حضرت امام زين العابدين عليه السّلام و حضرت رضا عليه السّلام روايت كرده فرمودند پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بامير المؤمنين عليه السّلام فرمود يا على تو باب و راه خدا و حجة پروردگار و نباء عظيم و صراط مستقيم و مثل اعلى هستى‏

 و حافظ محمّد بن مؤمن شيرازى كه يكى از مخالفين است در كتاب مستخرج از تفاسير اثنى عشر ذيل تفسير آيه فوق از سدى روايت كرده گفت صخر بن حرب وارد شد بر پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عرض كرد اى محمّد امر ولايت بعد از شما براى كيست؟ فرمود براى كسى است كه او نسبت بمن بمنزله هرون است نسبت بموسى جبرئيل نازل شد و آيات فوق را آورد و گفت ايرسول خدا بعضى از امت تو تصديق ولايت و خلافت على عليه السّلام را بنمايند و بعض ديگر تكذيب كنند و بزودى شناسند و يقين نمايند بولايت على عليه السّلام در قبر هنگام سؤال كردن از آنها بدانكه در مشرق و مغرب عالم و بيابان و دريا نميرد كسى مگر آنكه نكير و منكر سؤال كنند از او در باره ولايت و خلافت على و مى‏پرسند پروردگار تو كيست و دين تو چيست و پيغمبر تو كيست و امام تو كيست؟

 از علقمه روايت كرده گفت روز جنگ صفين مردى از لشگر شام با سلاح بيرون آمد و قرآنى حمايل خود كرده بود بجاى رجز خواندن چنانكه مرسوم اعراب است ميخواند:

عَمَّ يَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ

من خواستم پيش او روم امير المؤمنين عليه السّلام فرمود بر جاى خود باش. خود آنحضرت پيش رفت بآنمرد گفت منم نباء عظيم و خبر بزرگ كه در من خلاف كرديد و در ولايت من نزاع نموديد و از ولايت من باز آمديد آنگاه قبول كرديد و بظلم و بغى و ستم هلاك شديد از كفر بوسيله شمشير من بيرون آمديد و روز غدير را دانستيد و روز قيامت خواهيد دانست آنچه بجا آورده‏ايد و بكيفر آن خواهيد رسيد پس از آن شمشير كشيد و سرش را از تن جدا كرد و بدرك واصل شد

 و از اصبغ بن نباته روايت كرده گفت روز جنگ جمل در بصره سوارى از لشگر بصره بيرون آمد و آيات فوق را ميخواند امير المؤمنين عليه السّلام پيش رفت و باو فرمود مى‏شناسى آن خبر بزرگ را عرض كرد خير فرمود بخدا قسم منم نباء عظيم كه در من خلاف كرديد بزودى خواهيد شناخت مرا آنوقتيكه ميان بهشت و دوزخ بايستم و خلايق را قسمت كنم و بدوزخ گويم اين براى تو و آنديگر براى من بگير او را كه از دشمنان منست و دست بردار از اين شخص كه از دوستان منست و بزودى خواهيد دانست كه من نباء عظيم هستم آنزمان كه در كنار حوض كوثر بايستم و طايفه‏اى را از حوض كوثر برانم چنانكه در دنيا شتر غريب را از كنار حوض آب برانند پس از آن بصرى را بقتل رسانيد و بجاى خود بازگشت.

 يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَداهُ وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُرابا

محمد بن عباس ذيل آيه فوق از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده فرمود كافر ميگويد ايكاش من ابو تراب (امير المؤمنين) را دوست ميداشتم.

ابن بابويه از عباية بن ربعى روايت كرده گفت بابن عباس گفتم بچه مناسبت پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم امير المؤمنين عليه السّلام را ابو تراب كنيه داد گفت براى آنكه آنحضرت صاحب زمين و حجة خداوند است بر اهل زمين، و زمين بوجود مقدس آن حضرت ساكن و باقى است‏

 شنيدم از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه فرمود روز قيامت چون كفار مشاهده كنند آنچه را كه خداوند وعده داده بود بشيعيان على عليه السّلام از اجر و قرب و منزلت و كرامت آرزو ميكنند و ميگويند ايكاش ما هم از شيعيان على و ترابى بوديم يعنى بآنحضرت منسوب بوديم- اينست معناى ‏یا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً يعنى ای کاش علوى بوديم و ابو تراب را دوست ميداشتيم.

 

عيون أخبار الرضا عليه السلام / ترجمه غفارى و مستفيد ؛ ج‏1 ؛ ص654

حمزة بن محمّد كه نسبش به علىّ بن الحسين عليهما السّلام ميرسد در قم در ماه رجب به سال 339 روايت كرد از پدرش از ياسر خادم از امام هشتم و او از پدرانش عليهم السّلام از حسين بن علىّ عليهما السّلام كه فرمود: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله به علىّ بن- ابى طالب عليه السّلام فرمود: يا علىّ! تو حجت خدائى و تو باب (تقرّب) به خدائى، و تو راه به سوى خدائى، و توئى نبأ عظيم‏، و توئى صراط مستقيم حقّ، و توئى مثل اعلاى الهى، يا علىّ! توئى امام مسلمين و امير مؤمنين، و بهترين وصيّين،
و اشرف صدّيقين، يا علىّ توئى فاروق اعظم، (جداكننده حقّ از باطل) و توئى صدّيق اكبر، يا علىّ توئى جانشين من بر امّتم، و توئى اداكننده ديون من و توئى انجام دهنده وعده‏هاى من، يا علىّ تو هستى كه پس از من مظلوم خواهى شد و مورد ستم قرار خواهى گرفت، يا علىّ توئى كه پس از من از تو كناره جويند، يا علىّ توئى كه پس از من محجور و خانه‏نشين گردى، خدا را گواه ميگيرم و هر كس را كه حضور دارد از امّت من كه حزب تو حزب من است و حزب من حزب خداست، و حزب دشمنان تو حزب شيطان است.[1]


 

[1] ابن بابويه، محمد بن على، ترجمه عيون أخبار الرضا عليه السلام، 2جلد، نشر صدوق - تهران، چاپ: اول، 1372 ش.

یک شنبه 3 / 3 / 1392برچسب:, :: 12:52 ::  نويسنده : ارادتمند

 نقد مبانی فلاسفه توسط شاگرد اساتید بزرگ فلسفه

فیلسوفان و عارفان اصطلاحی بر اساس تصور نادرستی که نسبت به متکلمین و عقایدشان دارند،در قضاوت درباره ی آنها نیز به خطا می روند،و به همین خاطر گفته ها و نوشته های آنان درباره ی متکلمین یا کلام شیعی باید مورد بررسی دقیق و محققانه قرار بگیرد٬و با نگاه بصیر نگریسته شود نه نگاه سطحی و عوامانه.

به فرموده امام علی علیه السلام:(اگر دیده ی بصیرت کور باشد نگریستن چشم سودی نمی دهد/ترجمه میزان الحکمه٬ج۱ ٬ص۵۵۸).

ادعای فیلسوف معاصر:

محمد حسین حسینی طهرانی نوشته: (حقیقت مطلب اینست که مخالفان با فلسفه هیچکدام خودشان فلسفه نخوانده اند/ سرالفتوح، ص۱۲۲).

به دو نکته توجه شود:

الف-ایشان واژه ی (هیچکدام) را به کار برده اند.

ب-ایشان را اعتقاد بر این است،که مخالفان فلسفه اصلا فلسفه نخوانده اند،و نگفته تا حد تخصص در فلسفه تحصیل نکرده اند.

هرچند رد ادعای ایشان برای اهل تحقیق و مطالعه نیازی به جوابیه ندارد،اما برای خالی نبودن عریضه در این نوشته به معرفی یکی از مخالفین فلسفه و عرفان مصطلح می پردازیم،که بیش از مرحوم حسینی طهرانی فلسفه خوانده و استاد دیده بودند،و چهره ی ایشان در زمینه ی مخالفت با فلسفه کمتر شناخته شده است.

فقیه قرآنی:

مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد صادقی تهرانی معروف به فقیه قرآنی از شاگردان مرحوم شاه آبادی-استاد امام خمینی-،مرحوم طباطبائی-صاحب المیزان-،مرحوم میرزا مهدی آشتیانی،مرحوم میرزا احمد آشتیانی و…بوده اند.

ایشان وابستگی خاصی به متکلمین نداشته اند،و در محضر اساتید کلام شیعی زانوی شاگردی نزده اند.

بزرگ ترین اثر نوشتاری ایشان تفسیر سی جلدی الفرقان است،که مرحوم طباطبائی به ایشان می گفته:(تا این تفسیر پایان نیافته کتاب دیگری ننویس/توضیح المسائل نوین،ص۴۶۹).

رهبر معظم انقلاب هم بعداز رحلت ایشان پیام تسلیتی نوشته و در آن به این مطلب اشاره کردند که ایشان(عمری به تلاش علمی و قرآنی گذرانیدند و آثار فراوانی از خود به یادگار گذاشتند).

فلسفه در نگاه فقیه قرآنی:

مرحوم آیت الله صادقی تهرانی با اینکه فلسفه خوانده بود،با فلسفه مخالفت می کرد و بر بسیاری از عقاید فیلسوفان اشکال های عمیق وارد می کرد.

به طور مثال ایشان درباره موضوع مجردات فرموده اند:(فلاسفه به قل الروح من امر ربی تمسک جسته اند که امر به معنای ایجاد مجردات و خلق برای ایجاد ماده و مادیات است این مطلب هم از نظر لغوی و هم اصطلاح قرآنی غلط است…در این باره یک روایت ضعیف هم ،که روح مجرد است نداریم و این خیلی عجیب است.یعنی یک حدیث ضعیف از شیعه و سنی،نداریم که روح مجرد است/بینات،ش۳۱،ص۱۰۳).

ایشان همچنین نوشته اند:(ارکان اولیه ی فلسفه ی مرسوم حوزوی را مانند قدمت زمانی جهان و حدوث ذاتی آن،سنخیت خدا و آفریدگان بر مبنای ضرورت سنخیت علت و معلول،قاعده ی الواحد لا یصدر منه الا الواحد-بستر بیداری:آقای دکتر شیروانی در باره این قاعده می نویسد{این اتهامی است که متکلمان بر حکیمان زده اند/ترجمه باب حادی عشر،ص۴۶}،اما در اینجا شخصیتی که چند برابر آقای شیروانی فلسفه خوانده و استاد دیده این قاعده را از ارکان فلسفه ی مرسوم حوزوی می داند!!!- و…را بر خلاف برداشت های درست عقلی و قرآنی دانسته و طبعا بسیاری از نظرات فلسفی را قبول ندارم.در منطق بشری اضافه بر اعتراضاتی چند،تعداد شصت و شش تضاد-طبق حساب ابجدی الله-میان نظرات منطقیان موجود است که در حاشیه ی تفسیر الفرقان در سوره ی اعراف-ج۱۰،ص۳۷تا۴۸-یادداشت کرده ام/توضیح المسائل نوین،ص۴۷۰).

قضاوت با شما…

سخن آن فیلسوف معاصر را با سوابق علمی و جملات فقیه قرآنی بار دیگر از نظر بگذرانید تا به تقوا! و دقت! فلاسفه در مکتوباتشان پی ببرید.

 

یک شنبه 3 / 3 / 1392برچسب:, :: 12:47 ::  نويسنده : ارادتمند

 مهدی نصیری : رابطه ی فلسفه و نبوت

عقل‌ فلسفی‌، عقل‌ مستکفی‌ بالذات‌ بوده‌ و بر این‌ باور است‌ که‌ می‌تواند مستقل‌ از هر منبع‌ دیگر، با اتّصال‌ به‌ عقل‌ فعّال‌، به‌ کمال‌ و سعادت‌ دنیوی‌ و اخروی‌ نائل‌ شود. بدیهی‌ است‌ در چنین‌ تلقی‌ای‌ از عقل‌، ضرورتی‌ برای‌ نبوت‌ و ارسال‌ رسُل‌ از جانب‌ خداوند باقی‌ نمی‌ماند.

 اما آیا همه فلاسفه‌ به‌ این‌ نتیجه‌ منطقی‌ اعتقاد خود در باب‌ خودکفایی‌ و استقلال‌ عقل‌ تن‌ می‌دهند و به‌ نفی‌ و انکار نبوت‌ می‌پردازند؟ البته‌ چنین‌ نیست‌، چرا که‌ نه‌ محیط‌ دیانت‌ (پس‌ از ورود فلسفه‌ از یونان‌ به‌ جهان‌ اسلام‌) چنین‌ امری‌ را بر می‌تابید و نه‌ مسلمانانی‌ که‌ برای‌ فلسفه‌ آغوش‌ گشودند، از چنان‌ اعتقاد و علقه ضعیف‌ دینی‌ برخوردار بودند که‌ به‌ انکار نبوت‌ بپردازند؛ اما با این‌ وجود، در تبیین‌ مسأله‌ نبوت‌ توسط‌ فلاسفه‌، نظرگاه‌های‌ غریب‌ و شگفت‌آوری‌ وجود دارد که‌ ذیلاً به‌ آن‌ها اشاره‌ خواهیم‌ نمود:

نسبت‌ فلاسفه یونان‌ با نبوت‌ و دیانت‌
تا آنجا که‌ از متون‌ تاریخی‌ بر می‌آید، هیچ‌ سند قابل‌ اعتنایی‌ در باب‌ متدین‌ بودن‌ فلاسفه‌ متقدّم‌ چون‌ سقراط‌ و ارسطو و افلاطون‌ به‌ یکی از ادیان‌ و شرایع‌ الهی‌ وجود ندارد (۱) و بلکه‌ شواهدی‌ برخلاف‌ آن‌ بعضا نقل‌ شده‌ است‌:
۱ـ ارسطو اگرچه‌ از خدا سخن‌ می‌گوید، اما خدای‌ ارسطو شباهت‌ چندانی‌ با خدای‌ ادیان‌ الهی‌ ندارد. شهید مطهری می گوید: «ارسطو جز به‌ عنوان‌ محرک‌ اول‌، از خدا تصوری‌ ندارد.» (۲)
«به‌ نظر ارسطو، تنها فعل‌ خدا، تعقل‌ در خود است‌. خدا نه‌ تنها در جهان‌ کاری‌ نمی‌کند، بلکه‌ حتی‌ نسبت‌ به‌ جهان‌، علم‌ و آگاهی‌ نیز ندارد. در مورد واحد یا کثیر بودن‌ خدا، تعابیر ارسطو متعارض‌ است‌. به‌ نظر می‌رسد او ابتدا موحد بوده‌ است‌ و پس‌ از آن‌ در مورد توحید و شرک‌ دچار تردید شده‌ و در آخر عمر، ۵۵ و حداقل‌ ۴۷ خدا را اثبات‌ می‌کند؛ زیرا براساس‌ ستاره‌شناسی‌ زمان‌ ارسطو، ۵۵ یا ۴۷ نوع‌ فلک‌ و حرکت‌ وجود دارد و هر نوع‌ حرکت‌ به‌ یک‌ محرک‌ نامتحرک‌ منتهی‌ می‌شود.» (۳)
۲ـ درباره‌ سقراط‌ نقل‌ شده‌ است‌ که‌ «چون‌ به‌ سقراط‌ گفته‌ شد، چرا به‌ سوی‌ موسی علیه السلام هجرت‌ نمی‌کنی‌؟ پاسخ‌ داد: ما خویشتن‌ را تهذیب‌ کرده‌ایم‌ و دیگر به‌ کسی‌ که‌ ما را تهذیب‌ کند، نیاز نداریم‌.» (۴)
۳ـ یکی‌ از آرای‌ منسوب‌ به‌ افلاطون‌، اشتراک‌ جنسی‌ است‌؛ بدین‌ معنا که‌ هر زنی‌ ویژه یک‌ مرد نبوده‌ بلکه‌ زنان‌ مشترک‌ بین‌ مردان‌ بوده‌ و فرزندان‌ نیز جدای‌ از والدین‌ نگهداری‌ شوند و…؛ (۵) بدیهی‌ است‌ چنین‌ رأیی‌ نمی‌تواند از یک‌ عالم‌ الهی‌ صادر شود.

نفی‌ صریح‌ نبوّت‌
محمد بن‌ زکریای‌ رازی‌ از جمله‌ فیلسوفانی‌ است‌ که‌ لازمه منطقی‌ دیدگاه‌ فلسفه‌ در باب‌ توانایی‌ و استقلال‌ عقل‌ را صریحاً پذیرفته‌ و نبوت‌ را انکار کرده‌ است‌ و از همین‌ رو برخی‌ او را جزء آزاداندیش‌ترین‌ متفکران‌ در تمام‌ تاریخ‌ تفکر بشری‌ محسوب‌ کرده‌اند که‌ به‌ قدرت‌ عقل‌، بی‌نهایت‌ اعتماد و اطمینان‌ داشت‌ و به‌ انسانیت‌ و پیشرفت‌ و به‌ خدای‌ حکیم‌ ایمان‌ داشت‌ ولی‌ به‌ دینی‌ اعتقاد نداشت‌. (۶)
عبدالرحمن‌ بدوی‌ از مورخان‌ فلسفه‌ درباره دیدگاه‌ رازی‌ درباره نبوت‌ چنین‌ می‌نویسد:
«رازی‌ متفکری‌ است‌ که‌ صرفاً به‌ عقل‌ استدلالی‌ اصالت‌ می‌دهد و به‌ چیزی‌ جز این‌ عقل‌ اعتقاد ندارد. فضیلتی‌ که‌ رازی‌ برای‌ عقل‌ قایل‌ شده‌ است‌، به‌ بهترین‌ نحو در آغاز کتاب‌ طب‌ روحانی‌ بدین‌ شرح‌ آمده‌ است‌: «حضرت‌ باری‌ تعالی‌ که‌ نامش‌ بزرگ‌ باد، عقل‌ را به‌ ما عطا فرمود تا به‌ مدد آن‌ بتوانیم‌ در این‌ سرای‌ و سرای‌ دیگر، غایت‌ منافعی‌ را که‌ در جوهر انسانی‌ ما به‌ ودیعه‌ گذاشته‌ است‌ دریابیم‌. عقل‌ بزرگ‌ترین‌ نعمتی‌ است‌ که‌ خدای‌ تعالی‌ به‌ ما ارزانی‌ داشته‌ است‌… از پرتو عقل‌ است‌ که‌ می‌توانیم‌ آنچه‌ را که‌ موجب‌ بلندی‌ مرتبه‌ انسانی‌ است‌ دریابیم‌ و به‌ آنچه‌ که‌ زندگی‌ را برای‌ ما نیکو و گوارا می‌گرداند برسیم‌ و به‌ مراد خود نایل‌ شویم‌… و باز از پرتو عقل‌ است‌ که‌ ما می‌توانیم‌ به‌ امور غامض‌ و دور از ذهن‌ و مسائلی‌ که‌ از ما پوشیده‌ و پنهان‌ است‌ دست‌ یابیم‌… و حتی‌ به‌ وسیله‌ عقل‌ است‌ که‌ ما به‌ شناخت‌ خداوند ـ عز و جل‌ ـ که‌ عالی‌ترین‌ درجه‌ شناخت‌ است‌ نایل‌ شویم‌… پس‌ چون‌ عقل‌ دارای‌ چنین‌ درجه‌ و پایه‌ و اهمیت‌ و بزرگی‌ و جلال‌ است‌، بر ما واجب‌ است‌ که‌ از رتبت‌ و منزلت‌ و درجه آن‌ نکاهیم‌؛ و در حالی‌ که‌ او خود امیر است‌، اسیرش‌ نکنیم‌؛ و در حالی‌ که‌ سروری‌ از آن‌ اوست‌، طوق‌ بندگی‌ در گردنش‌ نیفکنیم‌ و فرمانده‌ را فرمانبردار نسازیم‌؛ بل‌ باید در همه‌ امور به‌ او رجوع‌ کنیم‌ و ملاک‌ و معیار ما در همه‌ چیز او باشد و همواره‌ بدان‌ تکیه‌ کنیم‌.». سرسخت‌ترین‌ قائلان‌ به‌ اصالت‌ عقل‌ (راسیونالیسم‌) حتی‌ نمی‌تواند تا این‌ حد و با این‌ صراحت‌، مقام‌ عقل‌ را بالا برد. رازی‌ دیگر جایی‌ برای‌ وحی‌ و الهام‌ و علم‌ شهودی‌ و بی‌واسطه‌ باقی‌ نگذاشته‌ است‌. از نظر وی‌، تنها ملاک‌ ما برای‌ حصول‌ علم‌ و برای‌ اعمال‌ ما، هر آینه‌ عقل‌ استدلالی‌ است‌ و در این‌ راه‌ به‌ هیچ‌ نیروی‌ غیرعقلی‌ نمی‌توان‌ توسل‌ جست‌. رازی‌ به‌ کلی‌ مخالف‌ نبوت‌ و وحی‌ و مخالف‌ هر نوع‌ تفکر غیرعقلی‌ است‌.» (۷)

بدوی‌ می‌افزاید:
«رازی‌ براساس‌ دلائل‌ ذیل‌، نبوت‌ را مورد سؤال‌ قرار می‌دهد:
۱٫ برای‌ تمییز میان‌ خیر و شر و سودمند و زیان‌آور، عقل‌ انسان‌ کفایت‌ می‌کند. تنها به‌ کمک‌ عقل‌ می‌توانیم‌ خدا را بشناسیم‌ و به‌ بهترین‌ طریقی‌ زندگی‌هایمان‌ را سامان‌ بخشیم‌. پس‌ دیگر چه‌ احتیاجی‌ است‌ به‌ وجود پیامبران‌؟
۲٫ این‌که‌ بعضی‌ از مردم‌ برای‌ هدایت‌ همه مردم‌ برگزیده‌ شده‌ باشند، قابل‌ توجیه‌ نیست‌، زیرا همه مردم‌ از حیث‌ عقل‌ برابر متولد شده‌اند؛ اختلافی‌ که‌ میان‌ مردم‌ هست‌، ناشی‌ از وضع‌ طبیعی‌ ایشان‌ نیست‌، بلکه‌ به‌ علت‌ پرورش‌ و آموزش‌ ایشان‌ است‌.
۳٫ پیامبران‌ یکدیگر را نقض‌ می‌کنند. اگر همه آنان‌ به‌ نام‌ یک‌ خدا سخن‌ می‌گویند، پس‌ این‌ تناقض‌ گویی‌ برای‌ چیست‌؟…
وی‌ کتاب‌های‌ علمی‌ را به‌ همه کتاب‌های‌ مقدس‌ ترجیح‌ می‌دهد؛ زیرا کتاب‌های‌ علمی‌ در زندگی‌ مردم‌ از همه کتاب‌های‌ دینی‌ مؤثرتر و مفیدتر است‌. از نظر او کتاب‌های‌ طبی‌، هندسی‌، نجومی‌ و منطقی‌ از تورات‌ و قرآن‌ سودمندتر است‌. نویسندگان‌ این‌ کتاب‌ها حقایق‌ را به‌ وسیله عقل‌ خود، بدون‌ یاری‌ پیامبران‌ کشف‌ کرده‌اند.» (۸)
البته‌ رازی‌ با وجود انکار پیامبران‌، از سقراط‌ به‌ شدت‌ تمجید کرده‌ و او را امام‌ و پیشوای‌ خود بر شمرده‌ است‌. (۹)

اعلام‌ استقلال‌ عقل‌ در وصول‌ به‌ سعادت‌ و بی‌نیازی‌اش‌ از نبوت‌
عموم‌ فلاسفه مسلمان‌ بر این‌ باورند که‌ عقل‌ در وصول‌ به‌ سعادت‌ و کمالات‌ دنیوی‌ و اخروی‌ مستقل‌ بوده‌ و نیازمند غیر نیست‌، اما در عین‌ حال‌ وحی‌ و نبوت‌ را به‌ عنوان‌ طریقی‌ همتراز ـ و گاه‌ پایین‌تر ـ با وحی‌ که‌ او نیز راه‌ سعادت‌ را می‌نماید، می‌پذیرند. تقریر این‌ فیلسوفان‌ از موضوع‌، علیرغم‌ تفاوت‌ها، جوهر واحدی‌ دارد که‌ در ذیل‌ به‌ پاره‌ای‌ از آن‌ها اشاره‌ می‌کنیم‌:
از جمله‌ فیلسوفانی‌ که‌ در باب‌ استقلال‌ و استغنای‌ عقل‌ از نبوت‌ سخن‌ گفته‌ است‌، ابن‌ طفیل‌ اندلسی‌ (م‌۵۸۱هـ) است‌. ابن‌ طفیل‌ طی‌ّ نگارش‌ داستانی‌ با عنوان‌ حی‌ّ بن‌ یقظان‌ (زنده بیدار)، به‌ حکایت‌ استقلال‌ و خودکفایی‌ عقل‌ انسانی‌ پرداخته‌ است‌:
«داستان‌ حی‌ّ بن‌ یقظان‌ براساس‌ خودکفایی‌ عقل‌ استوار گشته‌ و هرگونه‌ نیازمندی‌ انسان‌ به‌ غیر عقل‌، در آن‌ مردود شناخته‌ می‌شود. در این‌ قصّه‌، داستان‌ انسان‌ فرد و تنهایی‌ سروده‌ می‌شود که‌ در یک‌ جزیره دورافتاده‌، بدون‌ ارتباط‌ با هرگونه‌ فکر و فرهنگ‌ و بدون‌ تماس‌ و معاشرت‌ با جنس‌ بشر، مراحل‌ تکامل‌ و تعالی‌ را طی‌ می‌کند و بر اثر روشن‌ شدن‌ نور عقل‌، به‌ مقام‌ مکاشفه‌ و شهود نیز نائل‌ می‌گردد… سخنان‌ این‌ فیلسوف‌ نشان‌ می‌دهد که‌ او به‌ استقلال‌ عقل‌ باور داشته‌ و نور خرد را برای‌ رسیدن‌ به‌ سر منزل‌ حقیقت‌ کافی‌ می‌شمارد و در اینجاست‌ که‌ می‌توان‌ گفت‌، آنچه‌ فیلسوف‌ اندلس‌ در داستان‌ حی‌ بن‌ یقظان‌ ابراز داشته‌،باسخنان‌ فیلسوف‌ ری‌ [محمدبن‌زکریای‌رازی‌] بی‌مناسبت‌ نیست‌.» (۱۰)
در هر صورت‌ «ابن‌ طفیل‌ می‌خواهد رشد عقل‌ نظری‌ را از ادراکات‌ حسی‌ خام‌ تا مرتبه لقاء الله‌ در قالب‌ داستانی‌، توصیف‌ کند.» (۱۱) – (۱۲)
فیلسوف‌ دیگر اندلسی‌، ابن‌ باجّه‌ (م‌۵۳۳هـ) نیز همنظری‌ زیادی‌ با ابن‌ طفیل‌ درباره استقلال‌ عقل‌ دارد و کتاب‌ «تدبیر المتوحّد» او هم‌ افق‌ با حی‌ بن‌ یقظان‌ است‌. از نظر او، معرفت‌ انسان‌ نسبت‌ به‌ امور جهان‌ و هستی‌، از مرحله ادراک‌ حسّی‌ آغاز می‌شود و از طریق‌ عقل‌ و خرد به‌ یقین‌ و اطمینان‌ تبدیل‌ می‌گردد. عقل‌ به‌ درک‌ کلیّات‌ نائل‌ می‌گردد و آنچه‌ الهی‌ و ربّانی‌ است‌، آن‌ را در می‌یابد. انسان‌ از طریق‌ تعقل‌ می‌تواند به‌ نهایت‌ سعادت‌ نائل‌ گردد. (۱۳)



ادامه مطلب ...
یک شنبه 3 / 3 / 1392برچسب:, :: 12:44 ::  نويسنده : ارادتمند

 علامه مجلسی و نقد فلاسفه مشائی و اشراقی

 

« …این را بدانید که: زمانی که خداوند تبارک و تعالی پیامبرش(ص) را کامل نمود فرمود: «آنچه رسول دستور دهد بگیرید و هر چه نهی کند واگذارید» [«مٰا اتیٰکُمُ الرَّسُولُ فخُذُوهُ وَ ما نَهیٰکُم عَنهُ فـَانتَهُوا» - الحشر/۷]

 

پس به نصّ صریح خداوند تبارک و تعالی، بر ما واجب میباشد که در اصول و فروع دین و امور زندگی و آخرتمان، از آن حضرت پیروی نموده و در همه امور پیرو او باشیم .

و رسول خدا (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ ‌وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) از علوم و معارف و احکام الهی وآنچه را که از آیات قرآنی و معجزات ربّانی، بر او نازل شده بود، برای اهل بیتش (صلواتُ‌ اللهِ عَلَیهـِم اَجمَعینَ) به امانت گذاشت و به نصّ متواتر فرمود:

«همانا که من در میان شما، دو چیز گرانبها میگذارم: کتاب خدا و عترتم (اهل بیتم) را ، آن دو هرگز از هم جدا نمی‌شوند، تا در قیامت نزد حوض کوثر، بر من وارد شوند» [ « اِنـّی تارِکٌ فیکُمُ الثـَّقـَلـَینِ کِتابَ اللهِ وَ عِترَتی: اَهلَ بَیتی؛ لـَن یَفتـَرِقٰا حَتـّی یَرِدٰا عَلَیَّ الحَوضَ»- بـِحارُالأنوار،۲۳/۱۰۶- حدیث۷].

و بتحقیق، از اخبار مُستفیضَه [=فراوان نقل شده] روشن شده است که، دانش قرآن، نزد اهل بیت پیامبر می ‌باشد، و همین خبر متواتر هم، دلالت بر این مطلب دارد.

حال با توجه به اینکه ائمه طاهرین (صلواتُ‌ اللهِ عَلَیهـِم اَجمَعینَ) احادیث خودشان را در میان ما به جای گذاشته ‌اند، ما هم در این زمان تکلیفی نداریم مگر این که به احادیث ایشان چنگ بزنیم و در آثار ایشان اندیشه و تفکر کنیم.

لٰکِن بیشتر مردم زمان ما، میراث اهل ‌بیت پیامبر شان را رها کرده و به آراء خودشان اعتماد و اکتفا کرده‌اند!! از آن جمله، کسانی هستند که پیرو مکتب فلاسفه [مثل ابن سینا و فارابی و سهروردی و...] میباشند، فلاسفه‌ ای که هم خود گمراه بوده‌اند و هم دیگران را گمراه کرده اند!

فلاسفه ای که به هیچ پیامبر و کتابی ایمان نداشته اند، بلکه بر عقل های فاسد و نظرات بی‌ رونق خودشان تکیه کرده‌اند. پس اینان، چنان فلاسفه را رهبر و پیشوای خود قرار داده‌اند؛ تا آنجا که هرجا نصوح صحیحی هم از ائمّه راستین (علیهِم‌ُ السَّلام) رسیده باشد، بجهت اینکه آن نصوص صحیحه با آنچه که حکماء ظاهراً بدان معتقدند موافق نمی ‌باشد، آنها را توجیه و تأویل می ‌کنند [مثل همان کاری که میرداماد و ملاّصدرا و اَشباه آن دو در کتب پَست و رساله های گمراه کنندۀ خود انجام داده اند – شارح (ره)]، با اینکه می ‌بینند که دلایل و شُبُهات حکماء جز وهم و گمان فایده نمی ‌دهد!

و افکارشان مانند تار عنکبوت، سست و بی ‌پایه می باشد! [مانند تصوّر"عقول عَشَرَة"(= عقلهای دهگانه)، مُبتنی بر نظام بطلمیوسی پوسیده و متروک، که با نظام مُتقـَن نجومی جدید، منسوخ و باطل گشت! –شارح (ره)]؛ و می بینند که آراء و افکار و پندار ایشان همواره مخالف یکدیگر است!

از جمله دو طایفه مَشّایی [= مَشـّائیّون: تابعین ابن سینا و اَشباه او] و اشراقی [= اشراقیّون: تابعین سُهرَوَردی و اَشباه او] که کمتر می‌شود رأی یکی از این دو طایفه با طایفه دیگر موافق باشد! [شارح – رَحِمَهُ اللهُ – گوید: و از ایشانند جماعتی که پاره ای از افکار این فرقه چیده اند و پاره ای از افکار آن فرقه، و آنگاه در هم آمیخته و نام آنرا «حکمت مُتعالیه» (!!) نهاده اند. که در رأس این جماعت بوده اند: میر داماد و ملاّ صدرا و فیض کاشانی و اَشباه ایشان...؛ پس گمراهی خلق را با چنین مکتب التقاطی باطلی، چندین برابر ساخته اند!! و بسیاری از مباحث همین «حکمت متعالیه» (!) مخالف ضروریّ دین مبین، و مُفسِد عقائد مُسلِمین است، و گوینده و معتقد به آنرا داخل در زُمرَۀ کُفـّار میکند! ... خداوند ما را از شرّ جمیع ایشان پناه دهد – شارح(ره)].

و پناه بر خدا، از آنکه بگوییم: خداوند مردم را در اصول عقاید به عقول خودشان واگذار کرده، که چنین در مراتع (جمع مَرتَع = چراگاههای) حیوانی سرگردان بمانند! و به جان خودم (=مجلسی) قسم، من متحیّرم که آنها چگونه به خود جرأت داده‌اند، نصوص آشکار اهل‌ بیت عصمت و طهارت(ع) را، بواسطۀ حُسن ظنّ به فلاسفۀ کافر یونانی، که اعتقاد به هیچ دین و مذهبی ندارند، تأویل و توجیه نمایند. »

منبع : مقدمه رسالۀ اعتقادات علاّمه محمّد باقر مجلسی (ره)

 حضرت آیة الله بهجت خواندن فلسفه را خطرناک می‌دانستند

حضرت آیة الله بهجت خواندن فلسفه را خطرناک می‌دانستند مگر بعد از اجتهاد در علم کلام و تصحیح اعتقادات. ۱و به کسی که قبل از کلام می‌خواست فلسفه بخواند فرمودند: آقا می‌خواهد برود کافر شود!

ازجمله سفارشات دیگر آیت الله بهجت(ره)که براساس گفته های دوستان نزدیک وشاگردان ملازم ایشان بازگو شده است تاکید برکتاب خاطرات مستر همفر و اینکه این کتاب را مطالعه کنند می باشد.

نوشتاری که از نظر میگذرانید نظرات و انتقادات آیت الله بهجت ، در باب وحدت وجودِ مورد نظر عرفا است . مطالبی که از آیت الله بهجت نقل شده است به خوبی بیانگر دیدگاه ایشان در باب وحدت وجود و اختلاف نظرشان با عموم عرفا و فلاسفه در این باره است.

در کتاب زمزم عارفان ، پرسش و پاسخی به این شرح از ایشان نقل شده :

در پاسخ این جانب که پرسیدم : « آیا وحدت وجودی را که اهل عرفان می گویند ، قبول دارید یا نه ؟ » ، فرمودند :

آنان از این جهت مصیب هستند و از یک جهت ، در اشتباه . جهت اصابه ی آن است که آنچه می بینند ، دروغ نیست ، و جهت اشتباه ، آن که میبینند ، با کثرت حقیقیه منافات ندارد .

آنچه می بینند واحد است ، تجلی حضرت حق است . موضوع تجلی ،در قرآن و روایات اسلامی ، مطرح است ، الی ماشا الله .

آنان وحدت حُکمیه را با وحدت حقیقیه اشتباه کرده اند .من معتقد به وحدت حُکمیه و کثرت حقیقیه هستم و ندیدم کسی (این مطلب را) گفته باشد .

آنها هم که قائل به وحدت حقیقیه هستند ، عملا همین اعتقاد را دارند .مثل سید محمد کربلایی ، که یک شب تا صبح گریه میکند .

اگر وحدت حقیقیه باشد ،گریه برای چه ؟

قرآن و احادیث اسلامی وحدت حقیقیه را رد میکند (کان یاکل الطعام).

سپس اضافه کردند : (جمع میان ) کثرت حقیقیه و وحدت حقیقیه ، محال است ،مگر اینکه کسی بگوید تناقض محال نیست .

آنچه در روایات آمده که (یبصر به) و (یسمع به) ، اشاره به همان وحدت حُکمیه است .

همچنین (لا فرق بینک و بینهم الا انهم عبادک و خلقک و حدیث قرب نوافل ) [۱]

آیت الله بهجت در ادامه ی توضیحاتشان در باره ی وحدت حقیقیه فرمودند : وقتی خورشید آمد ستارگان ، دیده نمی شوند اما واقعا هستند …[۲]

ایشان شخصا درباره ی حکم کفر یا عدم کفر این افراد اظهار نظر نکردند ولی فرمودند :

به آخوند ملا محمد کاظم گفته بودند :قائلین به وحدت وجود را تکفیر کنید. آخوند فرموده بود :آنها اشتباهشان در مقتضیات برهان است .نمی شود آنها را تکفیر کرد ، مثل کسی که تصور می کند آتش گردان ، آتش است . [۳]

نکته ی مهم و قابل توجه این است که در تجلی حضرت حق بر قلب بعضی تصور می کنند که آنچه دیده اند ، خداست . این از بی دقتی است . دیدن قلب هم مانند دیدن چشم ممکن است خطا کند . کسانی که قائل به وحدت حقیقیه ی جهان هستند ، دچار این خطا شده اند .

(فلما تجلی ربه للجبل …) ، جلوه ی خداوند و تجلی او غیر خود اوست . تجلی ، فعل خداست ، نه خود او . [۴]

حال سوال ما از پیروان ابن عربی و ملای رومی و ملاصدرا و متمسکان به مطالب آنان این است که یکی از بزرگ ترین ، فهیم ترین و آگاه ترین عارفان از نظر خود آنها وحدت وجود و تجلیِ مورد نظر ابن عربی و ملاصدرا و… را قبول ندارد ، حال چرا آنها کاسه داغ تر از آش شده و تمام ناقدین وحدت وجود را متهم به نفهمی و جهل می کنند؟!

علامه محمد تقی جعفری (ره) در کتاب مبدأ اعلی جواب مناسبی به این مدافعان افراطی داده و با بیانی طعن آلود به مدافعان فلسفه و عرفان می گوید: «اگر اصل را با وجود، و موجود را واحد شخصی عقیده کردی اعلم دورانی، اگر چه الف را از با تشخیص ندهی… و بالعکس اگر راجع به وحدت موجود اظهار نظر [مخالفت] کنی جاهل­ترین مردمی اگر چه اعلم دوران باشی!» [۵]


[۱] - زمزم عرفان، محمدی ری شهری ،ص۱۳۰

[۲] - همان ص۱۳۱

[۳] - همان ص۱۳۱

[۴] - همان ص۱۲۷

[۵] - مبدأ اعلی،محمد تقی جعفری 111و108

یک شنبه 3 / 3 / 1392برچسب:, :: 12:37 ::  نويسنده : ارادتمند

 این که فلسفه یعنی تعقل و تعقل هم یعنی فلسفه یک پیش دستی رندانه از سوی فلاسفه است.

مقصود ما از فلسفه آن مطالب و مبانی ای است که از یونان وارد جهان اسلام شده و توسط افرادی چون کندی، فارابی، ابن سینا و سهروردی و ملاصدرا و … به غلط صبغه و نام فلسفه اسلامی به خود گرفته است.

به اعتقاد ما این فلسفه، عقلانی نبوده بلکه شبه عقل است و مجموعه ای از آراء و اندیشه هایی خاص است که با بیانی به ظاهر استدلالی و نه الزاما عقلی و برهانی مطرح شده است. تمام بحث ما غیر عقلانی و غیر برهانی بودن و به تبع آن غیر وحیانی بودن مبانی و نتایج این فلسفه است. مخالفت با عقل و عقلانیت به معنای حقیقی و نه بدلی آن به مفهوم خروج از مدار انسانیت و ورود به وادی سفاهت و جنون و انکار حجت درونی الهی است.

بدون شک مبحث توحید، امری عقلانی بوده واحدی نمی تواند بر خلاف براهین بین و قطعی عقلی در این باب سخن بگوید و این امر به گونه ای بسیار صریح در کلام عقلانی شیعه با استناد به آموزه های عقلانی اهل بیت علیهم السلام صورت گرفته است اما آنچه که در فلسفه رخ داده و از وحدت وجود و جبر و عینیت خالق و مخلوق و نفی علت و معلول و نفی واجب و ممکن و قدم عالم و … سر در آورده است، عین توهم و خیال پردازی های غیر عقلانی است که به مرور در این کوتاه نگاری ها در باره آن توضیح خواهیم داد.

مقصود ما از عرفان نیز عرفان مصطلح با محوریت ابن عربی و مولوی و بایزید و حلاج و جنید و … و یا همان تصوف و صوفی گری است و نه عرفان به معنای واقعی کلمه که جز در معارف قران و اهل بیت علیهم السلام یافت نشده و هرگز بر خلاف عقل و برهان نیز نیست .

اشتراک فلسفه و عرفان====وحدت وجود      وهردومنشا از یونان دارند

عرفان مصطلح در مبنایی ترین مساله فلسفه که همان وحدت وجود است با فلسفه مشترک بوده و هر دو از آبشخور یونان اشراب شده اند. عرفان نیز چون فلسفه مملو از انگاره های غلطی چون همه چیز خدایی و جبر و نفی عقل و نفی شریعت و پلورالیزم است.

آن چه حکمت متعالیه ملاصدرا نام گرفته است ملتقا و جامع بین فلسفه و عرفان فوق الوصف است که در باره آن فراوان سخن خواهیم گفت.

http://www.ebnearabi.com/

یک شنبه 3 / 3 / 1392برچسب:, :: 12:29 ::  نويسنده : ارادتمند

 آغاز و انجام   

خواجه نصير الدين طوسى‏

موضوع: حكمت مشاء

 متن    144     فصل نهم ..... ص : 142

در لغت فصيح قرآنى «قدر» به فتح قاف و سكون دال: مطلق اندازه است، و به فتح هر دو: اندازه معين‏ إِنَّا كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ (سوره قمر آيه 50) و هر چه كه در خلقت دلرباى نظام‏ احسن‏ عالم به وقوع پيوست به اندازه معين يعنى به حد و صورتى حساب شده است.

و خود كلمه «خلق» به معنى ايجاد به اندازه است. اگر نجارى بخواهد دربى درست كند، اول تقدير يعنى اندازه آن و اندازه اجزاى آن را در نظر مى‏گيرد؛ و پس از آن، اجزاء را به وفق تقدير مى‏برد و مى‏تراشد، و سپس آنها را به فراخور فهم و بينش خود به أحسن وجه مى‏پيوندد كه به صورت و شكل درب مطلوب در ميآيد.

خداوند كه انسان را در ذات و صفات و افعالش، به صورت خود آفريد درباره خود فرمود: هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ (سوره حشر آيه 25) از آن حيث كه مقدر است خالق است، و چون به وفق تقدير ايجاد مى‏كند بارى است، و از اينكه صور موجودات را به احسن وجه ترتيب مى‏دهد و تركيب مى‏كند مصور است. پس هر چه كه بايد از صورت علم عنائى حق جل و على به عين خارجى تحقق يابد، مسبوق به اندازه است كه چون به وقوع مى‏پيوندد به قدر و اندازه معين ايجاد و اختراع مى‏گردد، لذا در نگارستان جهان همه چيز حساب شده و به اندازه شايسته و بايسته و بسند يعنى مهندسى شده آفريده شده است كه زيباتر از آن تصورشدنى نيست، آرى، چو حسن ذات خود حسن آفرين است- جميل است و جمال او چنين است.

 

فرهنگ فلسفى       483     عنايت ..... ص : 483

: فرهنگ فلسفى‏

نويسنده: جميل صليبا- منوچهر صانعى دره بيدى‏

موضوع: فرهنگ نامه فلسفى‏

عنايت‏

فارسى/ عنايت‏

فرانسه/Providence

انگليسى/Providence

لاتين/Providence

عنايت عبارت است از علم خداوند به آنچه بايد هستى پذيرد، بطورى كه موجود [به موجب عنايت خداوند بايد] به بهترين و كامل‏ترين نظام موجود باشد. عنايت نزد ابن سينا عبارت است از «اينكه وجود اول (خداوند) از نزد خود عالم به نظام خيرى باشد كه بر وجود حاكم است، و از نزد خود علت خير و كمالى باشد كه وجود آن ممكن است و به نحوى كه ذكر شد راضى به خير و نظام موجود باشد. بنا بر اين نظام خير را به بهترين وجه ممكن تعقل مى‏كند، پس آنچه را كه او تعقل كند، با نظام و خير، به بهترين وجهى كه او تعقل كرده است، افاضه مى‏شود و به تحقق نظام‏ احسن‏ بر حسب امكان، منتهى مى‏گردد.» (نجات) اما عنايت خداوند، صرفا به معنى علم او به هر آنچه بايد باشد، به بهترين وجه ممكن، نيست بلكه به معنى نگه‏دارى او، اين جهان را و ارشاد او، اين نظام را، به اراده خود است. به اين جهت گفته‏اند: خداوند عقل است و اراده است و محبت است.

فرق عنايت و قضا و قدر اين است كه: قضا عبارت است از حضور تمام موجودات در عالم عقلى، به نحو كلى و اجمالى و بر سبيل ابداع، در حالى كه قدر عبارت است از وجود عينى و خارجى موجودات به نحو تفصيلى، و عنايت عبارت است از علم خداوند به موجودات به بهترين نظام و علم او به آلاتى كه بايد براى هر موجودى وجود داشته باشد، به نحوى كه تمام كمالات ممكنه براى موجودات مترتب بر آن عنايت است. معنى اين سخن اين است كه در معنى عنايت تفصيل هست. زيرا عنايت بر خلاف قضا كه به معنى علم به موجودات بطور كلى و جمالى است، تعلق به علم اصلح و نظام اكمل (تفصيلى) دارد. خلاصه عنايت عبارت است از احاطه علم خداوند به تمام هستى و اراده او به حالتى كه ايجاب مى‏كند كه موجودات داشته باشند بطورى كه تمام موجودات در بهترين نظامى باشند و بتوانند توسط آن نظام به غايت‏ خود برسند. و چون جهان تابع نظام ثابتى است و اين نظام داراى قوانينى است كه خداوند براى خير اين جهان آن قوانين را اراده كرده است، عنايت عام است، و چون دخالت خداوند در امور جهان شبيه دخالت انسان در امور جزئى است، عنايت امرى خاص است. مالبرانش گويد: عنايت خداوند بر دو قسم است. يكى اينكه وقتى خداوند جهان را آفريد و به تحريك ماده آغاز كرد، اراده خود را چنين قرار داد كه در تعلق طبيعت به لطف و نعمت او، كمترين خلل و نارسائى وجود نداشته باشد.

دوم اينكه هرگاه در نظام طبيعت خللى مشاهده كرد با معجزات خود آن را اصلاح مى‏كند، بطورى كه اين امر به تحقق نظام مطلوب منتهى شود. زيرا نظام نزد خداوند، قانون كلى است و [كار] خداوند هرگز خالى از نظام نيست.

 

فرهنگ معارف اسلامى

نويسنده: سيد جعفر سجادى‏

   ج‏3    1392     فاعل بالعناية ..... ص : 1392

فاعِلِ بِالعِنايَة

- (اصطلاح فلسفى) فاعل بالعناية فاعلى است كه فعلش تابع علمش باشد و علم او بخير مطلق بدون داعى زائد بر ذات كافى در صدور فعل از آن باشد و- علاوه فعل او مجرد علم او بنظام احسن باشد و بعبارت ديگر منشأ فاعليت او علمش بخير مطلق و نظام‏ احسن‏ وجود باشد و علمش بنظام وجود عين وجود باشد «بل يكون نفس العلم فعليا منشأ للمعلوم فاما ان يكون ذالك العلم بالفعل زائدا على ذاته فهو الفاعل بالعناية» (از شرح منظومه ص 112 و رجوع باسفار ج 1 ص 165 و 213 شود).

 

 

فرهنگ اصطلاحات آثار شيخ اشراق  

 344     نظام محكم: ..... ص : 344

نظام محكم:

«... و وجود تمام‏تر از اينكه هست محال است كه باشد چنانكه در تنزيل آمد: «صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ» «1» اشارت است به نظام محكم، آيتى ديگر گفت‏ «ما تَرى‏ فِي خَلْقِ‏ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ» اشارت است به مناسبت محفوظ و نظام مضبوط، كه هيچ، در او معطّل نيست ... و حق- تعالى- اگر چه فعل او به وسايط تمام مى‏شود، الّا آن است كه فاعل مطلق و مبدع مطلق اوست ...».

(الواح عمادى، ص 15)

 

فرهنگ اصطلاحات فلسفى ملاصدرا

51     اتصال به عقل فعال - ..... ص : 51

اتصال به عقل فعّال-

اهل ذوق در باب اطلاع و آگاهى نفوس انسانى گويند: نفوس انسانى پس از كمال علم و عمل به عقل فعال مى‏پيوندند و از حقايق مرتسم در عقل فعال آگاه مى‏شوند و هر اندازه كمال آن‏ها زيادتر شود پيوند به عقل فعال و در نتيجه آگاهى آن‏ها از حقايق زيادتر مى‏شود.

ملا صدرا كسانى را كه اين قول را باطل مى‏دانند مورد نقادى قرار داده است و خود مسأله را توجيه عقلى و ذوقى مى‏كند و گويد: «3» نفوس انسانى موقعى كه امورى را ادراك مى‏كنند، عين صورت عقلى مدرك مى‏شوند.

 

 

یک شنبه 3 / 3 / 1392برچسب:, :: 12:28 ::  نويسنده : ارادتمند

 

 
www.andisheqom.com
از ديدگاه قرآن عقل به چه معناست و داراي چه منزلت و جايگاهي است؟
خصوص واژة «عقل» در قرآن به كار نرفته است ولي مشتقاتي از واژه عقل مانند تعقلون و يعقلون حدود پنجاه بار دراين كتاب مقدس به كار رفته است افزون بر اين، قرآن كريم گاه از عقل با واژه‌هايي چون «حجر» و «نهي» ياد كرده است و صاحبان خرد را «ذي حجر» ، «اولوالالباب» ، «اولوالابصار» و «اولوالنهي» خوانده است. آثار ارزشمند تعقل و آثار سوء به كار نبردن عقل، در كتاب خداوند بسيار به چشم مي‌خورد و از اين طريق مي‌توان ماهيت عقل را از ديدگاه قرآن شناخت.[1]
اينك جهت تبيين بيشتر معناي عقل در قرآن به بررسي برخي آيات مي‌پردازيم.
ـ «وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ»[6] (اگر گوش شنوا داشتيم و يا مي‌ا‌نديشيديم در ميان جهنميان نبوديم) در اينجا خداوند عقل را به فايده‌اش معرفي نموده است يعني عقل چيزي است كه انسان در دينش از آن بهره مي‌برد و با سوار شدن بر آن به سوي معارف حقه و اعمال صالحه هدايت مي‌شود.
ـ «وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ»[7] (از آئين ابراهيم جز سفيه روگردان نمي‌شود) اين آيه به منزلة عكس نقيض روايتي است كه امام ـ عليه السلام ـ فرمود: «العقل ماعبد به الرحمن» يعني عقل آن است كه ماية عبادت خداي رحمان مي‌شود و آن كه چنين نيست غير عاقل و سفيه است.
ـ «فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ»[8] (اي پيامبر مژده ده به بندگاني كه به سخنان، گوش فرا مي‌دهند و بهترين سخن را پيروي مي‌كنند آنان هدايت يافتگان الهي و صاحبان خرد هستند) امام كاظم ـ عليه السلام ـ «اولوالاباب» را به صاحبان عقل و فهم تفسير نموده‌اند.[9]
ـ «إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْري لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ»[10] (در اين «عذاب پيشينيان» تذكري است براي آن‌كس كه عقل دارد يا گوش دل فرا دهد در حالي كه حاضر باشد) امام كاظم ـ عليه السلام ـ قلب در اين آيه را به عقل معنا نمودند.[11]
 «لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ  (ما به لقمان حكمت داديم) لقمان/12  امام كاظم ـ عليه السلام ـ حكمت در اين آيه را به فهم و عقل تفسير كرده‌اند  
از بررسي برخي آيات روشن شد كه در قرآن عقل به تعابير مختلفي به كار رفته است و در همة آنها سلامت فطرت نهفته بود ولي گاه انسان در اثر غلبة شهوت يا غضب از اعتدال خارج مي‌گردد و سلامت فطرت را از دست مي‌دهد و در اين صورت قضاوت صحيح انجام نمي‌دهد و در چنين مواردي اطلاق عقل گرچه مسامحه است و در حقيقت عقلي در كار نيست زيرا در اين موارد انسان از سلامت فطرت خارج شده است و لذا قرآن عقل را به نجات دهندگي از جهنم معرفي كرده است و فرموده: كافران در قيامت مي‌گويند « لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ» (الملك، 10) اگر گوش فرا مي‌داديم يا مي‌انديشيديم جزو اصحاب جهنم نبوديم.
خلاصه آنكه عقل و جايگاه آن از ديدگاه قرآن به اختصار عبارت است از: نيرويي سالم و به دور از شهوت و غضب كه با درك حقايق و نيكي‌ها و زشتي‌ها، انسان را به سوي نجات از جهنم و نيل به عبوديت و بهشت هدايت مي‌كند.
[6]. ملک/10.
[7] . بقره/30.
[8]. زمر/18ـ17.
[9]. ميزان المحكمه، همان، ج6، ص394.
[10]. ق/37.
[11]. ميزان المحكمه، همان، ص406.
 
 
یک شنبه 3 / 3 / 1392برچسب:, :: 12:24 ::  نويسنده : ارادتمند

 عقل در روایات

akhlagh.porsemani.ir/
alaam.tahoor.com
islampedia.ir
 
 در احادیث اسلامى، همانند قرآن، دانش و خردورزى تكریم شده و درباره ارزش و اعتبار آن مسایل بسیارى مطرح گشته است .از جمله روایات در این مورد فرموده امام موسى بن جعفر (ع) است :«ان لله على الناس حجتین: حجهظاهره و حجه باطنه، فاما الظاهره فالرسل و الانبیاء و الائمه (ع) و اما الباطنه فالعقول» ترجمه: خدا بر مردم دو حجت دارد: حجتى بیرونى و آشكار و حجتى درونى. حجت آشكار، همانند پیامبران و ائمه (ع) و حجت درونى، خردهایند.
روایاتى كه درباره سند بودن و اعتبار عقل و ارزش و جایگاه آن است، بیش تر در مجموعه روایات شیعه و از طریق عالمان و محدثان شیعى نقل شده است. این گونه حدیثها را محدثان اهل سنت كم تر یاد كرده اند. به همین جهت تفكر عقلى در جریان شیعى، رشد و بالندگى بیش ترى داشته و دارد 
 گرایش عقلى و تفكر را امامان (ع) در میان پیروان خود احیا كردند. امامان (ع) در تفسیر آموزه هاى قرآن، احتجاجها، خطابه ها، دعاها و احادیث عالى ترین و دقیق ترین مسائل عقلى و حكمى را ارائه كردن و شیعیان این سیره را تداوم بخشیدند.همه محققان اهل سنت اعتراف دارند كه امام على (ع) حكیم اصحاب بود و عقل آن حضرت با عقل دیگر اصحاب، در خور قیاس نبود.
ابوعلى سینا مى گوید: «كان على (ع) بین اصحاب محمد (ص) كالمعقول بین المحسوس» ترجمه: على (ع) میان یاران رسول خدا مانند گوهر عقل، در میان اجسام مادى، مى درخشید. 
 
«امام علی ع: جبرئیل بر آدم (ع) فرود آمد، گفت: اى آدم! من دستور دارم كه تو را در انتخاب یكى از سه چیز آزاد گذارم. یكى را برگزین و دو دیگر را رها كن.آدم گفت: آن سه چیز كدامند؟جبرئیل گفت: عقل و حیا و دین .آدم گفت: من عقل را اختیار كردم .جبرئیل حیا و دین را خطاب كرد و گفت: بروید و عقل را به آدم واگذارید.دین و حیا گفتند: اى جبرئیل! ما دستور داریم كه همواره با عقل همراه باشیم، هر كجا عقل باشد ما نیز خواهیم بود.جبرئیل گفت: بر دستور خود باشید
 
.
1- امام باقر عليه السّلام می فرمايد: چون خدا عقل را آفريد از او بازپرسى كرده به او گفت: پيش آى. پيش آمد، گفت: بازگرد، بازگشت، فرمود: بعزت و جلالم سوگند مخلوقى كه از تو بپيشم محبوبتر باشد، نيافريدم و ترا تنها به كسانى كه دوستشان دارم بطور كامل دادم. همانا امر و نهى، كيفر و پاداشم متوجه تو است.
شرح‏
- مراد از « عقل» چنانچه از جميع روايات اين باب استفاده مى‏شود همان قوه تشخيص و ادراك و واداركننده انسان به نيكى و صلاح و بازدارنده او از شر و فساد ميباشد. چنانچه در روايت بعد عقل وسيله پرستش خدا و بدست آوردن بهشت معرفى شده و در حديثی 75 خاصيت و اثر آن بنام لشكر عقل توضيح داده شده است پس عاقل كامل كسى است كه آن اثر در او باشد، و مراد به پيش آمدن و بازگشتن عقل اينست كه اين موجود در برابر اوامر و نواهى خالقش كاملاً منقاد و مطيع است و جمله آخر اینکه در روايات ديگر توضيح داده مى‏شود كه كيفر پاداش مردم در روز جزا بمقدار عقل ايشانست.
2- شخصى از امام ششم عليه السلام پرسيد عقل چيست؟ فرمود: چيزيست كه بوسيله آن خدا پرستش شود و بهشت بدست آيد. آن شخص گويد: گفتم پس آنچه معاويه داشت چه بود؟ فرمود: آن نيرنگست، آن شيطنت است، آن نمايش عقل را دارد ولى عقل نيست.
3- حسن بن جهم گويد: از امام رضا عليه السلام شنيدم كه ميفرمود: دوست هر انسانى عقل اوست‏ و دشمن او جهلش.
4- ابو جارود از امام پنجم عليه السلام نقل ميكند: خدا در روز قيامت نسبت به حساب بندگانش به اندازه عقلى كه در دنيا به آنها داده است، باريك بينى ميكند.
 
5- سليمان ديلمى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: فلانى در عبادت و ديانت و فضيلت چنين و چنانست. فرمود: عقلش چگونه است؟ گفتم: نميدانم، فرمود: پاداش به اندازه عقل است، همانا مردى از بنى اسرائيل در يكى از جزاير دريا كه سبز و خرم و پر آب و درخت بود عبادت خدا مي كرد. يكى از فرشتگان ‏از آنجا گذشت و عرض كرد: پروردگارا، مقدار پاداش اين بنده‏ات را به من بنما. خداوند به او نشان داد و او آن مقدار را كوچك شمرد، خدا به او وحى كرد: همراه او باش. پس آن فرشته بصورت انسانى نزد او آمد. عابد گفت: تو كيستى؟ گفت مردى عابدم، چون از مقام و عبادت تو در اين مكان آگاه شدم نزد تو آمدم تا با تو عبادت خدا كنم. پس آن روز را با او بود، چون صبح شد فرشته به او گفت: جاى پاكيزه‏اى دارى و فقط براى عبادت خوبست. عابد گفت: اينجا يك عيب دارد. فرشته گفت، چه عيبى؟ عابد گفت: خداى ما چهارپائى ندارد، اگر او خرى ميداشت در اينجا ميچرانديمش، براستى که اين علف از بين ميرود! فرشته گفت: پروردگار كه خر ندارد. عابد گفت: اگر خرى ميداشت چنين علفى تباه نميشد، پس خدا بفرشته وحى كرد: همانا او را به اندازه عقلش پاداش ميدهم (يعنى حال اين عابد مانند مستضعفين و كودكان است كه چون سخنش از روى ساده دلى و ضعف خرد است. مشرك و كافر نيست، ليكن عبادتش هم پاداش عبادت عالم خداشناس را ندارد).
6- امام صادق عليه السلام از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل مي كند كه: چون خوبى حال مردى (مانند نماز و روزه بسيارش) بشما رسيد، در خوبى عقلش بنگريد، زيرا بميزان عقلش پاداش مي يابد.
7- هشام بن حكم گويد: موسى بن جعفر عليهم السلام به من فرمود:
اى هشام! خداى تبارك و تعالى صاحب عقل و فهم را در كتاب مژده داده و فرموده (20 سوره 39): آن بندگانم را كه هر سخن را شنوند و از نيكوترش پيروى كنند مژده بده، ايشانند كه خدا هدايتشان كرده و ايشانند صاحبان عقل.
اى هشام! همانا خداى متعال بواسطه عقل، حجت را براى مردم تمام كرده و پيغمبران را بوسيله بيان يارى كرده و بسبب برهان‏ها به ربوبيت خويش دلالتشان نموده و فرموده است(160 سوره 2): خداى شما خدائيست يگانه كه جز او خدائى نيست و رحمان و رحيم است. در آفرينش آسمانها و زمين و تفاوت شب و روز و كشتيهائى كه بسود مردم در دريا روانست و آبى كه خدا از آسمان فروآورد كه زمين را بعد از موات‏شدنش زنده گرداند و از همه جنبندگان در آن ‏پراكند و گردش بادها و ابرى كه بين آسمان و زمين زير فرمانست نشانه‏هائيست بر ربوبيت ما براى مردمى كه تعقل كنند.
اى هشام! خدا اينها را دليل بر شناسائى خود قرار داده كه مسلما مدبرى دارند، پس فرموده است(160 سوره 25): و شب و روز و خورشيد و ماه را بخدمت شما گماشت و ستارگان تحت فرمان اويند در اينها براى گروهى كه عقل خود را بكار اندازند نشانه‏ها است. و باز فرمود(70 سوره 40): اوست كه شما را از خاكى آفريد، آنگاه از نطفه‏اى، آنگاه از پاره گوشتى، سپس شما را بصورت طفلى بيرون آورد تا هنگامى كه بكمال نيرو برسيد و بعداً پير شويد و بعضى از شما پيش از پيرى بميرد و بمدتى معين برسد شايد تعقل كنيد. و باز فرموده: همانا در گردش شب و روز و رزقى كه خدا از آسمان فرستاد كه زمين را بعد از موات‏شدنش زنده كرد و در گردش بادها [و ابر مسخر در فضا] براى آنها كه تعقل ميكنند نشانه‏هائيست و باز فرمود(16 سوره 57): زمين را بعد از موات‏شدنش زنده ميكند، اين آيات را براى شما بيان ميكنيم شايد تعقل كنيد. و نيز فرمود (4 سوره 13) و باغها از تاك و كشتزار و نخلستان جفت هم و جدا از هم كه همه از يك آب مشروب ميشوند ليكن ميوه بعضى را بر بعضى ديگر برترى داده‏ايم در اينها آياتيست براى كسانى كه تعقل كنند. و فرمود(24 سوره 30): از جمله آيه‏هاى وى اينست كه برق را براى بيم و اميد بشما بنماياند و از آسمان آبى نازل كند تا زمين را پس از موات‏شدنش زنده كند در اينها براى مردمى كه تعقل ميكنند نشانه‏هائيست. و باز فرمود(153 سوره 6): بگو بيائيد آنچه را پروردگارتان بشما حرام كرده بخوانم؛ اينكه چيزى را با او شريك مكنيد و با پدر و مادر نيكى كنيد و فرزندان خود را از بيم تنگدستى نكشيد كه شما و آنها را ما روزى ميدهيم و به كارهاى زشت چه عيان و چه نهانش نزديك نشويد و تنى را كه خدا محترم داشته نكشيد مگر بحق. اينها است كه ‏خدا شما را به آن سفارش كرده شايد تعقل كنيد. و نيز فرمود(28 سوره 30): مگر بعضى از بردگان شما نسبت به اموالى كه بشما داده‏ايم شريكتان ميباشند تا در دارائى برابر باشيد و از آنها چنانچه از يك ديگر ميترسيد بترسيد آيات خود را اين گونه براى مردمى كه تعقل ميكنند شرح ميدهيم.
اى هشام! پس خداوند صاحبان عقل را اندرز داده و به آخرت تشويقشان نموده و فرموده است(33 سوره 6): زندگى دنيا جز بازيچه و سرگرمى نيست و سراى آخرت براى پرهيزكاران بهتر است چرا تعقل نميكنيد.
اى هشام! سپس خدا كسانى را كه كيفرش را تعقل نمي كنند بيم داده و فرموده(138 سوره 37): سپس ديگران را هلاك ساختيم شما صبحگاهان و هنگام شب به آنها ميگذريد پس چرا تعقل نمي كنيد. و فرموده(35 سوره 29): ما بر مردم اين دهكده بسبب گناهى كه مي كرده‏اند عذابى از آسمان فرود آريم از اين حادثه براى آنها كه تعقل مي كنند نشانه‏اى روشن بجا گذاشته‏ايم.
اى هشام! عقل همراه علم است و خدا فرموده(43 سوره 29): اين مَثَلها را براى مردم مي زنيم و جز دانشمندان تعقل نمي كنند.
اى هشام! سپس كسانى را كه تعقل نمي كنند نكوهش نموده و فرموده(166 سوره 2): و چون به مشركان گويند از آنچه خدا نازل كرده پيروى كنيد گويند: نه، بلكه از آئينى كه پدران خويش را بر آن يافتيم پيروى ميكنيم، و گرچه پدرانشان چيزى تعقل نكرده و هدايت نيافته بودند. و فرموده: داستان كافران چنانست كه شخصى به حيوانى كه جز صدائى و فريادى نمي شنود بانگ زند ايشان كرانند و لالانند، كورانند پس تعقل نمي كنند. و فرموده(43 سوره 10): بعضى از آنها به سويت گوش فرا دهند اما مگر تو ميتوانى به كران در صورتى كه تعقل هم نمي كنند بشنوانى. و باز فرموده(47 سوره 25): مگر گمان‏ می برى که بيشتر آنها مي شنوند يا تعقل ميكنند؟! ايشان جز بمانند چارپايان نيستند بلكه روش ايشان گمراهانه‏تر است. و فرموده(15 سوره 49): با شما دسته جمعى كارزار نكنند مگر از درون دهكده‏اى مستحكم يا از پشت ديوارها، دليرى ايشان ميان خودشان با شدت است، گمان‏برى باهمند اما دلهاشان پراكنده است، چنين است زيرا آنها گروهى هستند كه تعقل نميكنند. و فرموده(44 سوره 2): خود را از ياد مي بريد در صورتى كه كتاب آسمانى مي خوانيد مگر تعقل نمي كنيد.
اى هشام! خدا اكثريت را نكوهش نموده و فرموده(117 سوره 6): اگر بخواهى از اكثريت مردم زمين پيروى كنى ترا از راه خدا به در برند. و فرموده(25 سوره 31): و اگر از آنها بپرسى كه آسمانها و زمين را که(چه کسی) آفريده مسلماً ميگويند: خدا، بگو ستايش مخصوص خداست اما اكثريت آنها نميدانند. و فرموده(63 سوره 29): و اگر از آنها بپرسى كه از آسمان باران فرستد و زمين موات را بدان زنده كند قطعاً ميگويند: خدا، بگو: حمد خدا را، اما اكثريت آنها تعقل نمي كنند.
اى هشام! سپس اقليت را ستوده و فرموده (13 سوره 34): و كمى از بندگانم شكرگزارند. و فرموده(24 سوره 38): بسيارى از شريكان به يكدیگر ستم كنند مگر كسانى كه ايمان دارند و كار شايسته كنند و آنها كمند. و فرموده(29 سوره 4): تنها يك مرد با ايمان از خاندان فرعون كه ايمانش را پنهان ميداشت گفت: ميخواهيد مردى را بكشيد كه ميگويد: پروردگارم خداست؟! و فرموده(43 سوره 11): جز اندكى به نوح ايمان نياوردند. و فرموده(38 سوره 6): ليكن بيشترشان نميدانند. و فرموده(103 سوره 5): و بيشترشان تعقل نميكنند. و فرموده: و بيشترشان ادراك نميكنند.
اى هشام! سپس خداوند از صاحبان عقل به نيكوترين وجه ياد نموده و ايشان را به بهترين زيور آراسته و فرموده(282 سوره 2): خدا به هر كه خواهد حكمت دهد و هر كه حكمت گيرد خير بسيار گرفته است‏ و جز صاحبان عقل در نيابند. و فرموده(5 سوره 3): آنها كه در دانش ريشه دارند گويند به قرآن ايمان داريم تمامش از نزد پروردگار ما است ولى جز صاحبان عقل در نيابند. و فرموده(187 سوره 3): همانا در آفرينش آسمانها و زمين و رفت و آمد شب و روز براى صاحبان عقل نشانه‏هاست. و فرموده(20 سوره 13): مگر آنكه ميداند آنچه از پروردگارت بتو نازل شده حق است، مانند شخص كور است تنها صاحبان عقل در مي يابند. و فرموده(10 سوره 39): مگر آنكه در اوقات شب در حال سجده و قيام مشغول عبادت است و از آخرت بيم دارد و به رحمت پروردگارش اميدوار است (مانند غير او است) بگو مگر كسانى كه دانند با كسانى كه ندانند يكسانند صاحبان عقل در مييابند. و فرموده(29 سوره 38): كتاب پر بركتى را بسويت فرستاديم تا در آياتش تدبر كنند و تا صاحبان عقل متذكر شوند. و فرموده(57 سوره 40): موسى را هدايت داديم و آن كتاب را كه هدايت و پند صاحبان عقل بود ميراث بنى اسرائيل كرديم. و فرموده(56 سوره 51): و پند ده كه پند دادن مؤمنان را سود دهد.
اى هشام! خداى تعالى در كتابش ميفرمايد(37 سوره 50): همانا در اين كتاب يادآورى است براى كسى كه دلى دارد (يعنى عقل دارد). و فرموده(12 سوره 31): «همانا بلقمان حكمت داديم» فرمود مقصود از حكمت عقل و فهم است.
اى هشام لقمان به پسرش گفت: حق را گردن نِه تا عاقلترين مردم باشى همانا زيركى در برابر حق ناچيز است پسر عزيزم دنيا درياى ژرفى است كه خلقى بسيار در آن غرقه شدند (اگر از اين دريا نجات ميخواهى) بايد كشتيت در اين دريا تقواى الهى‏ و آكنده آن ايمان و بادبانش توكل و ناخدايش عقل و رهبرش دانش و لنگرش شكيبائى باشد.
اى هشام براى هر چيز، رهبرى است و رهبر عقل، انديشيدن و رهبر انديشيدن، خاموشى است و براى هر چيزى مركبى است و مركب عقل، تواضع است، براى نادانى تو همين بس كه مرتكب كارى شوى كه از آن نهى‏ شده‏ اى.
اى هشام! خدا پيغمبران و رسولانش را بسوى بندگانش نفرستاد مگر براى آنكه از خدا خردمند شوند (يعنى معلومات آنها مكتسب از كتاب و سنت باشد نه از پيش خود) پس هر كه نيكوتر پذيرد معرفتش بهتر. و آنكه بفرمان خدا داناتر است عقلش نيكوتر است و كسى كه عقلش كاملتر است مقامش در دنيا و آخرت بالاتر است.
اى هشام خدا بر مردم دو حجت دارد: حجت آشكار و حجت پنهان، حجت آشكار رسولان و پيغمبران و امامانند (ع) و حجت پنهان عقل مردم است.
اى هشام! عاقل كسى است كه حلال، او را از سپاسگزارى باز ندارد و حرام، بر صبرش چيره نشود. اى هشام- هر كه سه چيز را بر سه چيز مسلط سازد به ويرانى عقلش كمك كرده است: آنكه پرتو فكرش را به آرزوى درازش تاريك كند و آنكه شگفتيهاى حكمتش را به گفتار بيهوده‏اش نابود كند و آنكه پرتو اندرز گرفتن خود را به خواهشهاى نفسش خاموش نمايد (هر كه چنين كند) گويا هوس خود را بر ويرانى عقلش كمك داده و كسى كه عقلش را ويران كند دين و دنياى خويش را تباه ساخته است.
اى هشام! چگونه كردارت نزد خدا پاك باشد كه دل از فرمان پروردگارت بازداشته و عليه عقلت از هوست فرمان برده باشى.
اى هشام! صبر بر تنهایى نشانه قوت عقل است. كسى كه از خدا خردمندى گرفت از اهل دنيا و دنياطلبان كناره گيرد و به آنچه نزد خداست بپردازد و خدا انيس وحشت او و يار تنهایى او و اندوخته هنگام تنگدستى او و عزيزكننده اوست بى‏فاميل و تبار.
اى هشام! حق براى فرمانبردارى خدا بپا داشته شد، نجاتى جز به فرمانبردارى نيست و فرمانبردارى بسبب علم است و علم با آموزش بدست آيد و آموزش به عقل وابسته است و علم جز از دانشمندان الهى بدست نيايد و شناختن علم بوسيله عقل است.
اى هشام! كردار اندك از عالم چند برابر پذيرفته شود و كردار زياد از هواپرستان و نادانان پذيرفته نگردد.
اى هشام! همانا عاقل به كم و كاست دنيا با دريافت حكمت خوشنود است و با كم و كاست حكمت و رسيدن به دنيا خوشنود نيست از اين رو تجارتشان سودمند گشت.
اى هشام! همانا خردمندان زياده بر احتياج از دنيا را كنار نهادند تا چه رسد به گناهان، با اينكه ترك دنيا فضيلت است و ترك گناه لازم.
اى هشام! عاقل به دنيا و اهل دنيا نگريست و دانست كه دنيا جز با زحمت دست ندهد و به آخرت نگريست و دانست كه آن هم جز با زحمت نيايد پس با زحمت در جستجوى پاينده‏تر آن برآمد (يعنى چون ديد بدست آوردن دنيا و آخرت هر دو احتياج به زحمت دارد با خود گفت چه بهتر كه اين زحمت را در راه تحصيل آخرت پاينده متحمل شوم).
اى هشام! خردمندان از دنيا روگردانيده به آخرت روى آوردند زيرا ايشان دانستند كه دنيا خواهانست و خواسته و آخرت هم خواهانست و خواسته و كسى كه خواهان آخرت باشد دنيا او را بجويد تا روزيش را بطور كامل از دنيا برگيرد و كسى كه دنيا طلبد آخرت او را جويد يعنى مرگش در رسد و دنيا و آخرتش را تباه سازد.
اى هشام كسى كه ثروت بدون مال و دل آسودگى از حسد و سلامتى دين خواهد، بايد با تضرع و زارى از خدا بخواهد كه عقلش را كامل كند. زيرا عاقل بقدر احتياج قناعت كند و آنكه بقدر احتياج قناعت كند بى‏نياز گردد و كسى كه بقدر احتياج قناعت نكند هرگز بى‏نيازى نيابد.
اى هشام! خدا از مردمى شايسته حكايت كند كه آنها گفتند (8 سوره 3) «پروردگارا بعد از آنكه ما را هدايت فرمودى دلهايمان را منحرف مساز و ما را از نزد خويش رحمتى بخشاى كه تو بخشاينده‏ اى» چون دانستند كه دلها منحرف شوند و بكورى و سرنگونى گرايند. همانا از خدا نترسد كسى كه از جانب خدا خردمند نگردد و كسى كه از جانب خدا خرد نيابد دلش بر معرفت ثابتى كه بدان بينا باشد و حقيقتش را دريابد بسته نگردد. و كسى بدين سعادت رسد كه گفتار و كردارش يكى شود و درونش با برونش موافق باشد زيرا خدائى كه اسمش مبارك است بر عقل درونى پنهان جز بظاهرى كه از باطن حكايت كند دليلى نگماشته است.
اى هشام! امير المؤمنين عليه السلام مي فرمود: خدا با چيزى بهتر از عقل پرستش نشود و تا چند صفت در انسان نباشد عقلش كامل نشده است؛ مردم از كفر و شرارتش در امان و به نيكى و هدايتش اميدوار باشند. زيادى مالش بخشيده، زيادى گفتارش بازداشت شده باشد. بهره او از دنيا مقدار قوتش باشد. تا زنده است از دانش سير نشود. ذلت با خدا را از عزت با غير خدا دوست‏تر دارد. تواضع را از شرافت دوست‏تر دارد. نيكى اندك ديگران را زياد و نيكى بسيار خود را اندك شمارد. همه مردم را از خود بهتر داند و خود را از همه بدتر و اين تمام مطلب است.
اى هشام! عاقل دروغ نگويد اگر چه دلخواه او باشد.
اى هشام! كسى كه مردانگى ندارد، دين ندارد. كسى كه عقل ندارد، مردانگى ندارد. با ارزشترين مردم كسى است كه دنيا را براى خود منزلتى نداند. همانا براى هدفهاى شما بهائى جز بهشت نيست پس آن را به غير بهشت نفروشيد.
اى هشام! امير المؤمنين عليه السلام مي فرمود: از جمله علامات عاقل اينست كه سه خصلت در او باشد:
1- چون از او پرسند، جواب دهد 2- و چون مردم از سخن در مانند، او سخن گويد 3- و رأيى اظهار كند كه بمصلحت همگان باشد. كسى كه هيچ يك از اين صفات ندارد احمق است. امير المؤمنين عليه السلام فرمود: در صدر مجلس نبايد نشيند مگر مردي كه اين سه خصلت يا يكى از آنها را داشته باشد و كسى كه هيچ ندارد و در صدر نشيند احمق است.
و حسن بن على عليهما السّلام فرمود حاجات خود را از اهلش خواهيد عرض شد اهلش كيانند اى پسر پيغمبر؟ فرمود: آنها كه خدا در كتابش بيان كرده و ياد نموده و فرموده: تنها صاحبدلان پند گيرند. و آنها خردمندانند. و على بن حسين عليهما السّلام فرمود: همنشينى با خوبان صلاح انگيز است و حسن اخلاق دانشمندان عقل خيز، و فرمانبرى از حاكمان عادل كمال عزت است و بهره بردارى از مال، كمال مردانگى و رهنمایى مشورت خواه، اداى حق نعمت است و خوددارى از آزار، نشانه كمال عقل است و آسايش تن در دنيا و آخرت.
اى هشام! عاقل به كسى كه بترسد تكذيبش كند، خبر ندهد و از آنكه نگرانىِ مضايقه دارد، چيزى نخواهد و به آنچه توانا نيست، وعده ندهد و به آنچه در اميدواريش سرزنش شود، اميد نبندد و به كارى كه بترسد در آن درماند، اقدام نكند.
8- امام صادق (ع) فرمود: پايه شخصيت انسان، عقل است و هوش و فهم و حافظه و دانش از عقل سرچشمه ميگيرند. عقل، انسان را كامل كند و رهنما و بيناكننده و كليد كار اوست و چون عقلش بنور خدایى مؤيد باشد دانشمند و حافظ و متذكر و با هوش و فهميده باشد و از اين رو بداند چگونه و چرا و كجاست و خير خواه و بدخواه خود را بشناسد و چون آن را شناخت، روش زندگى و پيوست و جدا شده خويش بشناسد و در يگانگى خدا و اعتراف بفرمانش مخلص شود و چون چنين كند از دست رفته را جبران كرده، بر آينده مسلط گردد و بداند در چه وضعى است و براى چه در اينجاست و از كجا آمده و بكجا ميرود؟ اينها همه از تأييد عقل است.
9- امام صادق عليه السّلام از پيغمبر (ص) نقل ميكند كه فرمود: اى على هيچ تهيدستى سخت‏تر از نادانى و هيچ مالى سودبخش‏تر از عقل نيست.
 
امام صادق علیه السلام درباره جایگاه والای عقل و نقش آن در شناخت خدا و نیز شناخت خوبیها و بدیها فرمود: 


ادامه مطلب ...
یک شنبه 3 / 3 / 1392برچسب:, :: 12:21 ::  نويسنده : ارادتمند

 تعریف عقل از منظر حکما و علمای اسلامی 

الف-شیخ طوسی عقل را مجموعه علومی می داند که هرگاه حاصل شود انسان عاقل می گردد:« عقل مجموع علومی است که هرگاه حاصل شود انسان عاقل به شمار می رود مثل این که لزوما آگاهی بر مدرکات آن هنگام که به درک آن ها پرداخته و ابهام برطرف شود، حاصل می شود،وآگاهی بر این مطلب که موجود از قدیم و حادث و معلوم از وجود و عدم بیرون نیست،وآگاهی بر وجوب بسیاری از واجبات،. نیکویی بسیاری از امور نیک،مانند بازگرداندن ودیعه و شکر نعمت و خوبی احسان،و[نیز] آگاهی بر زشتی بسیاری از امور قبیح مثل ظلم محض و دروغی که منفعتی نداشته و دفع ضرری نمی کند و بیهودگی و....» (طوسی ،عدة الاصول،1417ق،ج1،ص23). 
 
ب-حکیم ابو نصر فارابی  
فارابی عقل را چنین تعریف می کند 
عقل که مفکّره نیز نام دارد، نیرویی و رای حواس ظاهری انسان و مدبّر و حاکم بر قوای مصوّره است. عقل، قادر بر ادارک حقایق و مفاهیم است. عقل در آنچه که از عالم امر است، تصرف می کند، ولی حس در عالم خلق و جهان ماده تصرف می کند
او درک شیء توسط ذهن را عقل می نامد:« نام عقل بر ادراک شیء توسط ذهن اطلاق می شود. »(فارابی،بی تا،ص259).
ج-شیخ الرئیس در« رسائل» خویش ضمن برشمردن هشت تعریف از منظر حکما(عقلی که با علم متفاوت است،عقل نظری،عقل عملی،عقل بالملکه،عقل بالفعل،عقل مستفاد و عقل فعال[1]) سه تعریف زیر را نیز برشمرده و معتقد است این سه مورد تایید همگان است:1-نیرویی که به وسیله آن امور قبیح و حسن از یکدیگر متمایز می شوند. 2-معانی مجتمع د رذهن که مقدمات استنباط مصالح و اغراض واقع می شود. 3- هیئت پسندیده انسان در حرکات ،سکنات،کلام و انتخابش. (ابن سینا،رسائل،صص 87-89).
 
 
د -امام محمد غزالی نیز در احیاء العلوم چهار معنا برای عقل ذکر می کند
1- وصفی که به وسیله آن انسان از سایر حیوانات جدا شده و زمینه پذیرش علوم نظری و تدبیر صناعات ناشناخته و پنهان فراهم می شود
2- علومی که که به همراه طفل وارد عرصه وجود می شود و تمیز دهنده امکان وقوع  امور شدنی و استحاله وقوع محالات می باشد.
3- علومی که از تجارب حاصل می شود .
4- شناخت عواقب امور و منع شهوتِ دعوت کننده به سوی لذتها.(غزالی،احیاء العلوم،ج1،ص85).
 
د-صدر المتالهین شیرازی  شش معنا برای واژه عفل ذکر می کند:
1-غریزه ای که وجه تمایز انسان از حیوانات بوده و زمینه را برای پذیرش دانش های نظری و اندیشیدن در صنعت های فکری آماده می کند و در آن کودک و هوشمند یکسانند.
2-معنای مورد نظر متکلمان :قوه ای که به اثبات و نفی امور پرداخته و در ارتباط با معانی ضروری در نزد همگان ی باشد.
3- عقلی که در کتب اخلاق به کار رفته و مقصود بعدی از نفس است با مواظبت بر اعتقاد و به تدریج و بر اثر تجربه حاصل شده و نتیجه آن قضایایی خواهد بودکه با توسل بدانها ضرورت انجام یا ترک اعمال استنباط می گردد.
4-چیزی که بازگشت آن به خوب فهمیدن و سرعت در استنباط و ادراک بوده و سزاوار انتخاب یا اجتناب است گرچه در امور دنیوی و هوای نفس باشد.
5- عقلی که خود بر چهار گونه است:بالقوه،بالملکة،بالفعل و مستفاد.
6-موجودی که تعلقی به چیزی جز مبدع و افریننده خود نداشته و بالفعل بوده و در آن هیچ جهت «عدم» یا«امکان و قصور» نیست.(ملاصدرا ،1391شرح اصول کافی ،ص 19).
 
 
ه-علامه مجلسی-رحمه الله- نیز  به ارائه شش تعریف پرداخته  و تعاریف وی بی شباهت به تعاریف ملا صدرا نیست :
1-نیروی ادراک خیر و شر و تمییز بین آن‏ها و توانایی شناختن علل و اسباب امورو آنچه به آن منتهی شده و آنچه از آن منع می کند . عقل به این معنا، مناط تکلیف و ثواب و عقاب است.
2-حالت و ملکه‏ای در نفس که دعوت به انتخاب خیر و نفع و پرهیز از شر و ضرر می‏کند. به سبب تقویت همین حالت و ملکه، انسان در مقابل خواسته‏ها و خواهش‏های شهوانی و وسوسه‏های شیطانی مقاومت می‏کند.
3-قوه‏ای که مردم، در نظام امور زندگی به کار می‏گیرند. اگر این نیرو، موافق با قانون شرع و در آنچه شرع نیکو می‏شمارد به کار گرفته شود، «عقل معاش» نام دارد که در روایات از آن ستایش شده است. اگر این قوه، در امور باطل و حیله‏های فاسد به کار گرفته شود، «نکراء» و «شیطنت» نام دارد که در روایات، نکوهش شده است
4--مراتب استعداد نفس، برای تحصیل علوم نظری که [فلاسفه] برای آن مراتب چهارگانه عقل هیولایی، عقل بالملکه، عقل بالفعل و عقل بالمستفاد را ذکر کرده‏اند. گاهی این مراتب برای نفس ذکر می‏گردد و این اسامی به مراتب نفس گفته می‏شود.
5-نفس ناطقه انسانی که باعث تشخیص و تمیز انسان از حیوانات است.
 
6-جوهر مجرد قدیم که  ذاتا و فعلا به ماده تعلق ندارد . (مجلسی،بحار الانوار،صص99-
105) .
 
 
و-راغب اصفهانی نیز عقل را دو گونه می داند
1- عقل غریزی و آن نیروی پذیرش علم است و در کودک وجود دارد، چنان که درخت خرما در هستۀ آن و در خوشۀ گندم در دانه اش وجود دارد.
2- عقل مستفاد آن چیزی است که عقل غریزی را تقویت می کند. عقل مستفاد دو گونه است
 
ز-علامه طباطبائی:
مرحوم علامه طباطبايي در تعريف عقل از ديدگاه قرآن مي‌گويد: مراد از عقل در كلام خداي متعال ادراكي است كه با سلامت فطرت انساني حاصل مي‌شود به عبارت ديگر عقل يعني علمي كه انسان مستقلاً به آن دست مي‌يابد بر خلاف سمع که در قرآن به معناي ادراكي است كه انسان با كمك غير به آن دست پيدا مي‌كند البته در هر دو صورت سلامت فطرت شرط است و آنچه بيان شد در حقيقت بيان دو آية شريفه است «أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها»  حج/46 ترجمه: آيا آنان در زمين سير نکردند تا دلهايي داشته باشند که حقيقت را براي کسي درک کنند، يا گوش­هاي شنوايي که با آن بشنوند. و نيز آية شريفة «كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» بقره/242 ترجمه: اين چنين خداوند نشانه­هاي خود را بر شما شرح مي­دهد بلکه انديشه کنيد.  
مرحوم علامه در ادامه مي‌فرمايند علم مقدمة عقل و وسيله‌اي به سوي عقل است،[4] چنانكه خداوند فرمود: «وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ» عنکبوت/43  ترجمه: اينها مثالهايي است که ما براي مردم مي­زنيم و جز دانايان کسي اينها را درک نمي­کند.      
تفسير الميزان، ج2، ص250ـ247
 
منابع:
tahura.persianblog.ir/post/4
mahiat.persianblog.ir/post/13
 فلاسفه و تعریف عقل
نویسنده: فاطمه اسدی - چهارشنبه ٤ خرداد ،۱۳٩٠
www.andisheqom.com
 
یک شنبه 3 / 3 / 1392برچسب:, :: 12:12 ::  نويسنده : ارادتمند

 مفهوم عقل از ديدگاه ملا صدرا و علامه مجلسی (2)‏ 

    عبدالحسين كافي
 http://hamandishi.net/
1- ملا صدرا
- معناى اول
 
    معناى اول عبارت است از «غريزه‏اى كه انسان به وسيله آن از حيوانات امتياز مى‏يابد و آماده پذيرش دانشهاى نظرى و انديشيدن در صنعتهاى فكرى مى‏شود و كودن و هوشمند در آن يكسان هستند. حكما اين معناى عقل را در كتاب برهان مورد استفاده قرار مى‏دهند و مقصودشان از آن، نيرويى است كه نفس به وسيله آن بدون قياس و فكر و به صورت فطرى به مقدمات بديهى دست مى‏يابد و به علوم آغازين مى‏رسد.»
 
  ـ معناى دوم
 
    معناى دوم «اصطلاح متكلمان است كه مى‏گويند: عقل اين را اثبات و آن را نفى مى‏كند و مقصود ايشان، معانى ضرورى نزد همگان يا بيشتر مردم مى‏باشد؛ مانند اين كه عدد دو، دو برابر عدد يك است.»
 
    بررسى شرح «كتاب العقل و الجهل» نشان مى‏دهد كه ملا صدرا هيچ يك از روايات اين كتاب را مصداق معناى اول و دوم نشمرده است.
 
  ـ معناى سوم
 
    معناى سوم، عقلى است كه در كتب اخلاق به كار مى‏رود و مقصود از آن، بخشى از نفس است كه به سبب مواظبت بر اعتقاد، به تدريج و در طول تجربه، حاصل مى‏شود و به وسيله آن به قضايايى دست مى‏يابيم كه با آن، اعمالى كه بايد انجام يا ترك شود، استنباط مى‏گردد.
 
    الف ـ ملا صدرا حديث سوم را به معناى سوم عقل دانسته است.(35)
متن حديث:
 
    «عن بعض أصحابنا رفعه إلى أبى عبدالله(ع) قال: قلت له: ما العقل؟ قال: «ما عُبِد به الرحمن و اكتُسِب به الجنان». قال: قلت: فالذى كان فى معاوية؟ فقال: تلك النَكْرأ، تلك الشَيْطَنة و هى شبيهة بالعقل و ليست بالعقل»
 
    «شخصى از امام ششم(ع) پرسيد: عقل چيست؟ فرمود: «چيزى است كه به وسيله آن، خدا پرستش شود و بهشت به دست آيد». آن شخص گويد: گفتم: پس آنچه معاويه داشت چه بود؟ فرمود: آن نيرنگ است. آن شيطنت است. آن نمايش عقل را دارد، ولى عقل نيست»(36)
 
    وى در اين باره مى‏گويد:
 
    ريشه معناى اين حديث، تعقل امور و قضاياى به كار گرفته شده در كتب اخلاق است كه آنها مبادى آرا و دانشهايى هستند كه ما مى‏توانيم آنها را درك كنيم تا آنها را انجام داده؛ و يا از آنها دورى گزينيم. نسبت اين قضايا با عقل به كار رفته در كتب اخلاق، مانند نسبت علوم ضرورى با عقل به كار رفته در كتاب برهان است.
 
    پس اين دو عقل، دو جزء نفس آدمى هستند، يكى جزئى انفعالى و علمى كه از مبادى عاليه به وسيله علوم و معارفى كه غايت آنها خودشان هستند، منفعل مى‏شوند (ايمان به خدا و روز قيامت) و دومى، جزئى فعلى و عملى كه به سبب آرا و علومى كه غايت آنها عمل به مقتضاى آنها مى‏باشد، يعنى انجام طاعات و پرهيز از معاصى و تخلّق به اخلاق حسنه و رهايى از اخلاق ناپسند، در طبقات زيرين اثر مى‏كند و اين همان دين و شريعت است، پس هنگامى كه اين دو هدف حاصل شوند، تقرب به خدا و بريدن از غير او حاصل خواهد شد.(37)
 
    وى در ادامه برداشت خود را تكرار مى‏كند:
 
    وقتى اين مقدمات و احكام بر تو روشن شد و اين معانى و بخشها در ذهنت صورت يافت و جاى گرفت، خواهى دانست كه به چه معناهايى بين عقل و بين بد انديشى و شيطنت، خطا رخ مى‏دهد، واصل اشتباه از آنجا سرچشمه مى‏گيرد كه هر دو در انديشيدن و سرعت تعقل در امور و قضايايى كه مبادى آرا و اعتقادات است، يعنى در آنچه كه اگر خواهيم آنها را برگزينيم و يا رها نماييم، مشتركند، خواه درباره خير و آينده باشد و يا درباره شر و حال، و آنچه از تعقلات و حركات فكرى كه تعلق به دنيا دارد، خالى از زياده روى و كوتاهى و كجروى و آشفتگى و سرگشتگى و شتاب نيست، چون از افعال شياطين و پيروان طاغوت است.
 
    و اما آنچه از بندگان حقيقى خدا صادر مى‏شود و تعلق به امور دين و عرفان دارد، به صورت اطمينان و آرامش و استوارى و پايدارى خواهد بود.
 
    پس اين، برترين اخلاق نيكو، و آن، بدترين ملكات پست نفسانى است كه «جربزه» نام دارد و بلاهت و كودنى از آن بهتر مى‏باشد، زيرا همان‏گونه كه گفته‏اند به رهايى و خلاص از زيركى موذيانه نزديك‏تر است.
 
    بنابراين، تعريف امام(ع) از عقل (آنچه با آن خداوند پرستش گرديده و بهشت به دست آورده شود) به همين معناى سوم بوده، از جهتى مقابل شيطنت و از سوى ديگر در برابر كودنى خواهد بود.(38)
 
    ب ـ ملا صدرا حديث چهارم را حاوى معناى سوم يا چهارم عقل مى‏داند.(39)
 
    حديث چهارم:
 
    «الحسن بن جهم قال: سمعت الرضا(ع) يقول: صديق كل امرء عقله و عدوه جهله»(40)
 
    «دوست هر آدمى، خرد اوست و دشمن او بى‏خردى‏اش»
 
    به توضيح ملا صدرا درباره مقصود از عقل در اين حديث توجه كنيد:
 
    مقصود امام از اين عقل، معناى سوم يا چهارم از معانى عقل كه نزديك به هم‏اند مى‏باشد، زيرا مقصود از آن، غريزؤ مشترك انسانى و علوم ضرورى كه مبادى نظريات‏اند و آراى مشهور و عقل كلى هم كه نخستين مخلوق است، نيست.
 
 


ادامه مطلب ...
یک شنبه 3 / 3 / 1392برچسب:, :: 11:45 ::  نويسنده : ارادتمند

 معنای عقل از کتاب فرهنگ علوم اسلامی

سید جعفر سجادی

عَقل‏

- (اصطلاح فلسفى و عرفانى) يكى از مسائل مهم فلسفى كه انظار و آراء فلاسفه را بخود متوجه كرده است مسأله عقل، روح و نفس و چگونگى وجود و ماهيت آنها است.

كلمه عقل از لحاظ لغوى معانى متعدد دارد از جمله «فهم» الشي‏ء يعقله عقلا.

يعنى فهميد او را و ادراك كرد و تدبر كرد و «قيد». عقل البعير يعنى شتر را مقيد كرده و بدو قيد زد «العقلة» يعنى عقال و قيد. و «ضد جهل» و «ضد حمق» و اطلاقات و تعبيراتى كه براى مشتقات آن شده است بشرح زير است:

 «تعقل» يعنى «تكلف العقل» كه با سختى و دشوارى امرى را دريابد.

 «عاقول» گياهى است كه شتر خورد «عقال» آنچه شتر را بآن بندند. «عقل» آنچه را با او سر حيوان را بندند و عقل را از آن جهت عقل گويند كه دارنده خود را از زلات نگاه دارد معقول هم بمعنى عقل آمده است.

                        فرهنگ معارف اسلامى، ج‏2، ص: 1270

كلمه عقل و مشتقات آن در قرآن بمعنى فهم و ادراك آمده است چنانكه فرمايد:

ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ (بقره آيه 74). أَ فَلا تَعْقِلُونَ (بقره آيه 75).

لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (بقره 141- مؤمن 66).

وَ لَقَدْ تَرَكْنا مِنْها آيَةً بَيِّنَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ. (عنكبوت: 34). وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ (عنكبوت: 42) بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ (عنكبوت: 62). أَ فَلا يَعْقِلُونَ (آل عمران:64). و آيات ديگر.

عقل در اخبار و روايات نيز اطلاقات متعدد دارد

از جمله تقوى‏ : «اما العقل فمن اتقى الله عقل»

و بمعنى علم آمده است «عقل عنه اى اخذ عنه العلم» كه ضد جهل است. (وافى ص 24).

 

معنای عقل در فلسفه:

***كلمه عقل در دو مورد مشخص در فلسفه بكار برده شده است

 



ادامه مطلب ...
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان صلح پایدار و آدرس 14klid.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 247
بازدید دیروز : 116
بازدید هفته : 377
بازدید ماه : 364
بازدید کل : 26685
تعداد مطالب : 460
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت